فيلم مهمان مامان را رايگان بازی کردم!
همانطور که انتظار میرفت، بازی گلاب آدینه در مهمان مامان
بسیار خوب از کار درآمده؛ او بازی نکرده، نقش را مستندنمایی و قابلباور کرده است. در این فیلم نیز، مثل نقشهایی که در زرد قناری
، روسری آبی
، فصل پنجم
، بانوی اردیبهشت
و... زیر پوست شهر
داشته، نقش زن محنتکشیدهی باعزتنفس را ایفا کرده و ظرایفی به آن افزوده است. در این گفتوگو ضمن پرداختن به مهمان مامان،
به حرفهی نوپای بازیگردانی و همچنین چگونگی رسیدنش به نقش اغلب فیلمهایش توجه شده است. نقشی که کمتر بازیگری در سینمای ایران توان اجرای چنین پرجزییات و به قول معروف زیرپوستی از آن دارد. هرچند، دیگر زمان آن رسیده که او اسطورهزدایی کند از این نقش و با تواناییهایی که دارد، مهمان کند تماشاگران را به نقشهایی دیگر.
شما فرزند دکتر حسینقلی مستعان هستید. پس چرا نام فامیلتان آدینه است؟
دلایل مختلفی دارد. مهمترینش اینکه پدرم دوست نداشت وارد این حرفه شوم. وقتی لیسانس گرفتم و وظایف یک فرزند خوب را به نحو احسن انجام دادم، با خودم گفتم که حالا وقت ابراز وجود است. بنابراین تصمیم گرفتم به رغم مخالفتها، قاطعانه وارد این حرفه شوم. دستآخر پدرم رضایت دادند، اما تأکیدشان این بود که هیچگاه نباید جملهی «... به اشتراک گلاب مستعان» را بر سردر سینماها ببینند! تا پیش از اجرای نمایش
دایرهی گچی قفقازی، چند نمایش به اتفاق آقای مهدی هاشمی کار کردم که تنها نام گلاب را در بروشور برایم نوشتند و یکبار هم سر اجرای
خاطرات و کابوسهای... نوشتند گلاب نجومی. قبل از به صحنه بردن
دایرهی گچی... داریوش فرهنگ گفت باید تکلیفت را با فامیلت روشن کنی. یک روز در خانهی او با حضور سوسن تسلیمی (همینجا این را هم بگویم که همیشه سپاسگزار داریوش فرهنگ و سوسن تسلیمی هستم، چون بسیاری از آموختههایم از آنهاست) و مهدی هاشمی نامگذاری انجام شد. سوسن بهشوخی گفت: «حالا که قرار است فامیلیای برای گلاب انتخاب کنیم، بهتر است با حرف «آ» شروع شود که همیشه او را اول بنویسند.» باورم شد و مخالفت کردم، چون در همان عوالم ناراحت شدم و گفتم نمیخواهم در جایی اسمم قبل از آقای هاشمی که استاد همیشگی من است، بیاید. بالاخره سوسن، آدینه را پیشنهاد کرد. همه پسندیدند و شدم گلاب آدینه! چه روز فرحبخش و پرخندهای بود آن روز.
با توصیفی که از فضای پدرسالارانهی خانوادهتان کردید، تحصیل در رشتهی اقتصاد سیاسی بهاجبار خانواده بوده حتماً؟بله. آنها این تصمیم را گرفتند. پافشاری در مقابل پدرم معنایی نداشت. دوست داشتم به دانشکدهی هنرهای زیبا بروم، اما واکنششان این بود که «اصلاً حرفش را هم نزن». این دانشکده را محلی برای فسق و فجور میدانستند! تنها گزینهی مناسب از نظر آنها، دانشکدهی اقتصاد دانشگاه ملی (شهید بهشتی) با گرایش سیاسی بود.
هیچ به کارتان آمد این تحصیل؟
نه، اصلاً. نمیتوانم تصور کنم که این دوره را چهطور گذراندهام. انگار همهی آن واحدهای درسی دشوار را در خواب گذراندهام؛ ریاضیات جدید، آمار، نمودار، اعداد، ارقام و انواع و اقسام درسهای پیچیدهی اقتصادی. فکر میکنم که این دوره را باید یک آدم دو شخصیتی سپری کرده باشد. از آن سالها، فقط یک جمله از آدام اسمیت یادم مانده و به کارم آمد. اینکه «گرفتن یک تصمیم غلط در کوتاهمدت، بسیار بهتر از تصمیم درستی است که در طولانیمدت گرفته شود.»
