
سینمای ایران
فلاشبك: پیامهایی از خوانندگان و پاسخ به برخی از آنها
خشت و آینه: بیشعوری/ خطاب آمد که واصل شو/ نه!/ دردسرهای گینس/ رنگ کلام: زرد!
رویدادها: فیلمهای تازه: نیمرخها (ایرج كریمی)، سرقت مردان خاکستری (امیرشهاب رضویان)، آدم باش (مجید جوانمرد)، نهنگ عنبر (سامان مقدم)/ اکران خیابانی، اکران بیابانی: گزارش پنجمین جشنوارهی مردمی فیلم عمار/ پایان راه یا آغاز دوران تازه؟: سرانجام، زلزله در فارابی
ایستگاه بهمن : خبرهایی از بهرنگ دزفولیزاده، روزبه رایگا، سپیده عبدالوهاب، بهزاد عبدی، ترانه علیدوستی، مازیار میری
درگذشتگان: مرتضی احمدی، احمد رسولزاده، صادق ماهرو
آب و درخت و انسان: «مردی برای تمام فصول»: متن، فیلم، صحنه؛ به بهانهی اجرای صحنهای آن در تالار وحدت
خشونت، سینما، جامعه: مسیر دوطرفه
در تلویزیون: پیچ سرفراز: ساختارشکنی گسترده، جابهجایی وسیع نیروی انسانی و ورود شخصی به جزییات/ کانال سلامت، در انتظار یک تصمیم/ حیوانات، همچنان مظلوم و بیپناه
سینمای جهان
نمای دور: نمایش مصاحبه، پایانی بر تنشها یا تشدید آنها؟: ادامهی نبرد سینمایی–سیاسی سونی و هکرها/ مصاحبه سوار بر بالون: فیلم به مثابه ابزار مبارزه با دیکتاتوری/ امیرخان بیگانهی فضایی معصوم ولی دردسرآفرین: پرفروشترین فیلم هندی در هندوستان و جهان/ جن درون کپسول: انیمیشن رکوردشکن کمپانی ژاپنی توهو/ پیشی گرفتن از رقیبان به سبک جیسن بورن: تعویق دوهفتهای نمایش بورن جدید/ پرفرازونشیبتر از یک وسترن: ناتالی پورتمن سلاح به دست میگیرد/ ماجرای سوزن و جوالدوز: اعتراض مقامهای پاکستان به فصل چهارم سریال وطن/ جاذبهی اقتصادی ستارهها؛ افسانه یا واقعیت؟: سال 2014 و تردید در زمینهی ارزش واقعی برخی ابرستارهها/ داستان خوب باشد به قطب شمال هم میروم!: گفتوگوی اختصاصی با دانیس تانوویچ/ سرانجام طلسم نشکست: شگفتیهای خوشایند و ناخوشایند فهرست نامزدهای اسکار/ پسر بودن و فارگو موفقترینهای امسال: برندگان گلدن گلوب
روی پرده: هابیت: نبرد پنج لشکر (پیتر جکسن)، لِویاتان (آندری زِویاگینتسف)، سِلما (اِیوا دووِرنی)، چشمهای درشت (تیم برتن)، سالی پرخشونت (جی. سی. چندور)
نمای درشت: سه نقد بر دختری که رفت (دیوید فینچر)/ عمهی ترشیدهی بداخلاق: گفتوگویی با گیلین فلین، نویسندهی رمان و فیلمنامه/ تماشاگران به سینما میروند تا کشف کنند: گفتوگو با دیوید فینچر
بازخوانیها: خندهی قباسوختهی ولگرد: صدسالگی ولگرد کوچکی که هرگز ما را رها نکرد
نقد فیلم
نقدی بر خانهی پدری (کیانوش عیاری): نقدی بر سیزده (هومن سیدی)/ گفتوگو با کارگردان/ یادداشتی به بهانهی پخش رد کارپت/ فرش قرمز (رضا عطاران) در شبکهی خانگی/ چهار نقد و یادداشت بر ملبورن (نیما جاویدی)/ گفتوگو با کارگردان/ دو نقد و یادداشت بر چند مترمکعب عشق (جمشید محمودی)/ گپی با کارگردان/ گفتوگو با صدیق برمک دربارهی سینمای افغانستان و این فیلم/ نقدی بر فصل فراموشی فریبا (عباس رافعی)/ نگاهی دیگر به ماهی و گربه (شهرام مکری)
دنیای دایرهها و پرسپکتیوهای بههمریخته: دومین گفتوگو با شهرام مکری
بیگانهای پشت چراغ قرمز: گفتوگو با لوون هفتوان، بازیگر پرویز (مجید برزگر)
گزارش اکران: فیلمدرمانی!/ اکران بی اکران/ تئاتر شهر، تولدت مبارک!
