ریشهها
همكاران مطبوعاتیمان در شمارهی 27 ماهنامهی «مهرنامه» پروندهای برای سیسالگی ماهنامهی «فیلم» منتشر كردهاند، سپاس از لطف و توجهشان. یك ماه پیش از انتشارش تماس گرفتند برای گفتوگو و به رغم كمرغبتیام، پرسشها را فرستادند. بعد از دیدن پرسشها تماس گرفتم و گفتم ده سال پیش در ویژهنامهی بیستسالگی ماهنامهی «فیلم» در مقالهای به بیشتر این پرسش ها پرداختهام، اجازه دهید خلاصهای از آن را - كه هنوز زنده است و نفس میكشد - با مقدمهای تقدیم كنم. مقبول نیفتاد و با تغییر تعدادی از پرسشها، گفتوگو انجام شد. هنگام فرستادن ایمیلِ ویراستاریشدهی گفتوگو تقاضا كردم «جز در مورد رسمالخط "مهرنامه" در آن دست برده نشود و اگر نكتهای هست، لطفاً باخبرم كنید.» پذیرفتند. اما - به دلايل فنی - گفتوگو با حذف بخشهایی از آن چاپ شد!
این متن كامل آن گفتوگوست؛ چراغی كه در این «خانه» میسوزد.
مسعود مهرابی
*
از چه زمانی و چهگونه وارد عرصه مطبوعات شدید؟
گرچه این روزها با جستوجو در اینترنت میتوان به زندگینامه و كارهای كرده و حتی ناكردهی آدمها دست یافت، اما برای كم كردن زحمت خوانندگان این گفتوگو شمهای از آن را میگویم. در نوجوانی چند کاریکاتور با طراحی بسیار ساده در یك نشریهی ژاپنی دیدم که محتوای قابلدرک و جذابی داشتند. پدرم مشترك مجلهی «توفیق» بود و من شیفتهی كاریكاتورهایش. با دیدن آن طرحهای ساده به ذهنم آمد كه كشیدن كاریكاتور به آن سختیهایی كه پیش از آن فكر میكردم نیست. دست به كار شدم و همانها را دوباره كشیدم. نه، سخت نبود، مثل خودشان از كار درآمد. طراحی را با سوژههایی از خودم ادامه دادم. چند ماه بعد شروع كردم به پست كردنشان برای مجلهی «توفیق» و آن قدر ادامه دادم تا بالاخره چندتایشان چاپ شد. بعد از مدتی طرحهایم را كه همه از نوع «بدون شرح» بود (در آن سالها بیشتر اردشیر محصص و كامبیز درمبخش در این سبك كار میكردند) برای هفتهنامهی «كاریكاتور» كه به دلیل حضور بزرگان عرصهی طنز «كلاس» بالاتری نسبت به «توفیق» داشت، فرستادم. تعدادی از آنها در صفحهی «دستپخت خوانندگان» چاپ شد و چند هفته بعد، در ستون پیغام یكی از شمارهها، دعوت به همكاری شدم. اولین روز شروع كار مطبوعاتیام را فراموش نمیكنم. یك روز پنجشنبه به جای رفتن به دبیرستان و حاضر شدن در كلاس درس، به دفتر مجلهی «كاریكاتور» در خیابان سرگرد سخایی (سوم اسفند سابق) رفتم. احساس غریبی داشتم؛ شادی و ترس درهم آمیخته بود. وقتی مستخدم مجله درِ اتاق محسن دولو را باز كرد و گفت داخل شو، او داشت بالای چارچوب در را نگاه میكرد، با دیدن من - نه در قد و بالا و سنی كه تصور میكرد - با حركت سرش به پایین، عینكش از روی پیشانی افتاد روی بینیاش. با تعجب پرسید: «مهرابی... تو هستی؟» گفتم: «بله... آقا». زندهیاد دولو، با تحویل گرفتنم و دادن یك صفحهی كامل - كه در هر شماره یك موضوع را به اختیار خودم كار كنم - نقش مهمی در زندگی حرفهایام داشت.
