مطالب این شماره
فلاش بک
خشت و آینه
رویدادها: فیلمهای تازه: چه کسی امیر را کشت؟ (مهدی کرمپور)،آخرین ملکه زمین (محمدرضا عرب)، گناه من (مهرشاد کارخانی) / نشست وزیر ارشاد با نمایندگان رسانهها/ انتصابهای معاون امور سینمایی/ سمینار ادبیات و سینما/ جلسهی نمایش باغهای کندلوس/ بازگشایی تنها سینمای لنگرود/ استودیوی سیار/ بازتابهای اعلام برگزاری زودهنگام جشنواره فجر/ نخستین جشنواره فیلمهای کوتاه دینی «رویش»/ اهمیت بازاریابی برای فیلم کوتاه/ ساخت مستندهایی دربارهی سینماگران ایرانی/گرامیداشت خاچیکیان/ تمبر «کافه ترانزیت»/ تصویب سیاستهای عرضهی فیلمهای سینمایی/ فروش فیلمنامه به بنیاد فارابی/ دیدارهای جعفریجلوه/ نکتهها/ و…
ایستگاه آذر - خبرهایی از: جهانگیر الماسی، بهرام بدخشانی، امید بنکدار، بابک پناهی، حسن پورشیرازی، علیرضا داودنژاد، مریلا زارعی، سیامک شایقی، امیر عابدی، عبدالله عبدینسب، ابراهیم فروزش، اندیشه فولادوند، مستانه مهاجر، احمد مهرانفر، ژیلا مهرجویی، محمدرضا ناجی و رؤیا نونهالی
درگذشتها: مصطفی اسکویی/ نعمتالله آغاسی/ مکرمه قنبری
مرگ در سکوت: به مناسبت درگذشت شهریار پارسیپور
بازخوانی تاریخ: مطالبی به مناسبت درگذشت فریدون گله
واقعهنگاری یک هتک حرمت: هدیه تهرانی و شبکهی تلویزیونی «صبا»
اشاره به دور: وینترباتم بار دیگر در ایران/ کتاب جامع جشنوارهها/ کارشناسی ارشد سینمای ایران در لندن/ مدیران جشنواره برلین در تهران/ کتاب «بچههای آسمان» در کره/ پخش جهانی «کافه ترانزیت»/ چند نکته دربارهی پخش فیلمهای ایرانی در فرانسه/ فیلمهای ایرانی در جشنوارهها و مراکز فرهنگی جهان
صدای آشنا: تازههای دوبله/ تجربههای گویندگان، جلوی دوربین/ یادگارهای دوبلهی کارتون: خانوادهی دکتر ارنست/ نقد دوبلهی طلاق با عشق (بیرحمی تحملناپذیر)
در تلویزیون: نگاهی به سریالهای ماه رمضان/ دربارهی او یک فرشته بود و مجموعهی مستند مردم و سرزمین/ گفتوگو با رضا عطاران کارگردان مجموعه ی متهم گریخت
خشت خام: مستندنمایی و مستندسازی اولیور استون/ مستند کردن تهران، این کلانشهر عزیز/ جشنواره، به جای همه چیز/ اخلاق در مستندسازی/ طعم غریب تماشای زمان
مثل زندگی، مثل سینما: نجواهای پس از «حادثه»
سینمای جهان
ــ نمای دور: 58 کشور در رقابتها شرکت دارند، گپی با هانی ابواسد، فیلمساز فلسطینی، معمای دنبالهدار مرگ بروس لی/ ترسناکهای تاریخ سینما/ جیمز باند موطلایی/ «هری پاتر» با ممنوعیت سنی در نمایش/ خالق جیمز باند جلوی دوربین/ مالیات در خدمت سینمای مالزی/ رونق سینمای دیجیتالی در ژاپن/ کمک یک میلیون دلاری جرج لوکاس به بنیاد مارتین لوتر کینگ
ــ نمای متوسط: غرور و تعصب (جو رایت)، الیزابت تاون (کامرون کرو)، هدیهی امانوئل (لیزا لکس، نانسی اشترن)، کسی نمیداند (هیروکازو کورئیدا)، کاپوتی (بنت میلر)، جنایت بینیبوعقص (الکس دولا ایگلزیا)
