سینمای ایران فلاش بك: نقد و نظر خوانندگان ماهنامهی فیلم دربارهی مطالب شمارههای گذشته و نویسندگان و مترجمانش خشت و آینه: یادداشتهایی از نویسندگان مجله دربارهی نكتههایی در متن و حاشیهی سینمای ایران رویدادها- فیلمهای تازه: روز داوری (عباس رافعی)، خانوادهی ارنست (محسن دامادی)، شیر و عسل (آرش معیریان)، اختاپوس (داود موثقی)، آقای دزد (شهرام شاهحسینی)/ سرانجام www.film-magazin.com: ملاحظات و دغدغههای دنیای مجازی/ رونق نمایش خانگی با فیلمهای اكراننشده/ هشتمین جشنوارهی فیلمهای ورزشی و تلویزیونی/ دومین دورهی انتخاب كتابهای سینمایی سال/ گزارش دومین دورهی دوسالانهی جایزهی بزرگ شهید آوینی؛ ویژهی برترین مستندهای سال/ شورای صنفی نمایش و اختلافها و بیانیههای بیشمار ایستگاه خرداد: خبرهایی از برزو ارجمند/ عزتالله انتظامی/ مصطفی زمانی/ محمود سماكباشی/ مهراوه شریفینیا/ نادر طریقت/ ایرج طهماسب/ اصغر فرهادی/ كیوان معتمدی و هدایت هاشمی مرگ در صحنه: نوشتههایی به مناسبت وقوع حادثهی تلخی كه منجر به مرگ زودهنگام پیمان ابدی (8831-1531) شد: شرح واقعه، مروری بر زندگی پیمان ابدی و نوشتههایی از احمد امینی، محمدعلی سجادی، حسن فتحی و سامان استركی در رثای او در جستوجوی شگردهای مهرجویی: خاطراتی از سر صحنهی جدیدترین فیلم مهرجویی تهران، تهران سایه/ روشن: حسن رضایی: سفیدیلشكر! و گوهر خیراندیش: زن هزارچهره در تلویزیون: نگاهی به سریال اشكها و لبخندها/ نگاهی به برنامهی نقره/ نگاهی به پیامهای بازرگانی تلویزیون و پاسخ یكی از سازندگان این پیامهای بازرگانی به چند پرسش در اینباره/ عیشی كه مدام كور میشود آتش در نیستان: مجموعهای دربارهی سریال بیگناهان (احمد امینی): نقدهایی بر سریال/ گفتوگوی یكتا ناصر با مسعود كرامتی/ گفتوگو با نازنین احمدی/ گفتوگو با احمد امینی و سعید شاهسواری
سینمای جهان - نمای دور: تنفس هوای دیگران: رقابت برای میزبانی فیلمهای خارجی/ گپی با پدرو آلمودووار، كارگردان آغوشهای گسسته: نامهی عاشقانهی من به سینما خبرهای كوتاه: حضور فعالانهی بازیگران هندی در انتخابات/ جنجال زاغهنشین/ بازگشت وودی آلن به منهتن/ ژانگ ییمو و فیلم كمدی/ اعتصاب، اینبار در هندوستان/ اعتصاب غذای میا فارو/ فیلم آمریكایی سرگئی بودروف/ مخالفت جكی چان با آزادی!/ «رمز داوینچی»3/ ركوردشكنی «صخرهی سرخ»2/ بازگشت زاتوییچی/ سینمای سهبعدی، منجی هالیوود؟/ كمك دولت اسلواكی به سینما/ وارنر، موفقترین كمپانی/ و... - نمای متوسط:بینالمللی (تام تیكور)/ شانس اتفاقی (زویا اختر)/ انتقام (گوتس اشپیلمان)/ وندی و لوسی (كلی رایچارت) - نمای درشت: نگاهی به سكوت لورنا (ژانپیر و لوك داردن) و سینمای برادران داردن، و گفتوگویی با آنها سایهی خیال: فارست/ بنجامین، پیشنهادهایی برای پیمودن مسیر زندگی: مجموعهای دربارهی مورد عجیب بنجامین باتن (دیوید فینچر) و شباهتهای میان دنیای فارست گامپ (رابرت زمكیس) و دنیای بنجامین باتن/ گزیدهای از نظرهای مخالف منتقدان خارجی دربارهی فیلم/ فیلم به روایت بازیگرانش/ حرفهای عوامل فیلم/ گفتوگو با اریك راث فیلم نامهنویس/ مورد شگفت انگیز فارست گامپ: همهی شباهتهای دو فیلم/ فارست گامپ چه گونه ساخته شد و چرا «فارست گامپ2» هرگز ساخته نشد؟