كار حرفهای باعث شد خیلی زود صاحب سبك شوم و همكاریام با روزنامهها و هفتهنامهها گسترش پیدا كند. سال 1354، در 21 سالگی، اولین نمایشگاه از آثارم در گالری «نقش» برگزار شد و سال بعد اولین كتاب از طرحهایم با نام «نردبانهای بیبام» را نشر امید منتشر كرد. سال 1357، اولین نمایشگاه گروهی با نام «هنرمندان طنز ترسیمی ایران» با بیش از صد اثر از 17 طراح و كاریكاتوریست - از جمله اردشیر محصص، احمد سخاورز، غلامعلی لطیفی، كامبیز درمبخش، احمد عربانی و... - را برگزار كردم كه متأسفانه آخرین دورهاش هم بود. و این رشته از حرفهام با برپایی دوازده نمایشگاه مستقل و چاپ سه كتاب دیگر از آثارم تدوام پیدا كرد.
و از طراحی به سینما گرایش پیدا کردید؟
نه، همزمان با كار طراحی و مطبوعاتیام بود. همان اوایل دههی 1350 به همراه سه تن از دوستان دبیرستانیام، محمود پرویزی، علیرضا یارمحمدلو (برادر بزرگ محمود یارمحمدلو، مستندساز) و عبدالحی شماسی (نمایشنامهنویس) یك گروه فیلمسازی تشكیل داده بودیم و فیلمهای 8 میلیمتری میساختیم. سال 1355 وارد دانشكدهی هنرهای دراماتیك شدم و بعد از انقلاب فرهنگی، سال 1361، در رشتهی سینما فارغالتحصیل شدم. روز امتحانِ حضوری ورود به این رشته، در جلسهای كه در آن دكتر هوشنگ كاوسی، پرویز شفا، زندهیادان هوشنگ طاهری، خلیل موحد دیلمقانی و مهدی فروغ، رییس دانشكده، حضور داشتند، بعد از پاسخ به چند سؤال سینمایی و غیرسینمایی - دستآخر - پرسیدند كه چرا میخواهی در این رشته تحصیل كنی؟ با اشاره به فیلمهای 8 میلیمتریام كه روی میز گذاشته بودم، گفتم من نیامدهام اینجا سینما بخوانم و فیلمساز شوم! مگر این دانشكده از زمان تأسیساش تا امروز چند سینماگر به جامعهی سینمایی تحویل داده است؟ من هم میخواهم مثل شما - با نگاه به كاوسی و شفا و طاهری - دربارهی سینما بنویسم. با تعجب نگاهم كردند و گفتند بیرون منتظر باش. ده دقیقه بعد آقای شفا در اتاق را باز كرد و گفت: «برو، قبولی. حالا ببینیم تو چه از كار درمیآیی!»
ایدهی اولیهی انتشار «سینما در ویدئو» از كجا آمد؟
ایدهی اصلی انتشار «سینما در ویدئو» از احمد کریمی فقید است. او با توجه به رونق تماشای ویدئو و ویدئوكلوپهایی كه روزبهروز بر تعدادشان در هر كوی و برزن و زیرپلهای افزوده میشد، پیشنهاد كرد گاهنامهای برای معرفی فیلمهای برتر و پرمخاطب منتشر كنیم. معتقد بود بهغیر از تكفروشی، آگهی بسیار خوبی هم میشود از ویدئوكلوپها گرفت. به اتفاق هوشنگ گلمکانی و عباس یاری و کوروش طاهرینسب کار را شروع کردیم. فهرستی كه از صد فیلم تهیه شده بود را بین خودمان تقسیم كردیم و بر هر فیلم معرفی و نقد كوتاهی نوشتیم. آگهیهای بزرگ و كوچك هم از پی هم میرسید كه بیشترشان را خود كریمی طراحی میكرد و بقیه را هوشنگ و من. كتاب اول تیر ماه سال 1361 در 114 صفحه منتشر و از آن استقبال خوبی شد. كتاب دوم را با دلگرمی بیشتری كار كردیم. احمد کریمی كُپی مطالب آن را به وزارت ارشاد برد و بعد از مراجعههای مكرر، تا پای دریافت مجوز رساند، اما به دلایل شخصی دیگر حاضر نبود به ارشاد برود و بقیهی کار را به من سپرد. وقتی برای دریافت مجوز به ارشاد رفتم، گفتند این آخرین باری خواهد بود كه مجوزی برای انتشار معرفی فیلمهای ویدئویی میدهند. ولی با اینكه این شماره مجوز داشت و در آبان ماه توزیع شده بود، سهچهار هفته بعد از وزارت ارشاد با یك اتومبیل فولكس استیشن آبیرنگ آمدند و باقیماندهی آن را كه حدود 700 جلد میشد، ضبط كردند و بردند.