ــ فیلمهای روز: دنیا (جیا ژانگکه)، اثبات (جان مدن)، یک زندگی ناتمام (لاسه هالستروم)، الیور تویست (رومن پولانسکی)
ــ نمای درشت: سین سیتی (رابرت رودریگز، فرانک میلر)
زندگی، خودش پیشنهاد میکند: گفتوگو با فنی آردان ستارهی سینمای فرانسه در تهران
پلی روی شکاف: نگاهی به زندگی و کارنامهی مصطفی عقاد و گفتوگویی با او به مناسبت مرگش در انفجارهای اردن
جشنوارهها: گزارش جشنوارههای لندن، هامبورگ، پوسان و لودز لهستان
نقد فیلم: دو نقد بر کافه ترانزیت همراه گفتوگو با کامبوزیا پرتوی نویسنده و کارگردان، و فرشته صدرعرفایی بازیگر فیلم/ گزارش اکران
سینمای خانگی: بلوچ: ضعف منطق، و مرد بد نامرد/ مردان سحر: شاهنامهی امروزی/ جایی برای زندگی: ستارهای حرام میشود/ تولد: تناسخ و بچهی شرور
مونولوگ: نامهای به مسعود کیمیایی دربارهی حکم و آنچه گذشت
نامهها: پاسخهای کوتاه/ فرهنگ کوچک بازیگران جهان
بیست سال پیش در همین ماه: نگاهی به شماره 31 ماهنامه فیلم (آذر 1364)
همکاران این شماره: محمد اطبایی، مسعود پورمحمد، یعقوب تقیخانی، ابوالحسن تهامی، نیما حسنینسب، سعید خاموش، آرش خوشخو، امید روحانی، مارگریت شاهنظریان، محمدرضا صفیری، تهماسب صلحجو، احمد طالبینژاد، جواد طوسی، بهزاد عشقی، نوید غضنفری، شهاب غفاری، امیر قادری، وحید قادری، لیلا قاسمی، سعید قطبیزاده، سعید کاشفی، کاوه کاویان، پیروز کلانتری، محمدسعید محصصی، پرویز نوری
روی جلد:
مسعود کیمیایی، خسرو شکیبایی و عزتالله انتظامی
سر صحنة حکم ساختهی مسعود کیمیایی
(عکس: بابک برزویه/ طرح: مهدی عزیزی)
نگاهی به مطالب این شماره
خاموشی فریدون گله (84-1319)
فریدون گله، فیلمساز معروف سینمای ایران و سازندهی دوسه فیلم ماندنی که جزو شمایلهای موجنوی سینمای ایران در دهة 1350 هستند، سیام مهر در 65سالگی درگذشت. او که متولد 1319 در تهران بود، در دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد و سپس دانشکده هنرهای دراماتیک دانشگاه نیویورک درس خواند و اولین فعالیت او در سینما، آغاز کارگردانی فیلم ببر مازندران در سال 1345 بود که بهزودی آن را رها کرد و مرحوم ساموئل خاچیکیان این فیلم را ساخت و پس از آن به فیلمنامهنویسی روی آورد و فیلمنامهی قهرمان شهر ما را نوشت. برخی دیگر از فیلمنامههای او عبارتند از: سوگند، سکوت، خشم عقابها، جانسخت، آب توبه، رضاچلچله و... با موضوعهای آشنای فیلمهای تجاری آن دوره. البته در این میان فیلمنامههایی مثل دیوار شیشهای، کوچهمردها یا جمعه فیلمنامههای متفاوتی بودند. گله نخستین بار در سال 1347 شب فرشتگان را کارگردانی کرد، اما فیلمی که از او یک کارگردان مطرح ساخت زیر پوست شب (1353) بود. فیلم دیگر او که همچنان از بهترین آثار سینمای ایران به شمار میرود کندو (1354) است. کافر (1351)، دشنه (1351)، مهرگیاه (1354) و ماه عسل (1355) فیلمهای دیگر او هستند و …
خاموشی شهریار پارسیپور (1384-1330)