نام شما و مهدی هاشمی برای من ــ و شاید خیلیها ــ تداعیکنندهی برتولت برشت و بهرام بیضایی است. اولینبار شما را در دایرهی گچی قفقازی
و آقای هاشمی را در آدم آدم است
(تالار مولوی، ۱۳۵۶) دیدم. بعداً هم کارهایی از بیضایی را اجرا کردید، مثل مرگ یزدگرد
و سلطان مار
. به نظرم جوهر شخصیت سینمایی هردوی شما تأثیر گرفته از شخصیتهای آثار آنهاست. نظرتان چیست و چه قرابتی بین دنیای بیضایی و برشت میبینید؟
وجه مشترک این دو، نمایشی بودن کارهایشان است. کارهایی که جدا از عقیده و ایدئولوژی، پر از فضا و تصویر هستند. یعنی دو عنصری که در نمایش و فیلم حرف اول را میزنند. جذب ما ــ گروه تئاتر پیاده ــ به آثار برشت، جدا از متنهای شگفتانگیز و تأثیرگذارش به فضای انقلابی اواسط دههی ۱۳۵۰ هم برمیگردد. سالهایی که برشت تبدیل به یکی از چهرههای موردعلاقهی دانشجویان شده بود. ما فارغ از ایدئولوژی، آن جو انقلابی را دوست داشتیم. امروزه ــ بعضیها ــ معتقدند که برشت دیگر آن جذابیت و تازگی را ندارد. ولی برخلاف این نظر، معتقدم آثار برشت هنوز هم در آدم شوق و انگیزهی کار ایجاد میکنند. چنان که آثار بیضایی، به خاطر داشتن جنبههای قوی شنیداری، دیداری و نمایشی ــ با شیوه و فرمهای مختلف ــ در هر کارگردان و بازیگری، انگیزه و شوق بسیار ایجاد میکند.
سال ۱۳۵۹ با رسول پسر ابوالقاسم
(داریوش فرهنگ) و چوپانان کویر
(حسین محجوب) وارد کار در سینما شدید. از سر چه اتفاق و مناسبتی بود این آمدن؟
اتفاق و مناسبت خاصی نبود جز اینکه بعد از نمایش مرگ یزدگرد، آقای فرهنگ علاقه داشت فیلم هم بسازد. او بارها در خاطراتش گفته که در اولین کارش بهجز فیلمبردار (محمد زرفام) و یکی دو تن دیگر، خودش و دیگر عوامل همه تازهکار بودند. تأکید آقای فرهنگ این بود که داریم باهم کار را یاد میگیریم. بعد از آن هم کار در
چوپانان کویر پیش آمد که پذیرفتم.
از تدریس بازیگریتان چه خبر؟
چهارسالی میشود که آن بخش از زندگیام را رها کردهام. دوازده سال دیوانهوار به این کار پرداختم و خوشبختانه به خاطر کارهای زشت یکی از شاگردانم که باعث ناراحتی افراد گروه شد و بچهها هر کدام به سویی رفتند، از این شغل کناره گرفتم و از آنوقت بود که تازه متوجه خودم شدم!
در یک دهه ی اخیر به کار بازیگردانی در سینما هم پرداختهاید، از فیلمهایی مثل پدر
، معجزه خنده
، زندان زنان
تا گل یخ
. چه شد که این حرفه ی جدید در سینمای ایران را پذیرفتید؟
از فیلم آقای مجیدی شروع شد. ایشان از من دعوت کردند که در فیلم
پدر، نقش مادر آن نوجوان را داشته باشم. بعد از خواندن فیلمنامه به او گفتم که سنم برای این نقش زیاد است و بهتر است از بازیگر جوانتری استفاده شود. بعد به پیشنهاد آقای مجیدی قرار شد در فیلم سمت بازیگردان را داشته باشم. آن روزها تدریس بازیگری هم میکردم، بنابراین پذیرفتم. کار با خانم پریوش نظریه یک ماه قبل از فیلمبرداری شروع شد و در طول جلسات فیلمبرداری ادامه پیدا کرد.
کارتان در کدامیک از فیلمهایی که بازیگردان بودید، بهتر جواب داد؟
دوست داشتم اول میپرسیدید بازیگردانی یعنی چه؟
خُب، همین را بگویید.
با پوزش از دوستانی که در این حرفه فعال هستند، به نظرم بازیگردانی، شغل مزخرف و بیحساب و کتاب و بدون ضابطهای است که هنوز بلاتکلیف است. چیست و چه باید باشد؟ درعین حال که آن را بسیار دوست دارم. به نوعی با کارگردانی تئاتر نزدیکی زیادی دارد ولی در پایان هر فیلم به خود میگویم که دیگر امکان ندارد این کار را انجام دهم زیرا در طول هر کار آن قدر ملاحظهی بازیگران و کارگردان را میکنم که فشار زیادی بر اعصابم وارد میشود. ولی باز هربار به دلیل علاقهام فیلم جدید را قبول میکنم. دربارهی نتیجهی کارها بهنظرم اکثراً خوب بوده که البته باید از کارگردانها پرسید ولی اغلب بازیگران از حضور من ابراز رضایت کردهاند، که امیدوارم اینطور باشد. مثل دو کاری که با آقای ابوالقاسم طالبی داشتم. ایشان بسیار بلندنظرانه با مقوله بازیگردانی روبهرو میشوند. همینطور آقای درمنش در فیلم
دوشیزه دریافت خوبی از این مفهوم داشتند، رابطه کاریمان با آقای شمقدری هم خیلی خوب بود. همینطور با آقای مجیدی و یدالله صمدی. کیومرث پوراحمد هم که جای خود دارد.
