|
۱۳۳۳
در تهران به دنيا آمدم. از نسلي هستم كه «سواد» و معلومات را صرفاً
سر كلاس و مدرسه نميآموخت. از همان دوره دبستان كه ميتوانستيم
بخوانيم و بنويسيم، كتابهاي قصه و مجله و روزنامه برايمان جذابيت
خاصي داشت؛ كشفهايي بود معصومانه. در كلاس پنجم ابتدايي، با خواندن
دو رمان قطورِ ــ چهارصدپانصد صفحهايِ ــ عشق و شمشير و بهرام
گور با رؤياپردازيهاي لذتبخش قلم آشنا شدم ــ گيرم از نوع عاميانه
و غيرروشنفكري آن. حوالي همين سالها، نقاشيهاي دنبالهدار و
طرحهاي ساده هفتهنامه كيهان بچهها و كاريكاتورهاي طناز هفتهنامه
توفيق، هواييام كرد. با ديدن مجموعهاي از طرحهاي بسيار ساده
در يك نشريه فرنگي، كه مضمونهايي غني و زيبا داشت، پي بردم كه
ميشود با چند خط ساده، چه چيزها كه نگفت! دست به كار تقليد شدم.
«چيز»هايي كشيدم و براي مجله توفيق پست كردم. از ميان خيل آن «چيز»ها،
چندتايي در بخش خوانندگان به چاپ رسيد. به اين ترتيب، سايهروشني
از مسير زندگي آيندهام شكل گرفت.
با انتشار هفتهنامه كاريكاتور در سال ۱۳۴۸، كه بهدليل حضور بزرگان
عرصه طنز (لطيفي، سخاورز، درمبخش، محجوبي، خرسندي و...) «كلاس»
بالاتري داشت، طرحها وكاريكاتورهايم را ــ كه تازه كشف كرده بودم
بايد آنها را با قلم ريز و مركبِ چين كشيد, نه خودكار مشكي ــ
براي اين نشريه فرستادم كه چندتاشان چاپ شد. چندي بعد، در ستون
پيغام يكي از شمارهها، دعوت شدم تا براي همكاري به آنجا بروم.
اواخر زمستان ۱۳۴۹، يك روز پنجشنبه، بهجاي رفتن به دبيرستان و
حاضر شدن در كلاس درس، به دفتر نشريه در خيابان سوم اسفند (سابق)
رفتم. احساس غريبي داشتم؛ شادي و ترس درهم آميخته بود. وقتي مستخدم
مجله درِ اتاق محسن دولو (مدير مجله) را باز كرد و گفت داخل شو،
او داشت بالاي چارچوب در را نگاه ميكرد، با ديدن من ــ نه در
قد و بالا و سني كه تصور ميكرد ــ با حركت سرش به پايين، عينكش
از روي پيشاني افتاد روي بينياش. با تعجب پرسيد: «مهرابي... تو
هستي؟» گفتم «بله... آقا». شانزده سال داشتم. زندهياد محسن دولو،
با تحويل گرفتنم و دادن يك صفحه كامل -كه در هر شماره يك موضوع
را بهاختيار خودم كار كنم- نقش مهمي در زندگي حرفهايم داشت.
از او آموختم كه ــ بعدها ــ درِ ماهنامه فيلم همواره بهروي جوانان
گشوده باشد. روانش شاد باد!
طي سالهاي بعد، با نشريههاي بسياري همكاري كردم. همكاريام با
بعضي از آنها چند ماه و بعضي، چند سال طول كشيد؛ از جمله: روزنامه
مردم(۵۴/۱۳۵۳)، روزنامه رستاخيز (۵۷/۱۳۵۴)، ماهنامه تلاش (۵۷/۱۳۵۵)،
هفتهنامه جوانان (۱۳۵۶)، روزنامه آيندگان (۵۸/۱۳۵۷)، هفتهنامه
فردوسي (۵۸/۱۳۵۷)، ماهنامه پيروزي (۱۳۵۸)، هفتهنامه زنروز (۵۹/۱۳۵۸)،
ماهنامه جهانگرد (۵۹/۱۳۵۸)، ماهنامه طب و دارو (۱۳۵۹)، هفتهنامه
فكاهيون (۶۰/۱۳۵۹)، هفتهنامه سروش (۶۰/۱۳۵۸). و، همچنين بهعنوان
طراح و كاريكاتوريست گروه اقتصاد شبكه اول سيما از ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۸.