/ گفتوگو با رابرت زمكیس/ گفتوگویی شیرین و كمیاب با فینچر نقد فیلم نقدهایی بر حریم (سیدرضا خطیبیسرابی) و نگاهی به ژانر وحشت در سینمای ایران/ آخرینملكهیزمین (محمدرضا عرب)/ همیشه بهرام بیضایی...: اسطورهی یك فیلمساز، و بتی كه دیگرانش بشكستند/ اشتهای بیكران و سفرهی گسترده: اخراجیها2 (مسعود دهنمكی) نشانهی كاملی از دوران ماست/ نقد خوانندگان/ گزارش اكران بیست سال پیش در همین ماه: نگاهی به شمارهی 77 ماهنامهی «فیلم» (خرداد ۱۳۶۸) نامهها: پاسخ به پرسشها خوانندگان همكاران این شماره: آتوسا اخوان، سامان استركی، محمد باغبانی، محسن بیگآقا، مسعود پورمحمد، مصطفی جلالیفخر، احمدرضا جلیلی، سعید خاموش، مهرزاد دانش، شاهرخ دولكو، جواد رهبر، كیكاوس زیاری، محمدعلی سجادی، شاهین شجریكهن، محمد شكیبی، تهماسب صلحجو، جواد طوسی، فرید عباسی، بهزاد عشقی، شاپور عظیمی، حسن فتحی، امیر قادری، وحید قادری، رضا كاظمی، علیرضا محمودی، حمیدرضا مدقق، حسین معززینیا، یكتا ناصر، صوفیا نصراللهی، خسرو نقیبی، پرویز نوری/ صفحهآرایی و طراحی جلد: علیرضا امكچی
چشم انداز ۳۹۵
«اخراجیها2»: اشتهای بیكران و سُفرهی گسترده علیرضا محمودی: فروش اعجابانگیز اخراجیها2 انتشار پیام روشن پیشی گرفتن فرهنگ عامه بر فرهنگ رسمی در جامعهی ماست. استقبالی كه بیش از چهار میلیون نفر از دومین فیلم بلند مسعود دهنمكی كردند و با خرید بلیتهای هزار تا سه هزارتومانی، فروشی بیش از هفتمیلیارد تومان برایش رقم زدند، نشانهی حضور فرهنگی است كه از درون به هزاران خردهفرهنگ و از بیرون به تودهی پیشبینیناپذیر به نام «مردم» منتسب است. مردمی كه با روشهای منحصربهفرد خود پرده از منشهایی برمیدارند كه درك آن بهسادگی امكانپذیر نیست. اما حالا كه فیلم توانسته به لطف صفرهای حسرتانگیز رقم فروش به عنوان پدیدهای اجتماعیفرهنگی نقش حلقهی اتصال ناخودآگاه مردم با متولیان فرهنگ رسمی كشور را بازی كند، میتوان دربارهی درون این پدیده حرف زد و به نتایج قابلتوجهی رسید. 27 سال پیش در خرداد 1361، نزدیك به دو میلیون نفر از جمعیت000/ 656/ 5 نفری تهران، در طول دو هفته به سیزده سالن سینما در پایتخت هجوم آوردند تا برزخیها (ایرج قادری) را تماشا كنند. سونامیای كه تماشاگران به وجود آورده بودند، یكسوی داستان بود. آنسوی این استقبال همهجانبه كه با بلیت تقریباً پنج تومانی، 000/000/8 تومان فروش را فراهم كرده بود و اگر ادامه مییافت به رقم بزرگتری هم میرسید، داستان مخالفتهای