زندان زنان که تجربه خیلی خوبی بود. بعد از پایان فیلمبرداری آن ده روز بستری بودم! خانم حکمت برعکس تمام صحبتهایی که به منظور راضی کردن من برای حضور در کار کرده بودند، فقط چند روز از شروع فیلمبرداری نگذشته، تحت تأثیر نمیدانم چه چیزهایی، بنای دیگری گذاشتند و تا آنجا پیش رفتند که در تیتراژ عنوان مندرآوردی «هماهنگکنندهی بازیگران» را به من دادند و در مصاحبههایشان بهکرات یادآوری کردند که «اصولاً بازیگردانی معنایی ندارد و خانم آدینه هم فقط چیزهایی را که من به ایشان میگفتم به بازیگران منتقل میکردند!» (هنوز که هنوز است علت آنهمه بیمهریها را نفهمیدهام).
کار با بازیگرانی که برای نخستینبار با آنها آشنا شدهاید بایستی ویژگی متفاوتی داشته باشد، از این تفاوت بگویید.
درمورد بازیگران ناآشنا باید بگویم که طاقتفرساست. نزدیک شدن به آنها، جلباعتمادشان، متقاعد کردن آنها به اینکه فقط «برای در خدمت آنها بودن در کنارشان هستم» و چیزهایی از ایندست سخت و پراسترس است. نمیدانید چهقدر مشکل است تحمل وقتی که دوستان از آدم نزد کارگردان گله و شکایت میکنند. خوبییهایشان مربوط به خودشان است، اشکالاتشان مربوط به آدینه! باور کنید بازیگردانی برایم مثل ریاضت کشیدن است! چون خودم را موظف میدانم به اینکه بسیاری رفتارها و واکنشها را از خودم بروز ندهم و در مقابل کارگردان و بازیگران از تمام منتهایم چشم بپوشم و به معنی واقعی کلمه در خدمت آنها باشم تا بتوانند هر چه بهتر و با آرامش به کارشان بپردازند. ببینید برای بازیگران دشوار است که حتی بهراحتی خود را دست کارگردان بسپارند، چه رسد به بازیگردان. حتی بازیگرانی که در ابتدای راه هستند میگویند «خودم» و «خب البته این و آنهم کمکهایی کردهاند!» برخلاف هنرهای دیگر مثل خوشنویسی، آواز، نقاشی که حتی استادان آن در سنین بالا افتخارشان این است که تحت تأثیر مراقبتهای فلانی و فلانی به این مقام رسیدهاند، متأسفانه در سینما، ما همه نابغه و ژنی هستیم و فقط ممنونیم که توسط افرادی کشف شدهایم. هرچه داریم از خودمان داریم. کسر شأن میدانیم صریح بگوییم شاید اگر فلانی نبود من اصلاً نبودم یا به این اندازه نبودم. بگذریم. میدانید، تکلیف آدم با بازیگرانی که از ابتدا شرط میکنند که به بازیگردان احتیاجی ندارند و یا اساساً این شخص را برای راهنمایی باصلاحیت نمیدانند روشن است. ولی کار با کسانی که در کلام میپذیرند و در ذهنشان نه، همانطور که گفتم واقعاً طاقتفرساست. در این مورد مثالی نمیزنم چون مطلب به درازا میکشد. اما در مورد مثلاً حسین یاری قضیه کاملاً فرق میکرد.
چه فرقی؟
حسین یاری چیز دیگری بود. او فوقالعاده است.کارگردانها باید خوش شانس باشند که با او کار کنند. هنگامی که برای بازی در فیلم
نغمه آمد، پیشترها دوبار در جشنواره فیلم فجر به عنوان بازیگر منتخب برگزیده شده و جایزه گرفته بود (برای
آخرین مرحله و
بلوغ)، نقشهای درخشان و بسیار متفاوتی در
ملاصدرا و
شب دهم بازی کرده بود ولی بهقدری متواضعانه رفتار کرد که انگار برای اولینبار به کلاس بازیگری آمده است. به نظرم او از بهترین و بااستعدادترین بازیگران سینماست. غریزه، حس، تکنیک و مهمتر از همه قدرت بهکارگیری آنها را یکجا و در کنار هم دارد. من سهبار با او کار کردهام، صدها پلان از او دیدهام ولی همیشه حضورش برایم تازگی داشته است. بارها هنگام فیلمبرداری یا تمرین همراه با کارگردان از بازیاش شگفتزده شدهایم که چهطور یک بازیگر همیشه میتواند نهایت آنچه را که از او میخواهند به بهترین شکل ارائه دهد. او از معدود بازیگرانی است که تغییر ماهیت میدهد و بهشدت شکل نقشش میشود. خیلی متأسفم که هنوز به دلیل نداشتن فیلمی پرفروش مورد توجه تهیهکنندگان قرار نگرفته تا آنگونه که شایستهاش است دیده شود. شاید هم به قول داریوش فرهنگ «هنوز بلیتش برنده نشده است!»