احمد امینی: شهریار پارسیپور از آن دسته آدمهایی بود که وقتی پس از مدتها دوری میدیدیش، طوری رفتار میکرد که همه فکر میکردند از آن دوستان یک جان در دو قالبی است که یک دم دوری را نمیتواند تحمل کند. برای همین هم وقتی هر دو سال یک بار در مجمع عمومی کانون کارگردانها میدیدمش (جدا از برخوردهای اتفاقیمان که البته بهندرت پیش میآمد)، انگار نه انگار که مدتهاست از یکدیگر بیخبریم. بسیار صمیمانه و با همان لحن و صدای شوخ و شیطنتبار همیشگی میگفت: «احمد من که به تو رأی دادم؛ یک کاری، فیلمی برای ما جور کن بسازیم!» و هر دو میخندیدیم. هر دو میدانستیم که نباید حرفش را جدی بگیرم. نه من مطمئن بودم که او به من رأی داده باشد و نه او در تقاضایش چندان جدی به نظر میرسید. و فکر میکنم برای شهریاری که بیش از سی سال بود میشناختم، فیلم ساختن یا نساختن، یا اصلاً انجام هر کار دیگری که به نظر بقیه میتوانست خیلی مهم باشد، چندان جدی و مهم نبود.
گفتوگوی اختصاصی با فنی آردان،
ستارهی سینمای فرانسه، در تهران
سفر یکهفتهای فنی آردان به تهران در اواسط آبان، آنقدر ناگهانی و بیمقدمه بود که هیچیک از خبرنگاران رسانهها از آن باخبر نشدند و هیچ خبرگزاری و روزنامهای خبری در مورد این سفر منتشر نکردند. درواقع هدف او و مهماندارانش هم این بود که این سفر که انگیزههای غیرحرفهای و شخصی داشت، بازتاب تبلیغاتی نداشته باشد. فنی آردان 56ساله، بیش از هرچیز برای ما یادآور فرانسوا تروفوی بزرگ است که یار و همراه او در چهار سال آخر زندگیاش بود (تنها فرزندشان، ژوزفین 22 ساله هم در این سفر همراه مادر بود)، اما او با کارنامهای حاوی بیش از شصت فیلم در طی نزدیک به سی سال، یکی از چند ستارهی سینمای فرانسه طی دو دهه اخیر هم هست؛ با کارنامهای که علاوه بر دو فیلم آخر تروفو، نام فیلمسازان مشهور و معتبری مانند آلن رنه، کلود بری، پاتریس لوکنت، میکلآنجلو آنتونیونی، آنیس واردا، مارتا مساروش، سیدنی پولاک، فرانکو زفیرلی، فرانسوا اُزُن، فولکر شلوندورف و آندره دلوو هم دیده میشود…
گفتوگو با رضا عطاران، کارگردان و بازیگر «متهم گریخت»
عطاران: ما آدمها خودمان را از همه بیشتر میشناسیم. میدانیم که روحیات متفاوت و متناقضی داریم. یک آدم خوب گاهی چهقدر میتواند پست شود. یک آدم مهربان، چه طور عصبانی میشود. یک آدم میتواند تا آخر عمر خبیث بماند و هیچ کس نفهمد. شاید بعضیها حاضر نباشند به این نکته اعتراف کنند. اما من خودم را این طوری شناختم. به نظرم میتوانم در همین لحظه دو تا آدم متفاوت باشم. این نکته را سعی کردم در کارهایم هم رعایت کنم. یعنی تا جایی که به داستان لطمه نزند، واکنشهای شخصیتها را یکسان دنبال نمیکنم. آنها هر لحظه ممکن است به رنگی دربیایند. خوب بودن یک آدم دلیل بر دروغ نگفتناش نیست و همین طور دروغ گویی، دلیل بد بودن یک آدم نمیشود. من خودم چرا در چند فیلم و سریال، نقش دزد بازی میکنم؟ چون احساس میکنم ارتباطی بین خودم و این آدمها وجود دارد.