بیست سال پیش در همین ماه: نگاهی به شمارهی 169 ماهنامهی «فیلم» (بهمن 1373)
در رویال اتفاق افتاد: خاطراتی از یک سینمای لوکس
همکاران این شماره: هادی آفریده، ملکمنصور اقصی، فرزاد پورخوشبخت، محسن جعفریراد، مصطفی جلالیفخر، احسان خوشبخت، مهرزاد دانش، پوریا ذوالفقاری، مرضیه ریاحی، آنتونیا شرکا، محمد شکیبی، علی شیرازی، احمد طالبینژاد، جواد طوسی، ریحانه عابدنیا، نیما عباسپور، بهزاد عشقی، سمیه قاضیزاده، سعید قاضینژاد، رضا کاظمی، غزل گلمکانی، محمدسعید محصصی، حمیدرضا مدقق، مازیار معاونی، حسن ملكی، علی موسوی، احسان ناظمبکایی، امید نجوان، جهانبخش نورایی، یاشار نورایی، پرویز نوری، محدثه واعظیپور
چشمانداز ۴۸۶
مرتضی احمدی(1393-1303): گنجی كه در سر داشت...
علی شیرازی: از وقتی شیفتهی صدا و آثار بدیعزاده شد و كارهای او مثل ماشین مشدیممدلی را زمزمه كرد، همین علاقه و استعداد به همراه تكتجربهی بازیگریاش در تئاتر، او را به پیشپردهخوانی در تئاتر فرهنگ نیز كشاند. با استقبالی كه از كارش شد، نام خود را به جرگهی مشهورترین و موفقترین پیشپردهخوانان آن زمان یعنی مجید محسنی، حمید قنبری، جمشید شیبانی و عزتالله انتظامی افزود. پیشپردهخوانی واكنش مستقیم به مسائل اجتماعی و سیاسی روز تلقی میشد و احمدی هم نشان داد كه سرش برای این جور كارها درد میكند!...
لَکلَکها کوچ کردند
هادی آفریده: آخرین فردی که با انرژی و دانش منحصربهفردش همچون صادق هدایت توانست در جهت حفظ میراث شفاهی مردم کار کند و آثار مکتوب و شفاهی معتبری منتشر کند کسی نیست جز پدربزرگ شهر تهران، مرتضی احمدی... احمدی پیش از هنرمند بودنش در تئاتر و سینما، رادیو و دوبله، حافظ فرهنگ عامه بود و تلاش کرد با بازیابی فرهنگ عامیانهی مردم تهران در ترانهها و مَتلها، فرهنگ زبانی تهرانیها را ثبت کند...
یادی از یك گفتوگو با زندهیاد مرتضی احمدی: همیشه شاد
حمیدرضا مدقق - احمدی: من فرزند دوبله هستم. من اولین دوبلور این مملکتم. من الان اگر دوبله نمیروم چون نمیتوانم از جام جم بالا بروم. شما میبینید که عصا به دست دارم. اما بیرون اگر کاری باشد و بتوانم بروم، باز هم دوبله میکنم. من دوبله را تا زمانی که هستم فراموش نمیکنم. من از اول انقلاب تا حالا رادیو نمیروم. به دلیل دعوایی که با صادق قطبزاده کردم و...
احمد رسولزاده (1393-1309): ...یادگاری كه در این گنبد دوار بماند
برای تماشاگر فیلمهای ایرانی صدای رسولزاده تا سالها با چهره و بازی زندهیاد رفیع حالتی (از جمله در گنج قارون) شناخته میشد. اما در دهههای بعد، از بین بازیگران ایرانی، صدایش بیش از همه با چهره و بازی محمدعلی كشاورز همخوان نشان داد. هرچند خود استاد كشاورز نیز صدای جاندار و خوبی دارد اما تماشاگر، بازی او را با صدای رسولزاده هم پذیرفت. صادقکرده، رگبار، کاروانها، برزخیها، کمالالملک، کفشهای میرزا نوروز، روز واقعه، دام، روزی که خواستگار آمد، لژیون و...سریالهای داییجانناپلئون، گرگها، پدرسالار جزو آثاری بودند كه...