برای بازیگر مقابلتان چهقدر انرژی و شوق به خرج میدهید تا بتواند نقش را خوب بازی کند؟
هنگام بازی مقابل دوربین، کارگردان باید فضا را بهگونهای مدیریت و هماهنگ کند که در آن همهی بازیگران برای رسیدن به حس درست و مناسب صحنه به صورت تن و روحی واحد و یگانه باشند. من هم در فضایی مناسب، بازیگران دیگر را از خودم جدا نمیدانم و در لحظهلحظهی کار سعی میکنم تا آنجا که از دستم برمیآید، در صورت میل و پذیرش آنها، نکتههایی را که به نظرم کارساز میرسد گوشزد کنم. در غیر این صورت سکوت میکنم تا مبادا سوءتفاهمی پیش بیاید و باعث ناراحتی بشوم و یا حرفهایی بزنم که نه ربطی به من دارد و نه آنها خوششان میآید. به هرحال دوست دارم تمام کسانی که کنار من کار میکنند بدرخشند.
در مهمان مامان
ــ و بیشتر فیلمهایتان مثل زیر پوست شهر
ــ به نظرم بازی نمیکنید، یک جور نقش را مستندنمایی و قابلباور میکنید. به قول معروف، نقش را زندگی میکنید. برای نزدیک شدن به نقش، پیش از فیلمبرداری و هنگام فیلمبرداری چه میکنید؟این بهترین تعریفی است که دربارهی یک بازیگر سینما میتوان گفت. ولی اینکه چه میکنم، میتوانم بگویم همان کارهایی را که تمام بازیگران دنیا میکنند و در مصاحبهها هم میگویند، یعنی اول باور نقش و بعد...
به لحاظ تکنیکی، واقعاً کار خاصی نمیکنید؟
نمیدانم خاص است یا نه، ولی این احساس را دارم که ایستادهام و نقش هم جلوی من ایستاده است. من از آن عبور میکنم و یک آدم جدیدی که برآیند ما دوتاست از آنطرف بیرون میآید. آدمی با تمام تواناییها و متأسفانه ضعفهای من.
الگوی نقش سلطان بانو در مجموعهی سلطان و شبان
از کجا میآید؟
آن الگو از قصههای مادربزرگم میآید. قصههایی که زندگی دختر شاه پریان را روایت میکرد یا زن پادشاه و نظایر آن و بهخصوص داستانهای هزار و یک شب و سمک عیار. در دل این داستانها، آدمها معمولاً معمولی و باورپذیر و قابل دسترس بودند.
بعد از نقش سلطانبانو ــ که دیگر تکرار نشد ــ در فیلمهایی مثل زرد قناری
، روسری آبی
، بانوی اردیبهشت
، زیر پوست شهر
و... همین مهمان مامان
نقشهایی داشتید نزدیک به هم. نقش زن محنتکشیدهی باعزتنفس، زنی قرص و محکم که روی پای خودش میایستد و ستون و خیمهی خانه است. جانمایهی این نقش از کجاست؟ الگوی خاصی داشتید؟
مانند همهی بازیگران، از آدمهای اطرافم الگو گرفتهام. از بچگی تا حالا، اقشار مختلفی از زنان کارگر را دیدهام و با آنها دمخور بودهام، کسانی که در خانهی ما یا اقوام کار میکردند و میکنند. هرگز نمیتوانم خاطرهی بانوی ایثارگری مثل بدریخانم و زنهایی مثل اقدسخانم، ملوک، کلثوم، کارگرهای حماممان مرضیه و خانم دشتی را که هر کدام با تمام مشکلات و شکنندگیهایشان تا پای مرگ برای سرپا نگه داشتن زندگی تلاش کردهاند از یاد ببرم. در قبال آنها احساس دین و عجز میکنم.
چه تمایزی هست بین نقش عفت خانم در مهمان مامان
و طوبا در زیر پوست شهر
؟
طوبا زنی است که ارکان خانوادهاش بر قدرت او استوار است، ولی عفت خانم در
مهمان مامان متکی بر شوهرش است و مثل بسیاری از زنهای سنتی زندگی میکند. او برخلاف طوبا، نانآور دارد.