گفتوگو با رومن پولانسکی، کارگردان «الیور تویست»
پولانسکی: فکر میکنم بیشتر فیلمهای امروز را پس از شام خوردن فراموش میکنید، چون ذهنتان نمیخواهد به آنها برگردد. این خصلت همان چیزیست که من دوست دارم فیلم هایم داشته باشند. بیشتر چیزهایی که روی پرده است، سینما نیست؛ بازی ویدئویی است. جغرافیای صحنه وجود ندارد. در برزخ قرار میگیرید. با نمایش مداوم جلوههای ویژه و صداهای گوشخراش، مردم در آن غرق میشوند و به آنها عادت کردهاند. یکی از دلایل ساخت الیور تویست برای بچههایم و برای بچهها بهطورکلی، این است که میخواستم به آنها یاد بدهم سینما چیست.
راجر ایبرت: فیلم پولانسکی به لحاظ بصری دقیق و پرجزئیات است بدون آنکه زیادی خوشمنظره باشد. این همان لندن قدیمی و آشنا نیست، بلکه لندنی است ناخوشایند که سرشار از زندگی و کشمکش است. بازیها جاندارتر و پرشورتر از آنچه شاید انتظار داشته باشیم هستند. فاگینِ بن کینگزلی فوقالعاده پیچیدهتر از شخصیت فاگین در روایتهای معمول است. بیل سایکس آنگونه که جیمی فورمن تصویر کرده، خودبینی خوکوار و عاری از ترحمی دارد. الیور تویست نخستین رمان دیکنز به مفهوم واقعی کلمه بود که پس از کتاب اپیزودیک یادداشتهای پیکویک نوشت. او در این کتاب با گوش سپردن به خاطرات کودکی خودش، آوای خود را یافت. فکر میکنم پولانسکی هم به خاطرات کودکیاش گوش سپرده باشد.
گزارش سیونهمین جشنوارة فیلم لندن (27 مهر تا 12 آبان)
حمیدرضا صدر: چه میتوان در مورد جنسیت و فلسفه ساختهی محسن مخملباف گفت؟ بدون پیشداوری انتظار داشتم مخملباف در جایی ورای محدودیتهایی که همیشه به آن اعتراض داشت، اثری قابلقبول بسازد. اما برای توصیف بدی اثر همین کافیست که برای اولین بار طی نمایشهای جشنوارهای صدای خندههای تمسخرآمیز سالن را فرا گرفت و عدهای در کمتر از نیم ساعت سالن را ترک کردند؛ آنچه در نمایش بعدی هم تکرار شد. فیلم در کاتالوگ جشنواره با عنوان اثری از ایران، فرانسه و تاجیکستان معرفی شده ولی در تیتراژ نامی از ایران به چشم نمیخورد. مکاشفهی فیلمسازِ به تبعیدِ خودخواسته تن دادهی ما با مقولهی کشش جنسی و محو شدن عشق در این تبوتاب از زاویههای مختلف ــ حدیث مردی با محبوبههای مختلفش ــ یادآور نوبت عاشقی هم هست ولی به دلیل تنوع زمینهها شامل شعر، موسیقی، عرفان و از همه مهمتر پناه بردن به رقص برای توصیف مایههایش به ورطهی خوفناکی غلتیده...
درگذشت مصطفی عقاد در بمبگذاریهای اردن
عقاد در زمان مرگ، در جریان تدارک تولید فیلمی درباره صلاحالدین ایوبی، رهبر مسلمانان در جنگهای صلیبی، بود که بیش از یک دهه وقت صرف تهیهی سرمایهی هشتاد میلیون دلاری لازم برای ساخت آن کرده بود. قرار بود شون کانری نقش اصلی فیلم را بازی کند و فیلم در اردن فیلمبرداری شود. خود او دربارهی این پروژه چنین گفته بود: «صلاحالدین بهطور دقیقی اسلام را ترسیم میکند. در حال حاضر، اسلام مذهبی تروریستی تصویر میشود. به خاطر وجود چند تروریست مسلمان، کل این مذهب اینگونه ترسیم میشود. جنگهای صلیبی بیش از هر جنگ مذهبی دیگری آکنده از رعب و وحشت بودند، ولی نمیتوان به خاطر اینکه چند ماجراجوی مسیحی این جنگ را شروع کردند، کل مسیحیت را مقصر دانست. این پیام فیلم است.»