رسانهها و تجمعهای محدودكننده و طومارهایی با هزاران امضا بود كه خواستار توقف نمایش فیلم بودند... مرگ در صحنه: پیمان ابدی (1388-1351) این دكتر روانشناس با آن چهره و رفتارش، عینك ذرهبینیاش، آن دوبندهی كشی شلوارش، و نوع حرف زدن آرام و موقرانهاش، بیشتر شبیه روشنفكری استخواندار بود تا كسی كه از زور بازو و تواناییهای جسمانی برای انجام كارهای خطرناك بدلكاری استفاده میكند. انگار برای اجرای این صحنهها، عینك و كتاب و قلمش را به كناری میگذاشت، نقابی بر چهره میزد و میرفت تا از بلندی بپرد، با ماشینی ویراژ بدهد كه بالاخره آن را به جایی بكوبد یا چپ كند و معلق بزند. پیمان ابدی با اینكه حرفهی خطرناكی داشت و در این جور كارها امكان مصدومیت و مرگ چندان دور از ذهن نیست، ولی چنان اعتمادبهنفسی داشت كه گویی میتواند هر ناممكنی را بیگزند، امكانپذیر كند. به همین دلیل عصر روزی كه خبر درگذشت او در سر صحنه فیلمی، دهان به دهان و موبایل به موبایل گشت، در ابتدا تصور میشد این هم یكی از همان شوخیهای زشت و دیوانهوار اساماسی است كه در این سالها عدهای به دلیل كمبود تفریح باب كردهاند. اما تحقیق بیشتر معلوم كرد كه متأسفانه این از همان شوخیها نیست؛ یك واقعهی ناباورانه بود كه خیلی زود موجهایش جامعه را فرا گرفت.
این بار ختم به خیر نشد و... احمد امینی: حیف و صد حیف به جوانیاش، حیف و صد حیف به اخلاقش، حیف و صد حیف به وظیفهشناسیاش، حیف و صد حیف به آگاهی و تجربهاش، و حیف و صد حیف به پیمان ابدی كه این گونه از دستش دادیم، به همین راحتی و در واقع به همین مفتی! مثل علی سجادیحسینی، مثل شاهرخ غیاثی، مثل پیمان سنندجیزاده و مثل كسان دیگری كه تا یك قدمی مرگ رفتهاند و فقط كمی شانس آوردهاند، كسانی مثل پگاه آهنگرانی كه قربانی ریسمانی مستعمل شد، مثل فرهاد صبا و دستیارش فرزانه كه سالها پیش، از روی بازوی بدجوشخوردهی كرین سقوط كردند و البته جان به سلامت بردند، و مثل كسان دیگری كه هر چند وقت یك بار سر صحنهی فیلم یا سریالی دچار حادثهای پیشبینی نشده شدهاند و میشوند و ظاهراً این راه تمامی ندارد و باز هم باید در انتظار قربانیان تازهای باشیم. در جستوجوی شگردهای مهرجویی پرویز نوری: بازی من در فیلم داریوش مهرجویی تهران، تهران (یك اپیزود از سهگانهی تهران در جستوجوی زیباییها) به گمانم جزو همان شوخیهایی است كه زمانی در دورهی جوانی با هم داشتیم و یک بار در همین مجله دربارهی آن شوخیها نوشته بودم. خلاصه وقتی صدایم كرد و گفت نقشی است این چنین و فقط كار توست، خندهام گرفت. جدی هم نگرفتم. اما او جدی بود. ما را كشید و برد داخل یك اپیزود از فیلمی كه قرار بود دربارهی زیباییهای تهران خودمان باشد. در واقع بعد از بازی برایم ثابت شد كه خواسته این بار یك شوخی بزرگ با من كرده باشد! تهران، تهران بگویم؛ تجربهای بود که به شوخیكردنش هم میارزید.
