پرويز فنیزاده، آقای حکمتی و رگبار
نمايشی از
ارادهی سيزيف
چه جای حضور و جلوهی شخصیتی چون «حکمتی» ــ نماد انسان مبشر دانش و دانایي ــ وقتی در حافظهی جمعی، «قیصر» و «علی بیغم» اسطورههایی بیبدیل و خدشهناپذیرند؟ «حکمتی»ها نهتنها بر پردهی خیالانگیز سینما که در واقعیت جاری نیز، مظلوم تاریخیاند. بازنمایی و پاسداشت آنها نه به خاطر زنده نگه داشتن نامشان یا گذاشتن مرهمی بر زخمهای مکررشان، که ترغیب «عاشقان بیدل» است بر تداوم عاشقی؛ هرچند، شبشان دراز باشد.
بهرام بیضایی در نخستین فیلم بلندش
رگبار، برای اولینبار با خلق «آقای حکمتی» شخصیتی بدیع و چندلایه به انگشتشمار شخصیتهای سینمای ایران افزود. پیش از آن، بجز شخصیتهایی مثل «حاجیجبار» (
شبنشینی در جهنم، 1336)، «داشحسن» (
لات جوانمرد، 1337)، «آهو» (
شوهر آهوخانم، 1347)، «مشحسن» (
گاو، 1348)، «هالو» (
آقای هالو، 1349)، «حسنکچل» (
حسنکچل، 1349) و دوسه شخصیت دیگر، بقیهی نقشها در اغلب فیلمهای ایرانی، یکسره در سیطرهی جاهلها، بزنبهادرها و تیپهای بیهویت و لمپنمسلک بود. شخصیتهای متفاوت یادشده نیز، یا مثل «آهو» و «آقای هالو» در ادبیات داستانی و نمایشی ایران ریشه داشتند یا چون «داشحسن» و «حاجی جبار» برآمده از نوعی تیپ و باور اجتماعی آن سالها بودند. ویژگی حکمتی در
رگبار، صرفاً به خاطر معلم بودنش نیست؛ بلکه او معلمی چندوجهیست که لذت و رنج توأمان و حرمان انسان فرهیخته را به نمایش میگذارد. و هرچند میشود رد کمرنگی از او در جامعه و ادبیات آن روز دید، اما بیشتر مخلوق ذهن خلاق بیضاییست.
حضور چنین شخصیتی در سینمای ایران، آغاز دههی 1350، جدا از متن فضای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آن سالها نیست. سالهای وابستگی نظامی و اقتصادی، خیزش و سرکوب جنبشهای تعالیطلب، تعارض سنت و مدرنیزم تحمیلی، اقتدار نظامی توتالیتر، گسترش طبقهی متوسط شهری، رشد فرهنگ مقاومت، درگذشت جلال آلاحمد، مرگ نابههنگام تختی و صمد بهرنگی و... تأثیر گذاشتهاند بر اندیشه و ذهن بیضایی (چه آگاهانه و چه ناخودآگاه) در شکلگیری شخصیت حکمتی و خاصه تقابلش با برآیند چنان فضایی که در لایههای زیرین رگبار، با ظرافت نمود مییابد و از سوی مخاطب، درک و حس میشود.
مکان وقایع
رگبار، مکانیست تمثیلی، محلهای در پایین (نه لزوماً جنوب) شهر با آدمهایی که تیپهای اجتماعی و شمایلهایی را نمایندگی میکنند. آقای ناظم (لقبی قابلتفسیر) و خانوادهاش، طبقهی نوکیسهی فرمانبر را با حقارتهایشان به نمایش میگذارد. آقا رحیمِ قصاب و جوانمرد، تمثیل و طرح ملایمیست از لاتها و لمپنها، با همان ارجاعهای همیشگی بیضایی به شمایلها و... بیش از همه، بر بچهها (نسل آینده) تأکید میشود. بچههایی که در چمبرهی فقر و فاقهی ناگزیر گرفتارند و راه کسب دانش و تعالیشان دشوار. در این میان، آقای حکمتی موهبتیست رهاییبخش که گویی از جهانی دیگر ــ جهانی منزه و رویایی ــ قدم به این وادی پررنج و محنت گذاشته است. از نگاه اهالی فرودست محله، او موجودیست که از آن «بالا»ها (نه به معنای شمال شهر یا فردی از طبقهی فرادستان) آمده؛ کسی که مثل هیچکس نیست. بهرغم این باور، زیبایی و ماندگاری کار بیضایی آنجاست که از چنین شخصیتی، موجودی کاملاً زمینی میسازد؛ با همهی قوتها و ضعفهایش. او عاشق میشود، میشکند، کتک میخورد، برمیخیزد، مبارزه میکند، شکست میخورد، استوار میماند و دستآخر مقهور شر نیروهای پنهان از انظار میشود.