از نقد فیلم کافه ترانزیت
نیما حسنینسب: همین چند روز پیش بود که داشتیم با دوستی دربارهی فیلمهای روی پرده گپ میزدیم و رسیدیم به کافه ترانزیت. داشتم میگفتم فیلم را دوست ندارم که دوستم با تعجب گفت فکر میکردم از فیلم خوشت آمده باشد، چون این یکی هم یک جورهایی دربارهی غذا و آشپزی بود! پیش خودم فکر کردم این بنده خدا حق دارد چنین فکری بکند. این چند وقت به دلایل مختلف در نوشتههای مختلف زیاد به این مقوله اشاره کردم (دلیلش البته ظرفیت و موضوع خود فیلمها بوده). راستش خیلی حوصله نداشتم به این دوست عزیز توضیح بدهم که طبعاً ملاک و معیارم برای ارزشگذاری آثار هنری و زیباییشناسی فقط به حضور و وجود اطعمه و اشربه در آنها محدود نمیشود، که اگر این طور بود لابد باید آقا مهدی کلهپز را در فهرست ده فیلم برتر عمرم میگذاشتم.
گفتوگو با کامبوزیا پرتوی کارگردان فیلم
انتخاب بازیگر نقش زلیخا هم بامزه بود. او عکاس است و یک عکاسی کوچک در خوی دارد. خیلی مسئول و وظیفهشناس هم بود. سر فیلمبرداری صحنهی خواستگاری به او گفتم: ببین، انگار تو را زورکی بردهاند خواستگاری یک زن دیگر. تو داری آداب و رسوم را رعایت میکنی و باید این نکته را در بازیات رعایت بکنی. گفت که آماده است و رفتیم که بگیریم. یکیدو بار که گرفتیم و من داشتم دوباره توصیه میکردم و برایش موقعیت را توضیح میدادم، یکهو گفت: ببین، آقای پرتوی، دفعه اولم نیست. گفتم: چی دفعه اولت نیست؟ گفت: من یک بار رفتهام برای شوهرم خواستگاری. کلی جا خوردم…
گفتوگو با فرشته صدرعرفایی بازیگر فیلم
نقشهایم به طیفهای متفاوتی تقسیم میشود. به عنوان مثال زن فرودست بچه به پشت آواره در زیر نور ماه شباهتی به ریحان که در کافه ترانزیت برای خودش خانه و قهوهخا نهای دارد و یا مادر بادکنک سفید ندارد. در دایره هم اصلاً موقعیت اقتصادی «پری» برای فیلم کارکردی ندارد. ولی ویژگیهای شخصیتی و موقعیت این نقشها در فیلمنامه برایم جذاب بودند که آنها را بازی کردم. البته در زیر نور ماه متفاوت بود چون آنها فیلمبرداری را شروع کرده بودند که به من پیشنهاد بازی دادند و من در وهلهی اول آن را رد کردم چون فکر میکنم اگر نقشی مهم باشد در پیشتولید بازیگران آن انتخاب میشود…
نکتهها: جشنوارهای در لسآنجلس
روز هفدهم مهر اغلب روزنامههای کشور خبر موفقیت زن زیادی در جشنواره بینالمللی فیلم لسآنجلس را چاپ کردند و نوشتند که این فیلم جایزه بهترین فیلم و کارگردانی این جشنواره را گرفته است. منبع خبر، ایسنا بود و البته روز قبل از آن هم روزنامه شرق همین خبر را به نقل از وبلاگ فیلم چاپ کرده بود. اما واقعیت این است که آخرین دورهی رویداد موسوم به «جشنواره بینالمللی فیلم لسآنجلس» در ماه ژوئن برگزار شده بود و امکان دریافت جایزه از این جشنواره در ماه اکتبر وجود ندارد. جشنوارهای که زن زیادی در آن جوایز بهترین فیلم و کارگردانی را به دست آورده، جشنوارهای با نام «آرپا» است که چهار فیلم سینمایی بلند و چندین فیلم انیمیشن و کوتاه در مسابقهی آن شرکت کرده بودند. البته وبلاگ فیلم میتواند جنبهی تبلیغاتی ماجرا را در نظر بگیرد، اما دربارهی خبرگزاریها و مطبوعات چهطور؟ این خبر مثل این است که در گوشهای از تهران جشنوارهی کوچک و جمعوجوری برگزار شود و فیلم برگزیدهاش به عنوان منتخب جشنواره فجر معرفی شود. ماجرا وقتی جالبتر میشود که در خبر آمده که قبلاً هم جایزههای اصلی این جشنواره به فیلمهای نیمة پنهان و واکنش پنجم اهدا شده است.