از اوايل دهه ۱۳۵۰، صاحب سبكي شدم كه بعدها تأثير زيادي روي تعدادي
از كاريكاتوريستها و طراحان نسل بعد گذاشت؛ نوع خاصي از هاشور
زدن، شاخصه اين سبك بود. هاشورهايي كه براساس منبع نورهاي متغير
شكل ميگرفت و با حذف بُعد دوم، شخصيتهاي آثارم را تكبُعدي ميكرد.
سال ۱۳۵۸، بهمناسبت نمايشگاهي از آثارم در موزه هنرهاي معاصر
تهران ــ كه با نمايشگاهي از آثار هنرمندان فلسطيني همزمان بود
ــ با «ناجيالعلي» كاريكاتوريست بزرگ فلسطيني آشنا شدم. آشنايي
ما به دوستي تبديل شد و دوستي ما تا زمان شهادتش، با نامهنگاري
و تبادل آثار ادامه يافت. اين ارتباط باعث شد كه از كارهاي يكديگر
تأثير بپذيريم. او بعد از بازگشت از تهران، براي ايجاد سايهروشن
در كارهايش بهجاي آب مركب ــ كه سبكاش بود ــ هاشور را جايگزين
كرد و من هم ــ در دورهاي كه كارهايم در زنروز چاپ ميشد ــ
از آب مركب استفاده كردم.
سالهاي دهه ۱۳۵۰، گالريدارها رغبتي به برپايي نمايشگاه كاريكاتور
نداشتند. درواقع، كاريكاتور را داخل هنر و كاريكاتوريستها را
هنرمند بهحساب نميآوردند. در ميان گالريدارها، حميد ساحر مدير
گالري نقش ــ واقع در ميدان توحيد (كندي سابق) ــ به اين كار همت
گماشت و دورهاي از آثار كاريكاتوريستها را به نمايش گذاشت. پيش
از آن، فقط تعدادي از آثار كامبيز درمبخش در گالري قندريز عرضه
شده بود. اولين نمايشگاه آثارم، درواقع (بعد از احمد سخاورز) سومين
نمايشگاه انفرادي كاريكاتور در ايران محسوب ميشود. اين نمايشگاه،
۱۹ بهمن سال ۱۳۵۴ برپا شد. بعد از آن، بجز شركت در هشت نمايشگاه
گروهي (كه نمايشگاهي با كاريكاتوريستهاي كانادايي در مونترال
ــ ۱۳۵۵ ــ مهمترين آنهاست)، سيزده نمايشگاه انفرادي از آثارم
به اين ترتيب برگزار شد: گالري خانه آفتاب (۱۳۵۵)، گالري شيخ (۱۳۵۶)،
نگارخانه تختجمشيد (۱۳۵۶)، نگارخانه وصال شيراز (۱۳۵۷)، گالري
ماني (تبريز,۱۳۵۷)، نمايشگاه آزاد (پاريس,۱۳۵۸)، گالري خانه آفتاب
(۱۳۵۸)، موزه هنرهاي معاصر (۱۳۵۸)، گالري خانه آفتاب (۱۳۶۰)، موزه
مردمشناسي (قزوين,۱۳۶۰)، موزه هنرهاي معاصر (۱۳۶۱)، گالري گلستان
(۱۳۷۰)، گالري كلاسيك (اصفهان,۱۳۷۱).
بهغير از نمايشگاههاي انفرادي و گروهي در داخل كشور، از سال
۱۳۵۳ تا ۱۳۷۵، در دهها نمايشگاه جهاني كاريكاتور شركت داشتهام.