بیضایی، هنرمندیست تقدیرگرا. تقدیرگرایی در آثارش مقدم است برخواست و اعمال شخصیتهایش. او با همان چند صحنه آغاز فیلم، سرنوشت شوم و محتوم حکمتی را اعلام میکند. حکمتی در اولین نگاه به «آتیه» دل میبندد (در نگاهش گویی، تجلی آرزوهای گمگشتهاش را یافته) و همزمان، لالهی بلورین چراغ (نماد عشق و وصل) از دستش میافتد و میشکند. و لحظهای بعد هنگام صحبت با آقارحیمِ قصاب، آینه (نماد نور و آگاهی) از دست دیگرش رها شده و خُرد میشود. با چنین آغازی ــ وقوف به سرنوشت حکمتی ــ ما میمانیم و تماشای نمایشی از مبارزه و ارادهی سیزیفی دیگر، نمایشی که شورانگیزتر و برانگیزانندهتر از به مقصد رسیدن است بهگمانم.
پرویز فنیزاده حتی پیش از حضور در
رگبار، بازیگریست توانا و صاحبنام در تئاتر ایران. او با نقشآفرینیهای درخشان و صاحبسبکش در نمایشنامههایی چون
سه نفر روی اقیانوس،
دیکته و زاویه،
آی بیکلاه آی باکلاه،
پرواربندان،
حسنکچل و... منتقدان و تماشاگران را به تحسین واداشته بود. چنانکه هفت سال پیش از
رگبار، ابراهیم گلستانِ سختگیر و سختگذر، نقش روشنفکر سرخورده و تلخاندیش
خشت و آینه (1344) را به او سپرد. نقشی که بهخاطر اجرای فوقالعادهی فنیزاده، همچنان در سینمای ایران یکه است و بهیادماندنی. برخلاف این سابقه، بازی فنیزاده در
رگبار، جزو بهترین بازیهایش نیست. مشقاسمِ
داییجان ناپلئون،
ملیجکِ سلطان صاحبقران و حتی نقشهای کوتاه و تحسینبرانگیزش در
تنگسیر و
گوزنها، شاخصترند. او در همان سهچهار دقیقه حضورش در
تنگسیر، بازی برتری به نمایش میگذارد، چنانکه نقش «زارممد» (بهروز وثوقی) در سایه قرار میگیرد. با این حال، نقشآفرینی فنیزاده در
رگبار، نقشی کماهمیت و بیجلوه در تاریخ سینمای ایران نیست. او نقش حکمتی را بسیار روان و با ریتمی یکدست بازی میکند. نمونهای که در آن سالهای سینمای ایران، بهندرت اتفاق میافتاد. دلپذیرترین وجه بازی فنیزاده در
رگبار، نمایش احساسات متضاد درون آقای حکمتیست که از سوی مخاطبان خاص و عام بهخوبی دریافت میشود و بر دل مینشیند.
بر این باورم، آن چه باعث شده تا فنیزاده نتواند برخلاف کارهای تئاتری و مجموعههای تلویزیونیاش، تمام و کمال در رگبار نقشآفرینی کند در این نکته است که این فیلم نخستین تجربهی بلند سینمایی بیضایی و اوست؛ با همه خامدستیهای محتمل و طبیعی و غیرقابلسرزنش. بیضایی پیش از
رگبار، فیلم کوتاه
عمو سیبیلو (1349) را براساس داستانی از فریدون هدایتپور ساخت که هنوز هم بهخاطر قصهی زیبایش به یاد میآید و نه ساختار سینماییاش. همه از مصائب ازلی راه دشوار شکلگیری نخستین فیلم فیلمسازان در این دیار باخبریم؛ پیدا کردن تهیهکننده، تن دادن به کمترین امکانات، خواهش و تمناهای بیجا، باجدادنهای حقارتبار، فشار سینمای مسلط، فضای بدگمانی و خالهزنکی و... کسب توفیق در گیشهای که اغلب، هوادار «علی بیغم» سرنوشتش را رقم میزند. شاید از همینروست که اغلب این فیلمسازان میکوشند تا هر آنچه در دل و اندیشه و ذهن و فکر و چنته دارند در همان نخستین اثرشان رو کنند و به تماشا بگذارند. بدون آنکه از نظر حرفهای و تجربه به کمال رسیده باشند.
بیضایی، استاد بیان سمبلیک است. کمتر اثری از او وجود دارد که مضمون و محتوایش بیواسطهی سمبلیسم به مخاطب برسد.
رگبار ازجمله آثاریست که ازنظر حضور عناصر سمبلیک تنیدهنشده در متن، شگفتانگیز است. تا حدی که گاهی شخصیتهای فیلم زیر آواری از سمبلها، قدرت قد راست کردن ندارند. بیضایی (۳۵سال پیش) در
رگبار، بیش از آنکه در اندیشهی شخصیتهایش باشد، دربند و والهی سمبلهاست. سمبلهایی که برخی درخشانند و اغلب خام و پرورشنیافته.
بحث دراز است و جا اندک. بگذریم. نمیدانم چرا هر وقت یاد آن دیزالو بینظیر و تکاندهندهی پایان رگبار میافتم، بر خود میلرزم و این جملهی مشقاسم در گوشم طنین برمیدارد «... هی... تو ولایت ما یه یارو بود که یه وقتی عاشق یه دختر شد... دخترهرو که شوهر دادن، او هم همچی دود شد و... رفت هوا.»
میدانم آقای حکمتی رگباریست که بر محلهی ما خواهد بارید.