حسن رضایی: سفیدیلشكر! شاپور عظیمی: حسن رضایی در خیل فیلمهایی كه پیش از انقلاب بازی كرده، از توانایی فیزیكیاش كمك گرفته (شگرد او برخاستن از روی زمین با حالتی جهشی و بدون استفاده از دست یا تكیهگاه است كه در ژیمناستیك، اسكلوپكا گفته میشود و بارها در فیلمهای مختلف این حركت را اجرا كرده) و در نقش شخصیت منفی، با قهرمان فیلمها درگیر شده و از آنها شكست خورده است. اما او تقریباً هیچگاه صحنهپركن نبوده یا به عبارت دقیقتر، حسن رضایی سیاهیلشكر نبوده است. كشف استعداد بازیگریاش در 1367 نشان میدهد كه پس از گذشت چهلوچند سال حضور در سینمای ایران و بیستوچند سال حضور پس از كشف دوباره، حسن رضایی مایل است در ذهن مخاطبان سینمای ایران یك «سفیدیلشكر» باشد!
در تلویزیون - نگاهی به سریال «اشكها و لبخندها» شاهین شجریکهن:اشکها و لبخندها هر چه نباشد، ادای دین بلند بالایی است به سینما و شخصیتهای سینمایی مورد احترام حسن فتحی. دیالوگها آکنده از جملههایی است در یادآوری و ادای احترام به کسانی که شنیدن نامشان در میانهی یک قسمت از یک سریال عامهپسند، خود میتواند چشمها را از تعجب گرد کند. از علی حاتمی گرفته تا خسرو شکیبایی. و این روند در ادامه به یکی از منابع نوستالژی اشکها و لبخندها مبدل میشود. زمینهچینی صحیح نویسندگان باعث شده که این یادآوریها به طرزی ظریف و بدون خودنمایی انجام شود و همواره مناسبتی برای ذکر نامها وجود داشته باشد. مثل صحنهای که زمرّد از پسرش میخواهد که از ازدواج با دختر مورد علاقهاش صرفنظر کند و او با ژستی نمایشی، آن دیالوگ معروف فیلم هامون را فریاد میزند که «این زن حق منه، سهم منه، عشق منه...» و زمرّد به او تَشَر میزند که ادای شکیبایی را درنیاورد!
این فقط یك آگهی تبلیغاتی است نه فیلم معناگرا شاهرخ دولکو: بدم میآید از آدمهایی که تاب نقد را ندارند. نقدِ نقد در خوشبینانهترین حالتش مثل آب دهانی است که به بالا پرتاب میشود. که خب، مقصد نهایی آن معلوم است. پس چرا من در این موقعیت قرار گرفتهام؟ آیا قرار است نقد آقای پورمحمد (همکار عزیز و محترم مطبوعاتیام) را نقد کنم؟ ماجرا از شمارۀ ویژهی نوروز شروع شد، در صفحهای با عنوان «نگاهی به پیامهای بازرگانی تلویزیون». نوشتهای یک ستونی به نام «فرهنگبازی»! یکی از آخرین آگهیهای ساخته شده توسط بنده را نقد - که نه، مسخره - میکرد. به همان دلیلی که در ابتدای نوشته آوردم طبعاً ترجیح دادم جوابی ندهم. فکر کردم نویسنده اگر واقعاً علاقهمند به موضوعی که مطرح کرده باشد، میتواند آماری از آن بانک بگیرد تا مشخص شود پس از پخش این آگهی چه میزان بر مراجعهی مردم به این بانک و افتتاح حساب قرضالحسنه افزوده شده تا خودش جواب نوشتهاش را بگیرد؛ آنجا که مینویسد: «غافل از آنکه حتی فارغ از دغدغهی تخریب اجتماعی نیز این گونه آگهیهای "برعکس" با چنین پرداختی اصلاً از نظر تبلیغی هم جواب نمیدهند. کافی نیست که از یک شیوه چیزهایی شنیده باشیم و گمان کنیم که توان اجرای آن را هم داریم. یعنی به رغم پرداخت چنین هزینههایی (از جیب فرهنگ مردم) این آگهی تأثیرگذاری چندانی هم ندارد و البته طبیعی و قانونمند است که چنین باشد.»!