صادق ماهرو (1393-1318): تیپگوی عاشق
صادق ماهرو، دوبلور و مدیر دوبلاژ مشهوری كه دوبلههایش بهویژه برای كارتونبازهای قدیمی زبانزد است، روز ششم دی در کلن آلمان درگذشت. او كه از نیمهی دههی 1360 بیشتر مقیم آلمان بود و گاهی هم سری به وطن میزد، سوم فروردین 1318 در تهران متولد شد. شروع فعالیت هنریاش به عنوان بازیگر در تئاتر پارس در هجدهسالگی رخ داد كه به مدیریت رضا همراه و بهاتفاق زندهیاد عزتالله مقبلی روی صحنه رفت...
«مردی برای تمام فصول»: متن، فیلم، صحنه: به بهانهی اجرای صحنهای آن در تالار وحدت:
آب و درخت و انسان
حسن ملكی: فرمانآرا به باور من بیش از هر چیز مفتون نفسِ قهرمانی شده، نه به چیستی آن چندان پرداخته، نه به چگونگیاش. چگونگی را بهویژه در وجه نمایشی نیز نادیده گرفته. اجرای گروه او، هم به اصل نمایش شباهتهایی دارد هم به فیلم؛ به نمایش شبیه است زیرا استعارههای آب و درخت از آن حذف نشده و راوی یا مرد عام در آن هست؛ به فیلم شبیه است زیرا از دکور و بهویژه لباس کامل سود جسته و دیالوگهایی نیز از آن دارد. اما نمایشی شاعرانه نیست زیرا...
خشونت، سینما، جامعه: مسیر دوطرفه
ملکمنصور اقصی: چندیست كه فیلم خانهی پدری داریوش عیاری موضوع بحثهای بسیار شده است. از قرار گفتهاند كه فیلم خشن است و غیرقابلنمایش. من این فیلم را ندیدهام و طبعاً هیچ نظری نمیتوانم در مورد آن بدهم. اما نوشتههایی كه دربارهی آن منتشر شده تا حدودی دنبال كردهام. منتقدان سینما، جامعهشناسها، رفتارشناسها و روانشناسها مطالبی نوشتهاند كه حاوی نكتههای مهمی بوده كه پارهای نیاز به بحثهای دقیق علمی دارد...
در تلویزیون: ساختارشکنی گسترده: پیچ سرافراز
احسان ناظمبکایی: تمام معاونان و اکثر مدیران ردهبالا و رؤسای شبکهها، جابهجا شدند. محمد سرافراز در ادامهی تغییرهای بنیادین در صداوسیما، تکانی اساسی به تمام ارکان این سازمان داد. بدین ترتیب، حدود هفتاد روز پس از استقرار سرافراز، مدیران دوران دهسالهی ضرغامی برکنار و چهرههای جدیدی منصوب شدند که اکثراً در معاونت برونمرزی، سابقهی همکاری با معاون سابق برونمرزی و رییس جدید صداوسیما را در کارنامه دارند...
سینمای جهان: فیلم به مثابه ابزار مبارزه با دیكتاتوری: «مصاحبه» سوار بر بالون!
گذشته از بازتابهای نمایش فیلم مصاحبه در دنیای كلهگندههای سیاست و رسانه، بازتابهای آن در مردم عادی و بیش از همه، مخالفان حكومت كرهی شمالی كه در كشورهای دیگر به سر میبرند هم جالب و قابلتأمل و گاه حتی غمانگیز است؛ غمانگیز از این لحاظ كه بیشتر این افراد كه اغلب تاوان سنگینی بابت مخالفتهایشان با حكومت توتالیتر كره شمالی پرداختهاند و با پشت سر گذاشتن مصیبتهای فراوان موفق به گریز از این كشور شدهاند، از قرار معلوم نهتنها فیلم مصاحبه را كه اثری است كمدی، مفرح و خندهدار نیافتهاند بلكه بعضاً آن را تراژیك و غمانگیز هم ارزیابی كردهاند!