نمای درشت: سین سیتی/ شهر گناه Sin City
امیر قادری: اغراق، اغراق، اغراق؛ و شور و انرژی که از چنین اغراقی میآید. این ایده اصلی سین سیتی است. اغراقی که در داستان، در تصویرها، در شکل و قیافة آدمها، در انگیزهها و اهداف و اعمالشان و حتی در افکتهای صوتی صحنه وجود دارد. اینجا با یک کارتوننوآر طرفیم. این یک فیلم تازه است و آنچه درون صحنه وجود دارد هم باید همین طوری باشد. تا به حال با فیلمهایی طرف بودیم که بر اساس داستانهای کمیک استریپ ساخته میشدند و حالا فرق این یکی این است که به قول راجر ایبرت، اقتباسی در کار نیست. خود کمیک استریپ (داستان مصور) است که روی پرده سینما افتاده… اغراق شورانگیزی که دربارهاش صحبت کردیم، تنها از طریق چنین سبکی شکل میگیرد و باورپذیر به نظر میرسد. این طوری صدای خوردن مشتها از صدای ضربههای جمشیدهاشمپور در هر کدام از اکشنهای حسین فرحبخش بیشتر میشود و…
آرش خوشخو: احتمالاً تارانتینو پس از دیدن سین سیتی، بهرغم تمام تحسینها و تمجیدها، در دل خود بهاین شاگرد کوچک و جاهطلبش میخندد و با آسودگی خیال فکر میکند: «نه، رودریگز جوان... تو بااستعدادی، فرمولها را خوب حفظ کردی، اما هیچوقت تارانتینو نخواهی شد. هیچوقت!» در مواجهه با سین سیتی چارهای جز عقبینشینی به سمت تئوریهای کهن نقد فیلم نیست. فیلم اعجاببرانگیز و جذاب است، سرگرمکننده (بجز اپیزود دوم)، بامزه و جالب، احتمالاً فیلم خوبی است، اما مستحق برخورد با آن به عنوان یک شاهکار سینمایی نیست. گفتم عقبنشینی به تئوریهای کهن نقد فیلم، چون ضعف فیلم دقیقاً با واژههایی قابل تفسیر است که سالهاست در استفادهاز آنها دچار احتیاط و محافظهکاری هستیم: فقدان دیدگاه و جهانبینی عمیق در نزد سازندگان فیلم.
مونولوگ: نامه به مسعود کیمیایی
احمد طالبینژاد: آقای کیمیایی عزیز. ده سال و اندی از «فصل» رابطهی ما که گرم و خانگی بود، میگذرد. در این سالها چه بر شما گذشت، حکایتی مفصل دارد که بماند. فراموشی خصلت خوبی است که نصیب انسان شده است. اگرچه هیچ ارتباطی میان ما نبود، اما دلم و نگاهم همیشه نگران شما و مخمصههایی بود که گرفتارش شدید. خواسته یا ناخواسته. فیلمهایتان یکییکی آمدند و خرمنخرمن حسرت بر دل من تلنبار شد. چون از یک سو در این سراشیبی که پیش روی خود گشوده بودید، سهمی هم برای خود قائل بودم و خود را بیتقصیر نمیدانستم. این را البته همان سالهای نخست جداییمان از دوست مشترکی شنیدم که میگفت موضعگیری تو در مقابل کیمیایی باعث شده تا هر تازهآمدهای به خودش جرأت بدهد نسبت به او و آثارش هتاکی کند. اعتراف میکنم که آن لحظه، احساس غرور کردم که «بتشکن» شدهام، اما…