آتش در نیستان: مجموعهای دربارهی سریال بیگناهان بیگناهان پس از تصویر یك رؤیا،روز ایپریت، باران عشق، بیگانهای میان ما و اولین شب آرامش، ششمین مجموعهی تلویزیونی احمد امینی است. این منتقد قدیمی، دوست و همنشین نویسندگان نسلهای گذشته و حال، و همكار 25 سالهی وفادار ماهنامهی «فیلم»، ویژگیهای كمنظیری دارد كه او را از همنسلانش جدا میكند. رابطهی صمیمانهی امینی با همهی نویسندگان قدیمی و جوان و تازهكار مجله، در حكم نوعی اعتمادبهنفس برای آنان بوده و هست. علاوه بر اینها، شیفتگیاش به سینما، آنگاه كه با حرارت از فیلمهایی میگوید كه دوستشان دارد، از او برای همهی ما شخصیتی قابل احترام ساخته است. بیگناهان، نه در قیاس با سریالهای دیگر، بلكه با توجه به تواناییهایی كه از امینی میشناسیم، آنقدر متقاعدكننده بود كه برای تدارك این مجموعه، از طعنههایی كه قرارست بابت رفیقبازی و هوای همكارمان را داشتن بشنویم نترسیم. البته شاید كار ما، پس از ویژهنامههای رنگارنگ و مجموعه مطالب مختلف نشریات دیگر، جزو آخرین حرفهایی باشد كه دربارهی بیگناهان زده میشود. با این سریال تا چند سال میتوانیم سرمان را بالا بگیریم و حرف كسانی را كه میگویند «منتقدان فیلمسازان خوبی از آب درنمیآیند» نشنیده بگیریم...
چهارراه حادثهها مسعود پورمحمد: حالا میتوان از تولد یك مجموعهی واقعاً پلیسی در ایران خبر داد. آن هم در مورد سریالی كه كاملاً پلیسی نیست. تلویزیون در زمینهی مجموعههای پلیسی كارنامهی چندان درخشانی ندارد و جز یكیدو نمونهی قابل اشاره مثل سرنخ (كیومرث پوراحمد)، چیزی در آن نیست. و حالا بیگناهان كه یك مجموعهی كاملاً پلیسی نیست و در مؤلفههای پلیسیاش نیز یكیدو نكتهی قابل ذكر به چشم میخورد، شاخصترین مجموعهی پلیسی تلویزیون است. با این تفاوت كه در مجموعههای مطرحتر پلیسی (ایرانی یا خارجی) كه از تلویزیون پخش میشوند (سرنخ، ناوارو، كمیسر لسكو و...) متن ماجرا از جنس حادثه و پلیس است و مسائل اجتماعی یا عاطفی، نقش و نگار حاشیهی كار به شمار میروند، كه این نوع مسایل مثلاً در همین ناوارو و لسكو بسیار هم خوب و تأثیرگذار بهكار میروند اما به هر حال تصویرهای اصلی كار نیستند.
سنجاقك و اقیانوس مهرزاد دانش:بیگناهان اثری دربارهی جنایت است و مكافاتها و تاوانهایی كه شامل تر و خشك گسترهی جنایت میشود، اما سریال هرگز از پس این موضوع، در پی خشونتنماییهای بازاری و رو نمیرود. جَوی بهشدت روشنفكرانه و متمدنانه بر كلیت اثر حاكم است كه بهخوبی نگاه آرمانی كارگردان و نویسندگان كار را عیان میسازد. سریال از قتل و دزدی و خیانت سخن میگوید اما آدمهایش هرگز لب به فحاشی نمیگشایند (توصیهی جلال به مهرداد موقع دستبهیقه شدنشان در هتل شنیدنی است: «یاد بگیر بدترین حرفها را لازم نیست با بدترین رفتار به كسی بگویی») و این ویژگی فراتر از تقید به ممیزیهای متداول و در واقع برآمده از درونمایهی اخلاقی خود اثر و امری قائمبهذات است. این خصیصهی قابل تحسین باعث شده كه ویژگیهای منفی و مثبت آدمها منفك از خودشان بنمایاند و به عبارت دیگر قطببندیهای كلیشهای اخلاقی بر وجود شخصیتها تحمیل نشود. سریال درونمایهای بهشدت اخلاقی دارد، اما از ساحت اخلاق پرچم و عَلَم نمیسازد و جریان آن را به درون بافت و لایههای زیرین درام هدایت میكند.