جاذبهی اقتصادی ستارهها: افسانه یا واقعیت؟
برِنت لَنگ: ستارههای سینما در سال 2014 درخشش معمول خود را نداشتند، یعنی در سالی كه بیشترین جذابیت را كاپیتان آمریكا، سرداران ستارهای، تبدیلشوندگان جورواجور آفریدهی تكنیكهای كامپیوتری، خزندگان غولپیكر و میمونهای سخنگو داشتند، به انسانهایی كه نقاب موجودات مختلف را بر چهره داشتند یا روی پرده در كنار این شگفتیهای جلوههای ویژه دیده میشدند چندان اعتنایی نشد. گذشته از چند استثنا، فیلمهایی در سال گذشته كه عمدتاً بر نامهای معروف اتكا داشتند به گل نشستند و تردیدهایی را دربارهی ارزش واقعی برخی از گرانترین چهرههای مرد و زن هالیوودی برانگیختند...
گفتوگوی اختصاصی با دانیس تانوویچ: داستان خوب باشد به قطب شمال هم میروم!
علی موسوی: تانوویچ: در بوسنی صنعت سینما به مفهوم واقعی كلمه نداریم. ولی من آن مسئولیت را حس کردهام و از اسکاری که گرفتم استفاده کردهام. وقتی با آن جایزه به بوسنی برگشتم سیاستمدارها را مجبور کردم یک صندوق سینمایی تأسیس کنند که اکنون دارد به فیلمسازها کمک میکند فیلم بسازند. صندوق بزرگی نیست ولی تمام فیلمهایی که همکارانم پس از من ساختهاند به لطف وجود همین صندوق بوده، یعنی در واقع تا حدی سرزمین هیچ کس مسئول این قضیه بوده است...
شگفتیهای خوشایند و ناخوشایند فهرست نامزدهای اسكار: سرانجام طلسم نشكست!
كملطفی آكادمی به سلما طبعاً غافلگیریهای دیگری را نیز در پی داشته. صاحبنظران تقریباً مطمئن بودند كه امسال بالأخره وقتش رسیده كه طلسم بشكند و اینكه نام اِیوا دوورنی با سلما به عنوان نخستین زن سیاهپوست نامزد اسكار كارگردانی در تاریخ اسكار ثبت خواهد شد ولی این اتفاق نیفتاد و طلسم همچنان نشكسته است...
دختری كه رفت (دیوید فینچر): هست و نیست
یاشار نورایی: رای درک دختری که رفت میتوان از دو روش استفاده کرد: یکی تحلیل تفسیری فیلم است که با توجه به تکرار نشانههای معنایی و تصویری در فیلمهای فینچر، نوعی ویژگی سبکی را در ساختهی اخیر او تبیین میکند. روش دیگر بررسی فیلم به عنوان پدیدهای رسانهای است که به تأثیر متقابل سوژه و فیلم بر روی محصولات دیگر نظامی میپردازد که اثر در آن ساخته شده است. هر دو روش در مورد فیلم فینچر کارآمد هستند زیرا همسو با تفسیر، قسمتی از موضوع فیلم را که مربوط به رسانهای شدن وقایع داستان است بررسی کرده و...
زنی که دوربین را میشناخت
رضا کاظمی: فیلم در یک الگوی دایرهای روایت میشود؛ الگویی کلیشهای و مکرر که این بار هم به شکل حیرتانگیزی «کار میکند». از این منظر دختری كه رفت قصهای است که میان دو نگاه روایت میشود؛ دو نگاه خیرهی منطبق بر هم؛ نگاهی که میبینیم و نگاهی که خودمان در جایگاهش جا خوش کردهایم...
انطباق
مهرزاد دانش: دختری كه رفت بیشترین ظرفیت هنریاش را از نحوهی چیدمان روایتش میگیرد. پیرنگ پیچیده و پرتعلیق روایت این فیلم، امکان گردش و تغییر زاویهی دید راوی را به تناسب پیدا و پنهانسازیهای معمایی متن بسترسازی میکند، بیآنکه از منطق قصهگویی فاصله بگیرد. از آغاز تا نقطهی میانی متن، فضای روایت بر دو محور استوار است...