باعث تعطیلی كارتان شد؟
نه، بعد از گرفتن برگ مجوز شمارهی دوم، دوسه روز به مشورت گذشت. لابهلای صحبتها و ایدههای مختلف، پیشنهاد كردم برای شمارهی سوم به جای فیلمهای شبكهی ویدئویی - كه روزبهروز دایرهی برخورد با آن و ویدئوكلوپها گستردهتر میشد - به فیلمهای روی پرده بپردازیم و اسمش را هم از «سینما در ویدئو» به «فیلم» تغییر بدهیم. با موافقت دوستان كار شروع شد. روی جلد این شماره را با یك لوگوی بزرگ «فیلم» كار كردم كه از بالا تا پایین روی جلد را در بر گرفته بود. این شماره بهغیر از نقد و بررسی فیلمهای اكرانشده تا بهمن ماه آن سال، شامل فیلمهای نمایشدادهشده در تلویزیون، گزارش اولین جشنوارهی فیلم فجر و سهچهار مطلب مستقل هم بود؛ در واقع زمینهی انتشار یك مجلهی سینمایی تمامعیار فراهم شد. مجوز این شماره را سوم اسفند 1361 گرفتم و نیمهی دوم همین ماه به عنوان «ویژهی نوروز 1362» منتشر شد.
جریان تقاضای مجوز «فیلم» از چه زمانی و چهگونه آغاز شد؟
انتشار یك مجلهی متفاوت و جدی - «طرح و كاریكاتور» - بعد از برگزاری همان نمایشگاه گروهی به ذهنم رسید، كه جایش بسیار خالی بود. چند ماه بعد از انقلاب و مستقر شدن دولت، اوایل سال 1358 به وزارت ارشاد ملی (در زمان وزارت ناصر میناچی) رفتم و تقاضای انتشار نشریهای به نام «عُبید» كردم. چند ماه یك بار هم سر میزدم و جویای نتیجه میشدم، ولی هر روز امكان انتشار چنین نشریهای غیرممكن میشد. فضایی كه پیرامون نشریهی پُرتیراژ «چلنگر/ آهنگر» تیم محجوبی/ لطیفی ایجاد شده بود و نشریهی «جیغ و داد» كه علیهاش منتشر میشد، باعث شد یكی از روزهایی كه برای گرفتن مجوز شمارهی سوم به ارشاد رفتم به مسئول ادارهی كل مطبوعات و نشریات بگویم كه قصد دارم روش نشریهای كه تقاضا كردهام را به فرهنگی/ هنری تغییر بدهم.
با آن موافقت شد؟
بله، همان روز فرم تقاضا را از بایگانی آوردند و روش نشریه را تغییر دادم، اما ماجرای كسب مجوز تا سالها طول كشید. بعد از انتشار شمارهی سوم، در فروردین 1362 احمد كریمی از جمع جدا شد. او در كنار كار انتشار آن سه شماره، برای روی جلد كتابهای پُرمخاطب هم طراحی میكرد و روزبهروز كارش رونق بیشتری گرفته بود. كریمی با سبك خاص خودش، تحولی چشمگیر در روی جلد كتابهای كتابفروشان راستهی شاهآباد ایجاد كرده بود و تقریباً فرصت انجام كار دیگری نداشت. علت دیگر جدایی او – ضمن اینكه آیندهای برای یك نشریهی سینمایی متصور نبود – دلخوریای بود كه بین او و یكی از همكاران پیش آمد. با رفتن او محل كارمان، دفتری كه در كوچهی خسرو در خیابان استاد نجاتاللهی (ویلا) بود، را تخلیه كردیم.
اما فاصلهی زیادی بین شمارهی سوم و چهارم نیست. شمارهی چهارم را مرداد سال 1362 منتشر كردید.