گفتوگو با احمد امینی و سعید شاهسواری: بیگناهان بینقاب جواد طوسی: این طور به نظر میرسد كه دو مجموعهی اولین شب آرامش و بی گناهان، حدیثنفس ضمنی شما دو نفر در دل جامعهای است كه چنین مناسبات عجیبوغریبی دارد. ما از طریق آدمها و نوع نگاهتان به فرد، به یك آسیبشناسی جامعهی معاصر همراه با حسی نوستالژیك و ـ بعضاً ـ حسرتخوارانه دست مییابیم. این ـ در صورت تأییدتان ـ چهقدر حسی بوده و چهقدر آگاهانه و حسابشده؟ امینی: در بی گناهان وقتی جلال میفهمد كه دوستش به خاطر او به زندان افتاده، خودش را به پلیس تسلیم میكند. فكر میكنم این آدم اصالت دارد و قدر رفاقت و فداكاری را میداند و پای اینها هم میایستد. یا جلال در اولین شب آرامش نمونهی بارز افراد شاخصی بود كه ما با آنها زندگی میكردیم، برایشان غصه میخوردیم و به نظر میآید كه در این جامعه دیگر جایی برای این آدمها نیست. بله از این بابت حسرتخواری وجود دارد. در ضمن هیچ شكی نیست كه ما چیزهایی را از دست دادهایم. البته برای خودم همیشه سؤال بوده كه من حالا نسبت به سی سال پیش خیلی راحتتر و مرفهتر زندگی میكنم ولی چرا دلم برای یك چیزهایی از قدیم، مثل خانهی پدریام، تنگ میشود؟ این دغدغهها و دلتنگیها، بین من و سعید به دلایلی مشتركاند و به این قصهها راه پیدا میكنند. شاهسواری: من مفهوم حسرت خوردن را نمیبینم. فكر میكنم كه یك چیزهایی را به دلایلی داریم فراموش میكنیم؛ گاهی بهعمد و گاهی ناخواسته. همهی فرهنگها و كشورها و قومیتها حتی در دوران مدرن فعلی هم احتیاج دارند به عقب برگردند و بگویند كه ما چه بودهایم؟ این «ما چه بودهایم؟» خیلی مهم است. این نگاه نوستالژیك به گذشته كه در هر دو مجموعهی ما وجود دارد، لزوماً نوستالژی نیست، بلكه مقداری از همان نیاز به عقب برگشتن است. قهرمان ما (جلال) از همان زمان آمده است. او سی سال پیش به یك گوشه از دنیا رفته ـ به طوری كه اصلاً وجود خارجی نداشته ـ و حالا بعد از این همه سال به او اجازهی زندگی دادهاند، آن هم در تهران 1387. این خیلی نگاه حسرتباری نیست.
گفتوگوی یكتا ناصر با مسعود كرامتی: قدّم 167 سانت است، نمیتوانم نقش 190 سانتی بازی كنم! یكتا ناصر: اینقدر طبیعی بازی میكنید كه گاهی یادمان میرود شما بازیگرید. اسمش را نمیدانم چی میشود گذاشت... نوعی آماتوریسم خلاق و دوری گزیدن از قواعد حرفهای رایج. انگار نابازیگری هستید كه در هر فیلم برای اولین بار دارید نقش واقعی خودتان را بازی میكنید. مسعود كرامتی: تلاش میكنم كمترین اغراق را در بازیام داشته باشم. فكر میكنید اگر برای ایجاد تفاوت نقشهایم بخواهم یكی را با لهجه اجرا كنم كار سختی باید بكنم؟ اما فكر میكنم این سادهترین راهحل برای متفاوتنمایی است. آن كار را خیلیها بلدند. یا به قول شما با گریمهای خیلی متفاوت بخواهم ضعفهای كارم را جبران كنم، هرچند با نفس این قضیه مشكلی ندارم. امیدوارم این سوءتفاهم پیش نیاید كه فكر كنید دارم از خودم تعریف میكنم اما درست یا غلط، حواسم به همهی كارهایی كه میكنم هست. بعضیها میگویند: «فلانی خیلی بازیگر خوبی است چون در هر نقشی كه بازی میكند نمیشود او را شناخت.» فكر میكنم این معیار غلطی است. من مسعود كرامتی هستم با 167 سانتیمتر قد. نمیتوانم نقش آدم 190 سانتی را بازی كنم. پس كرامتی را با این مشخصات میتوان دید.