خردهای که گرفته میشود این است که حستان در هردو فیلم یکیست، در حالی که زیر پوست شهر
فیلمیست واقعگرا و جدی و مهمان مامان
فیلمی خیالپرداز و کمدی.
وای واقعاً اینطور است؟ باور کنید عرق سرد به تنم نشست. هیچ دفاعی هم نمیتوانم بکنم زیرا شما اینگونه دیدهاید دیگر. بهنظرم بدترین تعریفی که میشود از یک بازیگر داد این است که در دو نقش کاملاً متفاوت، مانند طوبا و عفت، بازی و احساسات یکسانی داشته است. بازیگرانی را که در همهی نقشها همان هستند که هستند و خود را تکرار میکنند اصلاً نمیپسندم، حتی اگر همفری بوگارت باشد. ولی خُب، مثلاً در مورد چارلی چاپلین قضیه خیلی فرق میکند.
تقریباً برای همهی شخصیتها در مهمان مامان
دیالوگهایی با بار طنز نوشته شده به غیر از عفت خانم. موقع روخوانی و تمرین اشارهای به این نکته نکردید؟
اگر منظورتان فقط دیالوگهاست نه. به این خاطر که قرار نبوده عفت خانم آدم طنازی باشد.
درست، ولی بههرحال فیلم کمدیست.
درست است ولی در اینجا موقعیت کمدی ایجاد کردن مهمتر از دیالوگهای کمدی بهکار بردن است که البته هردو به وسیلهی کارگردان و نویسنده انجام میشود و بازیگر فقط میتواند پیشنهادهایی بدهد. این موقعیت وقتی از بیرون به آن نگاه میشود کمدی یا به نظر من کمدی تراژیک است، ولی موضوع برای مامان بهقدری جدی و حیاتیست که به خاطرش تا دم مرگ میرود.
در بازیها نوعی شتابزدگی دیده میشود که خیلی هم به چشم میآید. علتش چیست؟ زمان کم بود؟
نه، وقت کافی داشتیم. اما عدهی دیگری از دوستان هم بر این شتابزدگی انگشت گذاشتهاند. شاید این نکته به ایدهی اجرای کار برمیگردد. مثل همین شکل دوربین روی دست. البته واقعاً دست آقای منصوری و گروهش درد نکند که زحمت زیادی تا پایان کار کشیدند. آنها میگویند آنقدر همهچیز در حرکت و گذر است که مکث لازم برای عمق بخشیدن به لحظات حساس اتفاق نمیافتد. بهخصوص برای مادر که قرار است محور ماجرا باشد و خیال میکند فاجعهی خجالتآوری در پیشرو است.
زمان فیلمبرداری حس درونیتان نسبت به دوربین چه بود؟ اگر دوربین ثابت بود، راحتتر بودید؟
شاید راحتتر بودم ولی این دور و نزدیک شدنهای دوربین و ادامهی همهی اوج و فرودهای صحنه در یک توقف کوتاه مقابل آن، تجربه جدید و هیجانانگیز و درعینحال مشکلی بود و مرا یاد صندلیبازی زمان کودکی میانداخت. فرصت را از دست بدهی جا میمانی.
شیوهی بازی گرفتن مهرجویی با دیگر کارگردانهایی که با آنها کار کردهاید چه تفاوتیهایی داشت؟
داریوش مهرجویی اگر دربارهی همهچیز کوتاه بیاید و به هر کمبود و نقصی رضایت دهد، درمورد بازیگری اصلاً رحم ندارد. فرقی نمیکند که شصتسالهای یا دهساله. پنجاه سال سابقهی بازیگری داری یا اولینبار است که جلوی دوربین میروی. آنچه که میخواهد باید انجام دهی. نور روز میرود که برود. نور روز میآید که بیاید. تا حس و حال مخصوص هر صحنه درنیاید دست از تمرین نمیکشد. تمرین... تمرین... اگر بازیگران خسته و کلافه، عرقریزان یا سرمازده شوند، اگر شکوههای پنهان کنند ــ آخر کسی جرأت نمیکند با صدای بلند شکوه کند چون باید عواقبش را به جان بخرد! ــ اگر پادرد و کمردرد بگیرد و هر اگر دیگر، خوشبختانه آقای مهرجویی کار خودش را میکند. تمرین. من این ویژگی او را بسیار دوست دارم. بهنظرم در هر کاری تمرین یکی از بهترین راههای رسیدن به مقصود است. چرا در بازیگری نباید اینگونه باشد؟ یک وزنهبردار برای اینکه فقط چند گرم رکوردش را بالا ببرد سالها تمرین میکند. تعجب میکنم از بازیگرانی که تمرین نکردن و به نقش رسیدن را امتیاز میدانند. آقای انتظامی را در فیلم
روسری آبی به یاد میآورم که درست مانند یک نوآموز هر صحنهای را بارها تمرین میکردند و باز راضی نمیشدند و از اول شروع میکردند. هر بار که فکر میکردم تمرینم برای صحنهای کافی است و میخواستم استراحت کنم ایشان را در گوشهای مشغول کار میدیدم و خجالت میکشیدم. مهدی هاشمی عزیز میگوید بازیگری که خودش، کارش و نقشش برایش جدی و حیاتی باشد در راه هرچه بهتر شدن تا حد مرگ تلاش و تمرین میکند.