بله، بعد از رفتن آقای كریمی تصمیم گرفتیم كار را ادامه بدهیم و «فیلم» را از آن پس به شكل یك ماهنامهی سینمایی منتشر كنیم. به وزارت ارشاد رفتم و موضوع را با آقای مصطفی تاجزاده كه آن زمان سرپرست ادارهی كل مطبوعات و نشریات بود مطرح كردم. سخن از جای خالی چنین نشریهای كه حتماً متفاوت از نشریات سینمایی قبل از انقلاب خواهد بود – به نظر میرسید چنین دغدغهای دارد - گفتم. در آن جلسه جواب روشنی نداد. اما دوسه روز بعد كه مراجعه كردم دستیارانش، آقایان محمودرضا بهمنپور و پولاد فرخزاد - كه لطفشان بعداً هم شامل حال ما شد – گفتند موافقتشان را بعد از دیدن مطالب مجله اعلام میكنند. اواخر تیر ماه كپی مطالب را بردم و بدون دردسر مجوزش را گرفتم. ولی بعد از انتشار این شماره... افتاد مشكلها! وقتی اواخر مرداد شمارهی پنجم را برای گرفتن مجوز بردم، نامهای از بخش معاونت سینمایی (آدرسمان را نداشتند و نامه را به ادارهی كل مطبوعات و نشریات فرستاده بودند) به من دادند كه در آن نوشته بود مطالب مجله پیش از چاپ باید به اطلاع آنها نیز برسد، در غیر این صورت اقدام مقتضی به عمل خواهد آمد، كه معنای تلویحیاش این بود كه درتان را تخته میكنیم. چارهای نبود، از آن پس تا هفت سال بعد (شمارهی 89، اردیبهشت 1369) هر ماه مجبور بودم مجله را به بخش معاونت سینمایی ببرم و گاهی روزها دوندگی كنم و جانبهلب شوم تا مجوز چاپش را بگیرم.
بدترین خاطرهام از آن روزها گرفتن مجوز شمارهی 62 (ویژهی نوروز 1367) است. دهم اسفند 66 هنوز صفحهآرایی مجله تمام نشده بود كه موشكباران شروع شد. هم باید پیگیر كارهای لیتوگرافی متن و چاپ میبودم، هم دنبال پیدا كردن لیتوگرافی دیگری برای جلد (آقای فخرالدین سیدی كه لیتوگرافی رنگی را انجام میداد، تعطیل كرده بود)، هم دنبال صحافی تازهای كه بتواند ده فرم را با هم منگنه و جلد كند و با دلهره زیر موشكباران، روزی چند بار برای گرفتن مجوز به وزارت ارشاد بروم كه تقریباً نیمهتعطیل بود.
در این مدت طولانی مشكلشان با شما چه بود؟
مشكلشان این بود كه مجله آن چیزی نبود كه میخواستند. مجلهی «فیلم»، مجلهی نقد بوده و هست. گاهی منتقدان مجله در نقدهایشان - كه هیچوقت سفارشی نبوده - فیلمهایی را تحویل میگرفتند و ستایش میكردند كه با سیاستهای آنها كه مایل بودند آن فیلم و سازندهاش برجسته نشود، مطابقت نداشت. و برعكس آن هم اتفاق میافتاد؛ فیلمها و فیلمسازانی كه آنها «هدایت و حمایت»شان میكردند، نقدهایی منفی دربارهشان نوشته میشد. چون نمیتوانستند یا نمیخواستند این را بهصراحت بگویند، دادن مجوز را آن قدر كش میدادند تا من از آن همه دوندگی - روزهای بسیاری صبحها مستقیم از خانه به ارشاد میرفتم - خسته شوم و ببُرم و... تعطیل كنیم. اگر موفق میشدند، حالا این گفتوگو هم به مناسبت سیسالگی مجله انجام نمیشد.
در آن هفت سالی كه «فیلم» به صورت تكشماره مجوز میگرفت و منتشر میشد، سه پروانهی انتشار مجلهی سینمایی صادر شد كه هر سهی آنها برای كارمندان و نزدیكان حوزهی معاونت سینمایی بود.
در این رفتوآمدها، دستور تغییر مطالب را هم میدادند؟
نه، انصافاً جز در دوسه مورد خاص، دستور حذف و یا تغییر مطلبی را نمیدادند. گاهی دربارهی مشخصات فیلمهایی كه در دست تولید بود، میگفتند این شخص از عوامل تولید این فیلم نیست و حذفش كنید. مهمترین مطلبی كه حذف شد، میزگرد سینماگران بود كه برای ویژهنامهمان به مناسبت پنجمین جشنوارهی فیلم فجر انجام داده بودیم. از چند سینماگر خواستیم گلایههایی را که اینجا و آنجا نسبت به بخشی از سیاستگذاریهای سینمایی دارند، در یك میزگرد مطرح کنند؛ به این انگیزه که جو و روابط سینمایی سالمتر شود. میزگرد برگزار و در هشت صفحه آراسته شد اما اجازهی چاپش را ندادند. یك مورد دیگر گفتوگویی بود كه در شمارهی 68 (شهریور 1367) زیر عنوان «سندهای زندهی سینمای ایران» با احمد شاملو انجام دادیم. با آنكه در آن گفتوگوی كاملاً سینمایی و جذاب و تاریخی، شاملو گفته بود «كارنامهی سینمایی من، كارنامهی بندگی بود» و در حقیقت به نحوی «قلمبهمزدی» كرده است، آنها اصرار داشتند كه ما در مقدمهی گفتوگو پنبهی او را بزنیم! این گفتوگو سرانجام با رفتوآمدهای بسیار، بدون اجابت خواست آنها چاپ شد. در عوض، روند فرساینده و توهینآمیز گرفتن مجوز شدت گرفت.