نقد فیلم - حریم: دلهرهی خالص خسرو نقیبی: رضا خطیبی چندان در ایران زندگی نکرده و مثل هر فیلمساز دیگری که از آن سوی آب آمده ایدهآلهایی در سر دارد. حداقل این دو فیلمش چنین میگوید. اگر سعید اسدی پس از دو سه فیلم سرانجام به مهمان ساختن تن داد، خطیبی هر دو فیلمی را که تا کنون ساخته، با همهی ایدهآلش ساخته است. فیلم اول، در شهر خبری نیست هست یک کمدی سیاه به سبک آمریکایی بود و به نحوی یک ادای دین آشکار به برادران کوئن و لبوفسکی بزرگ. سروشکلی حرفهای داشت، فیلمنامهاش کار شده بود و هرچند شخصاً کوئنها را دوست ندارم و ادای دین ایرانیاش را هم نمیپسندم، ولی میشد در عین دوستنداشتن محصول، به کار خطیبی احترام گذاشت. او قواعد بازی را رعایت کرده بود، برای هر عنصر غربی موجود در فیلمش عنصری ایرانی یافته بود و حتی جاهایی هم وجود داشت که نشان میداد فیلمساز از آن طرف بام افتاده و در ایرانی کردن افراط به خرج داده است. فیلم دوم، حریم، قرار است یک طبعآزمایی دیگر در ژانری دیگر و کمتر تجربهشده باشد؛ سینمایی که به دلایل متعددی در ایران چندان جدی گرفته نمیشود.
نگاهی به ژانر وحشت در سینمای ایران به بهانهی «حریم» محمد باغبانی: همانقدر كه مفهوم و تعریف ژانر غیرایرانی است، ژانر وحشت هم در سینمای ایران اصالتی ندارد و فیلمساز ما اگر درك درستی از آن نداشته باشد، نمیتواند قواعد آن را بازتعریف و بومی كند. سینمای ایران از ابتدا در بومیسازی برخی ژانرها – بهویژه ژانر ترسناك – ناكام بوده است، به عبارتی دیگر سینمای ایران هرگز در ورود به حریم سینمای وحشت موفق نبوده است. میگویند برای صحبت دربارهی فلسفه خودبهخود باید به سراغ تاریخ فلسفه رفت، پس حالا كه قرار است دربارهی یكی از معدود آثار ایرانی ژانر وحشت صحبت كنیم، اثری كه بهسختی میتوان آن را به سینمای وحشت مرتبط ساخت، بهتر است دلالتهای تاریخی و فرامتنی را به عنوان مصالح برای ساختمان این نقد به كار ببریم. در واقع لازم نیست مستقیماً این فیلم را تجزیه و تحلیل كنیم، بلكه تحلیل و بازشناخت جزییات و قواعد سینمای وحشت، به خودی خود ما را در امر تحلیل و تفسیر حریم یاری و عیارش را نمایان خواهد كرد.