به غیر از تمرین کردنهای مکرر چیزهای دیگری را هم باید مد نظر داشت؟
قبل از تمرینهای اولین پلان سکانس فیلم، آقای تورج منصوری مرا کناری صدا کرد و نکتهای را به من گفت که خیلی به کارم آمد و فکر میکنم برای بازیگرانی که در آینده قرار است با آقای مهرجویی کار کنند مفید باشد. او گفت: «داریوش یه چیز جالبی داره، اینکه وقتی صحنه رو برای بازیگر توضیح میده ناخودآگاه خودش هم اون صحنه رو عیناً با ژستها و حالتهای مخصوص همون صحنه بازی میکنه و خوب هم بازی میکنه. بنابراین اگر جزو اون گروه بازیگرانی که تقلید از کارگردانو ضعف و اشکال میدونن هستی که هیچ، وگرنه میتونی به داریوش نگاه کنی و مثل خودش بازی کنی.» خیلی از این تجربه استقبال کردم و برایم جالب بود. آقای مهرجویی را زیر نظر گرفتم. دقیقاً همینطور بود. موقع توضیح صحنهها که بیشترش هم پلان سکانسهای طولانی بود هنگامی که به بیان چگونگی حضور هر بازیگر میرسیدند به طرز بامزهای تغییر لحن، ژست و حالت میدادند و در آنواحد مادر، بهاره، یوسف، امیر و پدر و بقیه را بازی میکردند. چه بهتر از این که کارگردان بازی کند و بازیگر توانایی تقلید را داشته باشد و بتواند همانطور بازی کند. وقتی بازیگر زبان گویای ذهن کارگردان است با این روش، نقطهنظر کامل او را میفهمد و تقلید از او را با مهارتهای خودش درهم میآمیزد و ارائه میدهد. بنابراین به نظرم بهترین شیوه برای بازیگری در فیلمهای مهرجویی تقلید از خود مهرجویی است.
هر فیلم برای عواملش توام با خاطرات است. جالبترین خاطرهی شما از مهمان مامان
چیست؟
گذشته از آشنایی و همکاری با یک گروه خوب و صمیمی اعم از بازیگران و مجموعهی گروه پشت صحنه که ذهنیت خوبی در من بهجا گذاشته است یک خاطرهی جالب که از این فیلم برایم مانده این است که من این فیلم را رایگان بازی کردهام! چرا که پس از یک گفتوگوی پرطنز پینگپونگوار که به یک نمایش مفرح دونفره میمانست بر سر قرارداد با هم به توافق نرسیدیم. شاید خواندن این مکالمات شوخیوار برای عدهای پندآموز باشد! من برای فیلمی که هم سینمایی است و هم بههر نحوی که کارگردان تشخیص میدهد چه صحنه و چه پشت صحنهی آن باید در چند قسمت از تلویزیون پخش شود و زمان آن دو ماه و نیم است که دو ماه کامل آن شبکاریست و من هم مثل بیشتر بازیگران این فیلم تمام مدت حضور دارم (هر کدام از بازیگران برای میزان دستمزدشان دلایلی دارند که ربطی به من ندارد) مبلغ شش میلیون تومان پیشنهاد دادم که به نظر آقای شریفینیا عجیب و غریب آمد. توضیح دادم که چون من خیلی بهندرت بازی در فیلمی را قبول میکنم، فکر میکنم وقتی فیلمنامه مطلوبم را پیدا میکنم، قراردادم باید طوری باشد که حداقل بتواند مقداری جبران کمکاریهایم را بکند. او گفت: «اون دیگه به خودت مربوطه. این قیمتیه که باید برای گزیدهکاری خودت بپردازی. هر که طاووس خواهد...» گفتم: «انصاف هم خوب چیزیه. من برای
زیر پوست شهر در سال ۷۷ سه و نیم میلیون تومان گرفتم. تازه همان موقع هم بازیگران مطرح روز دستمزدهای خیلی بالاتری میگرفتند و این در مقابل آنها چیزی نبود.» گفتند: «سهونیم میلیون! والله بهنظرم همان موقع هم زیاد گرفتی. دست آقای کوثری درد نکنه، اگر من بودم نصفشو میدادم! درستشو بخوای وقتی آدم با بزرگان کار میکنه اصلاً نباید به فکر پولش باشه.» گفتم این برای جوانان خوب است، از ما که دیگر گذشته است. و بعد با اقسام دلیلها و مقایسهها ثابت کردند که اساساً من در حد و اندازهای نیستم که این مبلغ را در سینما به من بدهند و با محاسبهی امکانات بودجه و تولیدشان نصف این دستمزد یعنی سه میلیون تومان را برای من کافی دانستند و در مقابل ابراز تعجب من گفتند: «مگر شما فکر میکنی در سینما چه جایگاهی داری؟ حد و اندازهی شما الان در سینما اینقدر است (با دو دست ارتفاع کمی را نشان دادند) که با بازی در فیلم مهرجویی اینقدر خواهد شد (سهچهاربرابر آن ارتفاع را نشان دادند). شما که با تجربه هستی و حتماً این چیزها رو بهتر از من میدونی». من که حسابی با این حرفها ادب شده بودم و بالاخره کسی پیدا شده بود که حدود مرا به دور از تعارفها حالیام کند، سه راه بیشتر نداشتم. یا میباید از خودم دفاع میکردم و به سبک داییجان ناپلئون چنینم و چنانم میگفتم که بهنظرم مسخره آمد. یا میباید من هم همان شیوه را به کار میبردم و به دور از تعارفها و شوخی شوخی چیزهایی میگفتم که خوشبختانه اصلاً در زندگی اهل حرکتهای تلافیجویانه نیستم، حتی به شوخی. یا باید تشکر میکردم و از دفتر بیرون میآمدم. ولی هیچکدام از این کارها را نکردم چون نباید از میدان این مسابقه بیرون میرفتم و بهخاطر مسائل مالی یک کار خوب را از دست میدادم (حیف که تهیهکنندگان عزیز ما این نقطهضعف بازیگران را میدانند). فقط تشکر کردم که اندازه مرا به من فهماندند و گفتم که چون از چند سال قبل که صحبت ساخت این فیلم بود و منتفی شد من میدانستم که این فیلم روزی ساخته خواهد شد و بازیگرش هم من خواهم بود پس از همان موقع خودم را برای این کار آماده کردهام و شاید احمقانه باشد که در طول این سالها به خاطر احترام به مهرجویی و همینطور پروندهی کاری خودم هیچ نقش دیگری را قبول نکردم. بنابراین حالا که قرار شده در این فیلم بازی کنم، یا دستمزدی را که فکر میکنم باید دریافت کنم، میگیرم یا اصلاً هیچ مبلغی نخواهم گرفت. ایشان گفتند: «بسیار عالیه. اما این افکار بسیار شخصیه و قابل احترام هم هست ولی میدونید که موقع قرارداد بستن جایگاه تعیینکنندهای نداره. واقعاً آیا حاضری بنویسی که بدون دستمزد کار میکنی یا فقط شعار میدی؟» گفتم حتماً مینویسم. قلم و کاغذ برداشتم و یک قرارداد بامزه مبنی بر همین مطالب و اینکه منافع مالی این کار برایم هیچ، منافع معنویاش را عشق است و کباب کوبیده هم نمیخورم نوشتم و تقدیم کردم! مدتی بعد کار شروع شد و به خوبی پیش رفت و تمام شد. اواسط کار هم آقای شریفینیا با تمام مشکلاتی که وجود داشت، برنامهریزی کار را طوری ترتیب دادند که من بتوانم پنج روز کار باقیماندهام را در فیلم
عروس افغان در پاکستان تمام کنم که واقعاً جای تشکر دارد. خاطرات جالبی بود، نه؟ از همهی این شوخیجدیها گذشته، حکایت ما حکایت غریبی است. وقتی میخواهیم با کارگردانهای مطرح کار کنیم میگویند کار با این شخص افتخار است و باید برای آن هزینه کرد، شما کوتاه بیایید. وقتی میخواهیم با کارگردانهای غیرمطرح و تازهوارد کار کنیم میگویند اینکه فلانی نیست که بودجه بالایی برای ساخت فیلم در اختیارش گذاشته باشند، شما کوتاه بیایید. بالاخره ما نفهمیدیم «پس کی خدای را پرستی؟»
شما بارها در فیلمهای رخشان بنیاعتماد بازی کردهاید. به او عادت دارید و دنیایش را میشناسید؛ با مهمان مامان
وارد دنیای کارگردان دیگری شدهاید؛ داریوش مهرجویی که سینما و دنیا را به گونهای دیگر میبیند. تفاوت این دو دنیا در چه بود؟
خانم بنیاعتماد به قلب ماجرا میزند و تا عمق پیش میرود که این بسیار تأثیرگذار است. آقای مهرجویی نگاه توریستی و نمایشگرانه به موضوع دارد (منهای
لیلا و
سارا) که اینهم به نوبهی خود جذاب است.