از جمله در آلمان، لهستان، كانادا، بلغارستان، كانادا، يوگسلاوي،
روسيه، ايتاليا، يونان، ژاپن، بلژيك، هلند، تركيه، فرانسه و...
ضمن دريافت چند ديپلم افتخار از اين نمايشگاهها (مهمترين اش
ديپلم افتخار نمايشگاه جهاني برلين، ۱۳۵۴), در سال ۱۳۵۹ برنده
مدال برنز و سال ۱۳۶۰ برنده مدال نقره و ۲۰۰ هزار ين جايزه نقدي
نمايشگاه جهاني يومير شيمبون ژاپن شدم.
در اين دوره از زندگيام بهعنوان طراح و كاريكاتوريست، فعاليتهاي
ديگري نيز داشتهام. از جمله، برگزاري اولين نمايشگاه گروهي كاريكاتوريستهاي
ايراني. از آنجا كه معتقدم بودم «كاريكاتور» كلمه مناسبي براي
آثار غيرژورناليستي ما نيست، عنوان «طنز ترسيمي» را جايگزين آن
كردم. اين نمايشگاه زمستان ۱۳۵۶ با عنوان «اولين نمايشگاه گروهي
هنرمندان طنز ترسيمي ايران» در انجمن فرهنگي ايران و آمريكا (در
محل كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان فعلي) برگزار شد (گالريدارهاي
ايراني بهدليل مضمون تند آثار، حاضر به دادن جا نشدند.) نمايشگاه
با استقبال بيسابقهاي روبهرو شد و هر شب، حدود ۴۰۰ نفر به ديدن
نمايشگاه ميآمدند. بهرغم پيگيريهايم، دورههاي بعدي اين نمايشگاه
بهدليل خصلت هنرمندان ايراني كه تاب تحمل يكديگر زير يك سقف را
ندارند، برگزار نشد. بهخاطر دارم كه اولين معترض اردشير محصص
بود كه از نيويورك نامه داد كه چرا كارهايش را كنار آثار ديگران
به نمايش گذاشتهام. در تهران نيز، چند نفري اعتراض داشتند كه
چرا كارهاي محصص را در جمع شركت دادهام!
از ديگر فعاليتهايم، عضويت در هيئت انتخاب اولين دوره نمايشگاه
جهاني كاريكاتور تهران و همچنين عضويت در هيئت انتخاب و داوري
بينالمللي همين نمايشگاه در چهارمين دوره آن است. مطلب مفصلي
هم درباره تاريخچه كاريكاتور در ايران نوشتهام كه طي هشت شماره
در مجله سروش (بهار ۱۳۶۰) چاپ شد و اولين تحقيق گسترده در اين
زمينه محسوب ميشود.
از آثارم در زمينه طرح و كاريكاتور، تاكنون اين كتابها منتشر
شده است: نردبانهاي بيبام (۱۳۵۵ــ تجديد چاپ با افزودن طرحهايي
كه سانسور شده بود با عنوان كاريكاتورهاي سياه ,۱۳۵۸)، دندان (۱۳۵۹)،
كاريكاتورهاي سينمايي (گردآوري، ۱۳۶۵) و ميان سايهروشن (بهانتخاب
آيدين آغداشلو و مقدمه ميروسلاو بارتاك، كاريكاتوريست نامدار چك،
۱۳۷۱).