سایه خیال - فارست/ بنجامین: پیشنهادهایی برای پیمودن مسیر زندگی امیر قادری: سلیقههای خاص و گرایشهای موردی را اگر کنار بگذاریم، مورد عجیب بنجامین باتن در کنار میلیونر زاغهنشین، میلک، شوالیهی سیاه و وال.ای، مطرحترین و تحسینشدهترین فیلمهای سال 2008 بودند. یک پروژهی قدیمی که سالها در استودیوهای هالیوود آمد و رفت و مثل هر قصهی فانتزی انسانگرایانهی دیگری از زیر دست استیون اسپیلبرگ هم عبور کرد، تا رسید به اریک راث فیلمنامهنویس و بعد هم دیوید فینچر فیلمساز. از طرف دیگر فارست گامپ بود که در این پانزده سال اخیر، به فیلم محبوب نه فقط سینمادوستها، که مردم و عامهی تماشاگران بدل شده است. فیلم زمِکیس زمان خودش موفق شد. هم خیلی فروخت و هم اسکار گرفت. اما در گذر سالها به فیلم محبوب و بسیار محبوبی تبدیل شده که بارها و بارها دیده میشود و هنوز هم دست به دست میچرخد. همیشه در برنامههایم بود که یک پروندهی «سایهی خیال» را برای فارست گامپ کنار بگذاریم، و مورد عجیب بنجامین باتن را که دیدم، مثل دهها هزار تماشاگر دیگرش در سراسر جهان، متوجه شباهتهای انکارناپذیر دو فیلم شدم که با وجود منابع اقتباس گوناگونشان، هر دو حاصل یک جهان و یک دیدگاه خاص هستند؛ پس دو پرونده را یکی کردیم. سعی کردم کل پرونده حالت قرینه میان دو فیلم داشته باشد. با گفتوگوهایی از بازیگران و دیگر عوامل فنی و مطالبی دربارهی موارد مشترک ریز و درشت هر دو فیلم، و داستان تولیدشان. اما برگ برندهی ما دو گفتوگوی جذاب با کارگردانهای فیلمهاست. بهخصوص گفت وگوی دیوید فینچر. عمری و مفصل و پروپیمان. خواندنش لذتبخش است و پر از اطلاعات و شوخیهای جذاب.
طعنه به تقدیر حسین معززینیا: اولین بار كه فیلم را میدیدم، از نیمه به بعد، قدرت كنترل عقلی و رجوع به استدلالهای منطقی برای ارزیابی فیلم را از دست داده بودم و بدون آنكه درست بفهمم چه میگذرد، متحیر و آشفته به تصویرها نگاه میكردم، تكان نمیخوردم و تا پایان تیتراژ نتوانستم به خودم بیایم. در تماشای دوباره، دنبال دلایل این نوع تأثیرگذاری گشتم و میخواستم بفهمم فیلمی كه تا این حد ساده به نظر میرسد، از چه طریق و با كدام روش بینندهاش را گیج و پریشان میكند. و حالا تصورم این است كه مهمترین نكتهی ساختاری فیلم، همین وارونهسازی بسیار مؤثر حركت زمان است كه بدون خودنماییهای فرمالیستی و بدون هیچ تأكید متظاهرانهای كه بین فیلم و تماشاگر فاصله بیندازد، ذره ذره تأثیر میگذارد و به پایانبندی بسیار شگفتانگیزی منجر میشود: بنجامین در گفتار پایانیاش میگوید: «بعضی آدمها به دنیا آمدهاند كه كنار رودخانه بنشینند. بعضیها را صاعقه میزند. بعضیها گوش موسیقی دارند. بعضیها هنرمندند. بعضیها شنا میكنند. بعضیها دكمه میشناسند. بعضیها شكسپیر میشناسند. بعضیها مادرند، و بعضیها میرقصند.»
گفتوگویی شیرین و کمیاب با دیوید فینچر: غسل تعمید با آتش هالیوود همیشه تظاهر میکند که هیچ توجهی به شما ندارد. نمیدانم دلیلش چیست. مثلاً باید مدتها در لسآنجلس کار و زندگی بکنی تا همه مطمئن شوند که در این راه واقعاً مصمم هستی. نتیجهی نهایی کار آنها این است که افرادی تربیت کنند که تعهد چندانی نسبت به هدف خود ندارند. من حدود ده سال کار ساخت ویدئوکلیپ را انجام داده بودم و به نظر خودم این نکته احمقانه بود اما من ششهفت سالی آنجا بودم که به نظرم یک عمر بود. سال 1984 به آنجا رفتم و در 1987 کارم در پروپاگاندا فیلمز را شروع کردم. به این ترتیب هشت تا ده سال، کار من ساخت آگهی و ویدئوکلیپ بود تا اینکه یک نفر به من فرصت فیلمسازی داد. و ای کاش هیچ وقت چنین فرصتی به من نمیدادند. حقیقت شیرینی که در مورد هالیوود وجود دارد این است که در هیچ جای دیگری بهخوبی هالیوود نمیشود رو به بالا سقوط کنی!