آیا در کار با خانم بنیاعتماد راحتتر از بقیه کارگردانها هستید؟بههرحال به خاطر اینکه او هم زن است راحتترم ولی این سطحیترین دلیل برای این راحتی است. برای شما بگویم که: خانم بنیاعتماد به قول معروف قلق خاصی ندارد که بازیگر بخواهد از آن طریق وارد ذهنیت و زندگی کاریاش شود. برای پاسخ سؤالها و برطرف کردن اشکالها و دادن پیشنهاد زمان همیشه مناسب است. شما میتوانید موقع فیلمبرداری سکانس ۱۲ بدون نگرانی از عصبانیت او و یا خروس بیمحل به حساب آمدن خودتان، درباره سکانس ۸۴ با او صحبت کنید. او با بازیگرش هرکه میخواهد باشد همیشه از زاویه روبهرو و همسطح برخورد میکند. موقع مواجهه با بازیگران باز به قول معروف مشکلاتش را پشت در میگذارد و تو میآید. بازیگرانش هر که میخواهند باشند برای او مشتی پوست و خون و احساسات هستند نه فقط ابزاری برای رسیدن به مقصودش. صحنهای درنمیآید چون بازیگرش سرکش و نافرمان و یا کمهوش و ناتوان است؟ باشد، او مهربانانه سعی میکند او را به راه بیاورد یا از دیگران کمک بگیرد. اگر نشد باز هم خیالی نیست، بگذار این قسمت فیلم آسیب ببیند ولی انسانی که روبهروی اوست نه. عوامل فیلم بنیاعتماد در سایهی یک همکار همدل به نام کارگردان کار و نظرهایشان را ابراز میکنند، نه به عنوان زیردست یک استاد مسلم که از قبل مقهور اویی و کار به آنجا میرسد که دست راست و چپ خودت را هم نشناسی و برای هر ارتباطی با او باید هزار پیچ و تاب به خود بدهی، جوری که میترسی چیز بیشتری بگویی مبادا بازهم به قول بچهها جلوی جمع ضایع بشوی و... بازهم بگویم؟ میبینید که با این اوصاف نهتنها من که هر کس دیگری میتواند با آرامش و رضامندی در کنار رخشان بنیاعتماد کار کند. میگویید نه، از اصغر شاهوردی بپرسید! آرزو میکنم مسائل روزگار هیچگاه نتواند او را از این محسنات شریف دور کند.
بهغیر از شکار خاموش
و سلطان و شبان
نقشهایتان در بقیه فیلمها بههم شباهت دارند. نمیخواهید اسطورهزدایی کنید از نقش زن مصیبت کشیدهی باعزتنفس؟
اول اینکه نقشهایی که میگویید، از نظر پایگاه و جایگاه اجتماعی بههم شباهت دارند، ولی از نظر شخصیتی بسیار با هم متفاوت هستند. حال اگر بهخاطر نحوه ارائهی آنها توسط من شبیه بهنظر میآیند، زهی تأسف! بعد از اینهمه وسواس در انتخاب نقشها و سعی در قابلقبول در آوردن آنها، این نظر شما مرا متوجه یک چیز میکند و آن اینکه بازیگر خوبی نیستم و باید برگردم اول خط. اما در جواب سؤالتان باید بگویم که به صرف متفاوت بودن نه. بازهم اگر پیش بیاید مشروط بر جذاب بودن فیلمنامه، حتماً میپذیرم. درمورد نقشهای خارج از این شکل هم، اگر فیلمنامه قابل قبول و شخصیت عمیق باشد واضح است که با میل میپذیرم. ولی بههیچوجه حوصله نقشهای معمولی را ندارم، یعنی هیچچیز معمولی را دوست ندارم. فیلم معمولی، دوست معمولی، کتاب... و هرگاه به اجبار در یک وضعیت معمولی قرار میگیرم دچار افسردگی میشوم. اما خدا را شکر میکنم که به یاریاش و براساس خواستههایم تاکنون شرایطی داشتهام که توانستهام بیشتر انتخابکننده باشم و به انتظار آنچه میخواهم بنشینم تا به طرفم بیاید. اگر در سینما برای نقشی انتخاب شوم و مایل به پذیرفتن آن نباشم به راحتی نه میگویم. از صمیم قلب برای تمام همکارانم صمیمانه آرزو میکنم که همگی شرایطی داشته باشند که بتوانند با فراغ بال به سوی دلخواه و بهترینهایشان بروند. که فقط ما بازیگران میدانیم چه غمانگیز و کشنده است به خاطر تنگنای زندگی، تن دادن به آنچه نمیپسندیم. به امید روزهای بینیازی.
آخرین کتابی که خواندهاید.
چراغها را من خاموش کردم.