مهر
۱۳۵۴ در دانشكده هنرهاي زیبا دانشگاه تهران پذيرفته شدم، اما
بهدليل برخورد بيدليلي كه با خانم بهجت صدر ــ مدير هنرمند دانشكده
ــ پيدا كردم، يك ترم هم دوام نياوردم و آنجا را ترك كردم. مهرماه
سال بعد، وارد دانشكده هنرهاي دراماتيك شدم و در رشته سينما به
تحصيل ادامه دادم. سال ۱۳۶۱ ــ بعد از انقلاب فرهنگي ــ با دريافت
مدرك ليسانس در اين رشته فارغالتحصيل شدم. از ابتداي همين سال
بههمراه دو تن از دوستانم نشريهاي بهنام سينما در ويدئو را
منتشر كرديم براي معرفي و نقد و بررسي فيلمهايي كه در ويدئوكلوبها
عرضه ميشد؛ كه فكر انتشار آن از زندهياد احمد كريمي بود و با
بسته شدن ويدئوكلوبها و محدود شدن كارمان تصميم گرفتيم آن را
تبديل به يك نشريه سينمايي كنيم. بنابراين سومين شماره آن با نام
فيلم منتشر شد. پيش از اين ــ در سال ۱۳۵۸ــ درخواست امتياز يك
نشريه طنز بهنام «عبيد» كرده بودم، كه با جدا شدن كريمي از جمع
ما بهدنبال تغيير مجوز آن به يك نشريه سينمايي رفتم. با اين درخواست
موافقت شد و من از چهارمين شماره كه با عنوان ماهنامه سينمايي
فيلم منتشر شد، مسئوليت آن را بهعهده گرفتم. اين نشريه در برهوت
آن سالها، مورد توجه قرار گرفت و شماره به شماره تيراژ و تعداد
صفحاتش افزايش يافت. ماهنامه سينمايي فيلم با نوآوريهايش الگو
و سرمشق ديگر نشريههاي ايراني شد؛ چنانكه ــ حداقل ــ بيشترين
نقش را در باز كردن راه براي ديگر نشريات سينمايي داشت.
از سال ۱۳۶۵ چند صفحه بهزبان انگليسي و درباره سينماي ايران به
مجله اضافه شد. اين بخش از نظر امكانات و نيروي انساني چنان گسترش
يافت كه در سال ۱۳۷۱، نگارنده بهعنوان صاحبامتياز و مدير مسئول
با همكاري دوستان نشريه ديگري با نام فيلم اينترنشنال منتشر كرديم.
اين نشريه بهعنوان تنها نشريه انگليسيزبان درباره سينماي ايران
و در تاريخ مطبوعات ايران، توانست نقش سازندهاي در گسترش سينماي
نوين ايران در آنسوي مرزها ايفا كند.
از ديگر ايدههايم كه در ماهنامه فيلم به اجرا درآمد، يكي انتشار
كتاب سال سينماي ايران بود كه نخستين شماره آن در بهمن ماه ۱۳۷۱
منتشر شد و تاكنون دوام پيدا كرده ؛ و ديگر, تقويم سينمايي كه
انتشارش، الگويي شد براي تخصصي شدن تقويم و سررسيدها در ساير زمينهها.
ايده ديگري كه به ثمر نشست و نقش مهمي در گسترش چاپ و نشر كتابهاي
سينمايي داشت، انتشار بيستودو عنوان كتاب سينمايي است در زمينههايي
كه تا آن زمان جايشان در ميان اين نوع كتابها خالي بود.
طي سالها كار در ماهنامه فيلم و فصلنامه فيلم اينترنشنال، ضمن
نوشتن صدها مقاله، گزارش و نقد فيلم، در حاشيه نيز به تأليف چند
كتاب مرجع سينمايي پرداختم. كتابها بهترتيب انتشار عبارتند از:
تاريخ سينماي ايران ــ از آغاز تا ۱۳۵۷ (چاپ اول ۱۳۶۳، چاپ نهم
۱۳۷۶)، كتابشناسي سينما در ايران (جلد اول: ۱۳۶۷)، فرهنگ فيلمهاي
كودكان و نوجوانان (۱۳۶۸)، فرهنگ فيلمهاي كوتاه داستاني (۱۳۶۹)،
كتابشناسي سينما در ايران (جلد دوم: ۱۳۷۱)، پوسترهاي فيلم (۱۳۷۱)،
فرهنگ فيلمهاي مستند سينماي ايران (۱۳۷۵) و كتابشناسي سينما
در ايران (متن كامل، ۱۳۸۰).
|