گفتوگو با دیوید فینچر: تماشاگران به سینما میروند تا كشف كنند
بیصبرانه مشتاق دیدن واكنش و تعامل زوجها سر میز شام پس از تماشای این فیلم هستم! جابهجاییهای ساختاری جالب و متعددی در فیلم وجود دارد. لحظهای كه اندی وارد داستان میشود، نوعی تقسیمبندی جنسیتی در تماشاگران ایجاد میشود. فیلم را به گروهی از تماشاگران نشان دادم و دیدم كه وقتی سالن را ترك میكردند، برخی در گروه ایمی و برخی دیگر در گروه نیك قرار گرفته بودند...
گفتوگو با گیلیَن فلین، نویسندهی رمان و فیلمنامه: عمهی ترشیدهی بداخلاق!
همهی ما اندوختهی تجربههای گذشتهی زندگیمان را در شخصیت ایمی بازیافت میکنیم. به همین دلیل او تا این حد جذاب است؛ چون شخصیتی گریزپا و دستنیافتنی است. بیتردید ایدهی خلق شخصیتی مثل ایمی که هر دم رنگ عوض میکند و این واقعیت که چنین شخصیتی حتی در سال 2014 همچنان مردم را شگفتزده میکند یکجورهایی رقتانگیز است!
صدسالگی ولگردِ كوچكی كه هرگز ما را رها نكرد: خندهی قباسوختهی ولگرد
امسال به خاطر صدسالگی خلق شخصیت ولگرد این موضوع به یكی از بزرگترین كنفرانسهای چاپلینشناسان و چاپلیندوستان در بولونیای ایتالیا انجامید؛ شهری كه آرشیو چاپلین و پایگاه مرمت آثارش چند سال است به آن منتقل شده. ایتالیاییها با مهارت و عشق، هنر مرمت و احیای كلیساهای دورهی رنسانس را به دنیای رنسانسی چارلز چاپلین منتقل كردهاند...
خانهی پدری (كیانوش عیاری): جنایت و مكافات
جهانبخش نورایی: خانهی پدری این نکته را گوشزد میکند که ما نمیتوانیم تاریخ را با همهی کجیها و زشتیهایش از خاطرمان پاک کنیم. گذشته در واقع نگذشته و همچنان با ماست. این بار گران نسل به نسل منتقل میشود تا شاید شناخت بدیها و پلشتیهای آن بتواند راه و رفتار انسانیتری را به ما نشان بدهد. این همان کاریست که خانهی پدری میتواند بکند. فیلمی که به رغم خشونت ظاهریاش تأثیر عاطفی عمیقی به جا میگذارد و...
سیزده (هومن سیدی): شکل دیگر؛ شهری که دوستش داشتیم
پوریا ذوالفقاری: در سیزده از تهران شلوغ و چرک خبری نیست. هومن سیدی بیرحمی تهران را به جای ترافیک و دود و دمش در ساختمانهای سربهفلککشیدهی بتونی تصویر میکند. هولناکی شهر را نه در ازدحام که در خلوتی محلهها و ساعتهایی از شهر میجوید که بروز هر خلافی در آنها مجاز است و حتی با شلیک گلوله هم آب از آب تکان نمیخورد. در واقع او سراغ زمان و مکانی رفته که پیش از این جایی در سینمای اجتماعی نداشتند...
گفتوگو با هومن سیدی: منطق مطلق اتفاق
گفتوگو كننده: محسن جعفریراد- سیدی: فیلم باید قبل از اجرا در ذهنم ساخته شده باشد. اما تمام این ساختنها و کنار گذاشتنها باعث میشود که کمکم به اسکلت اصلی فیلم دست پیدا کنم. یک شهرک میتواند نمادی از یک جامعهی بزرگ باشد که به ساختمان ذهنی من نزدیک است. همهی شخصیتها بهظاهر خطی هستند، قرار نیست چیزی را به لحاظ زیباییشناسی تبیین کنیم. بازی بازیگران نباید جلوهگرانه و مبهوتکننده باشد و...
ملبورن (نیما جاویدی): رنگ حقیقت در لحظهی پس از حادثه
آنتونیا شرکا: ملبورن بر خلاف تصور آنانی که فیلم را کاملاً متأثر از آثار فرهادی میدانند، یک تفاوت عمده با آنها دارد. مکان فیلم ثابت است، دو شخصیت اصلی ثابتاند و این دیگران هستند که وارد حریم آنها میشوند و موقعیتشان را بههم میریزند. در فیلمهای فرهادی، حرکت از درون به بیرون است. اتفاقی در درون میافتد و شخصیتها برای اثبات حقانیت و در واقع بیگناهی خود باید بیرون بزنند و...
اندوه سترون شدن
جواد طوسی: هر قدر بخواهیم به لحاظ طبقهی امیرعلی و سارا، موضوع «پنهانکاری»، رفتار بیرحمانهی آدمها در شرایط بحرانی و حضور پیمان معادی، وجوه مشترکی میان ملبورن و آثار اصغر فرهادی قائل شویم، باز در جزییات فیلمنامهی ملبورن و شیوهی پرداخت نیما جاویدی ظرافت و نوآوریهایی میبینیم که به این فیلم هویت مستقل میدهد...
خلوت فراموششده
مصطفی جلالیفخر: از منظر پزشکی، ملبورن یکی از نمونههای موفق فرهنگسازی سلامت است. هنر و در رأس آن سینما ثابت کرده که توانمندی خاص و ماندگاری در ایجاد یا تغییر خردهرفتارهای جامعه دارد؛ و قطعاً مهمترین رکن سلامت، سبک زندگیست. انتقاد همیشگی به عادیسازی سیگار و انتساب آن به طبقات و آدمهای روشنفکر یا مرفه پابرجاست؛ اما در ملبورن، در نهایت، سیگار یکی از قاتلان غیرعمد نوزاد به شمار میآید...
گفتوگو با نیما جاویدی: پرش با مانع
گفتوگو كننده: فرزاد پورخوشبخت- جاویدی: اساساً شخصیت و ماجرا را بسیار درهمتنیده و وابسته به یکدیگر میبینم. معتقدم شخصیت، ماجرا را ایجاد میکند و ماجرا، شخصیت را میسازد. این دو را چندان از هم جدا نمیدانم، اما نوعاً شخصیت را بر ماجرا مقدم میدانم. داستان ملبورن با یک اتفاق ویژه شروع میشود که ممکن است در زندگی همه رخ ندهد. این تصادف اتومبیل نیست که واقعهی آشنایی باشد و خیلیها از نزدیک لمسش کرده باشند...
فصل فراموشی فریبا (عباس رافعی): غمانگیزترین حالت تهران...
آنتونیا شرکا: فصل فراموشی فریبا یادآور فصلی فراموششده از تاریخ سینمایمان، سینمای اجتماعی زنانهی اواخر دههی 1370 و اوایل دههی بعد، است. فیلمهای تلخ و سیاهی با محوریت مردی خشن و شکاک و بداخلاق و زورگو از یک سو، و زنی مظلوم و بلاکش و کتکخور و بیکسوکار از سوی دیگر، كه اغلب به طبقهی فرودست شهری میپرداختند...
چند مترمکعب عشق (جمشید محمودی): گره، شخصیت، فرجام
مهرزاد دانش: پایان فیلم، یکی از بهترین فرجامگذاریهای سینمایی در طول چند سال اخیر سینمای ایران است. مد شدن پایان باز و معلق و... در ظرف این چند سال اخیر، به نابودی نقطههای پایانی فیلمها منجر شده به نحوی که عملاً درامی را که هنوز شروع نشده میبندند و اسمش را هم میگذارند پایان باز...
تا مرز بینهایت
ریحانه عابدنیا: چند مترمکعب عشق که به عنوان محصول مشترک ایران و افغانستان معرفی شده، از لحاظ فکر و خاستگاه نیز به نحوی محصول مشترک ایرانی – افعانی ست. کارگردان و تهیه کنندهی فیلم که برادرند، اصالت افغانی دارند و در کودکی ناچار به كوچ از سرزمین مادری و سكونت در ایران شدهاند...
گفتوگو با جمشید محمودی: تمامعیار
این عشق به نظرم از نوع عشقهای اساطیری است، با آن پایان تراژیک كه در فیلم مشاهده میكنیم و سرنوشت شخصیتهایش را به یک نقطهی فرجام تلخ ختم میکند. نظیر این الگو را میتوان از لیلی و مجنون تا رومئو و ژولیت جستوجو كرد....
گفتوگو با «صدیق برمک» دربارهی سینمای افغانستان و «چند مترمکعب عشق»:
عشق پایانی ندارد
مرضیه ریاحی: هنوز هم تهیهکنندهی داخلی ندارید؟
برمک: نه. هر کسی فیلم میسازد با کمترین هزینه فیلم کوتاه و مستند میسازد. برای ساخت فیلم بلند هنوز باید رفت دنبال شبکههای اجتماعی، سازمانها و تهیهکنندههای خارجی. مثل گذشتن از هفتخان رستم است. به همین خاطر بارها و بارها کوشش شده تا دولت تشویق شود و به سینما به عنوان یک اصل و ارزش ملی نگاه کند. دلایل زیادی هم دارد. سیاسیون ما ریشههایشان در بین مردم نیست...
نگاهی دیگر به «ماهی و گربه»: جنگل خاطره و دریاچهی فراموشی
محمدسعید محصصی: در مورد اهمیت خطی ندیدن زمان و دایرهای بودن آن بسیار صحبت شده است. همه جا نخستین چیزی که بیننده با آن مواجه میشود همین دورزدنهای پیاپی و پایانناپذیر است و حوادثی که بارها و البته هر بار از زاویهی تازهای تکرار و روایت میشوند. این دورزدنها تا آنجا ادامه مییابد که دیگر واقعیت نیمساعت پیش را دوباره و برای فهم تازهتر نمیبینیم، بلکه واقعیت مربوط به سالی پیش را هم مرور میکنیم. این خطی ندیدن زمان به ما چه میگوید؟...
گفتوگو با شهرام مكری: جهان دایرهها و پرسپکتیوهای درهم ریخته
گفتوگو كننده: نیما عباسپور- مكری: راستش این فیلم اسلشر یا هارور نیست. خیلی زود از آن فاصله میگیرد. با فضاهایی از این نوع شروع میکند، ولی هرچه جلو میرود بهتدریج از آن تعریف فاصله میگیرد؛ یعنی اینکه تبدیل میشود به فیلمی دربارهی فرم و زمان؛ دربارهی اینکه شخصیتها وقتی دوربین شخصیت دیگری را دنبال میکند چه زمانی دوباره به هم میرسند. قرار نبود فیلمی باشد که در هر لحظهاش میترسیم. ولی صحنههایی مثل صحنهی پشت درخت، دور و نزدیک شدن شخصیتها به یکدیگر و موسیقی فیلم، لحظههایی را مثل چاشنی در فیلم پراکنده میکند تا بتوانم در فیلم این طعم هارور یا اسلشر را کماکان حفظ کنم...
گفتوگو با لوون هفتوان، بازیگر فیلم «پرویز»: بیگانهای پشت چراغقرمز
گفتوگو كننده: عباس یاری- هفتوان: ...یک شب، در قطاری که به سمت ارمنستان میرفتم، در كوپهی بغلی چندتا از بروبچههای باحال با ساز و آواز بساط بزنوبكوب راه انداخته بودند كه من هم به جمع آنها پیوستم و نمیدانم چه موقع توی واگن آنها خوابم برد. به مقصد كه رسیدیم، متوجه شدم ساكم را که حاوی پولها و مدارکم بود دزدیدهاند. بدتر از همه گذرنامهام بود.
...یک صبح سهشنبه بود که وارد مسکو شدم. همه چیز حالت غیرعادی و بحران داشت، تانكها ریخته بودند توی خیابان و مسكو در آستانهی فروپاشی و انقلاب و كودتا بود.
...پس از نوزده سال، به ایران آمدم. سفر چهلروزهام نوزده سال طول کشیده بود! من با هیچکدام از دوستان و حتی خانواده هم خداحافظی نکرده بودم.
خاطراتی از یك سینمای لوكس: در رویال اتفاق افتاد
پرویز نوری: خاطرم نیست اولین بار كی به سینما رویال رفتم؛ سینمایی در خیابان شاهرضا (انقلاب كنونی) و روبهروی سینمای تاج - و بعداً در كنار سینما بب - با سالن ورودی وسیع و سالن نمایش وسیعتر (كه البته از صندلیهای عقب، چیزی روی پرده دیده نمیشد!)؛ سینمایی لوكس و نوساز. آن تكه از پیادهرو مقابل سینما - و شاید بیشتر خیابان - در اوایل دههی 30، خیابانی مفرح و تمیز و خلوت و فرنگی بود. در كنارش تعدادی ساختمان با معماری مدرن درجه اول (به سبك معروف «فونكسیونالیستی») و زیر خود سینما رویال و در كنار سینما كافهی قنادی شیكی بود با مغازههای لوكسفروشی كه شكل خارجی و اروپاییوار به آن فضا میداد...