از شمارهی چهارم به بعد از لحاظ مالی و نیروی انسانی با چه پشتوانهای مجله را منتشر کردید؟
بر خلاف امروز كه اگر قصد انتشار یك ماهنامه داشته باشید و باید بجز هزینهی اجارهی دفتر كار و تجهیزاتش، حداقل پشتوانهی مالی انتشار یك سال را هم داشته باشید تا در صورت استقبال خوانندگان چرخهی مالیتان به حركت درآید، ما با دست خالی شروع كردیم. همه چیز تقریباً از حوالی صفر شروع شد. از دوستانی كه در بخش چاپ و لیتوگرافی میشناختیم، كمك گرفتیم. كارهای لیتوگرافی را زندهیاد آقای علیرضاییفر انجام داد و بخشی از دستمزدش را چند شماره بعد گرفت. در مورد چاپ و تهیهی كاغذ مورد نیاز، آقای سمنانیپور كمكمان كرد. شمارهی چهارم در تیراژ سه هزار نسخه منتشر شد. شمارهی بعد هشت هزار نسخه و با استقبالی كه از مجله شد - استقبالی كه حتی خودمان هم انتظارش را نداشتیم - شمارهی ششم را در 10 هزار نسخه چاپ كردیم و بخشی از بدهیمان را به لیتوگرافی و چاپ دادیم. شمارههای هشتم و نهم، تیراژ 20 و 25 هزار نسخهای داشتند و این سیر صعودی ادامه داشت و از شمارهی دهم به بعد كاملاً - به قول امروزیها - خودكفا شدیم.
ابتدای كار از نظر نیروی انسانی - بهویژه منتقد فیلم - بسیار دستتنگ بودیم. روزنامههای پیش از انقلاب و حتی مجلات سینمایی كمتر به نقد فیلم و تربیت نیروی انسانی بها میدادند و افراد انگشتشماری از سر عشق و علاقه در این زمینه قلم میزدند. بنابراین بخش عمدهای از صفحههای مجله را خودمان مینوشتیم؛ از خبر و نقد گرفته تا گزارش و گفتوگو. با استقبال روزافزون مردم و - بهاصطلاح - جا افتادن مجله، بهتدریج نویسندگان و مترجمهایی به ما پیوستند كه اغلبشان سابقهی مطبوعاتی نداشتند. در سالهای بعد از میان خوانندگان مجله كه برایمان نقد میفرستادند، استعدادهای بسیار خوبی را دعوت به كار كردیم؛ كسانی كه امروز از بهترین و شاخصترین نویسندگان و منتقدان سینمایی در دیگر نشریات هستند.
در آن زمان فضای سینمای ایران و همچنین نشریات سینمایی چهگونه بود؟
شروع كار ما همزمان بود با استقرار معاونت جدید سینمایی، فعال شدن بنیاد سینمایی فارابی و افزایش تولید فیلم. هنگامی كه كارمان را شروع كردیم، هیچ نشریهی سینمایی دیگری منتشر نمیشد. از سال 1358 تا نیمهی اول 1361، دوازده شماره از مجلهای با نام «سینما 58، 59، 60 و 61» منتشر شده بود و شش شماره هم از نشریهی «دفترهای سینما». كار دشوار دیگر ما جلب اعتماد كسانی بود كه به خاطر نشریات سینمایی قبل از انقلاب، سابقهی ذهنی خوبی در این زمینه نداشتند. باید به گونهای حرکت میکردیم که ذهنیت آنها را عوض کنیم، و كردیم. مجلهی «فیلم» اعتماد مردم و مخاطبانش را جلب کرد و نوع نگاه به نشریهی سینمایی را تغییر داد. ما راهی را باز کردیم که اوایلش پُر از بدبینی بود و سنگلاخ. بر بستر مسیری كه ما باز كردیم، نشریههای بعدی در جادهی آسفالتشده راندند.
بهغیر از فرازهای مورد اشاره، برای آنكه پشتوانهی دانش سینمایی برای مخاطبان و نویسندگانمان فراهم كنیم - كار مهمی كه قبل از انقلاب توجه چندانی به آن نشده بود - انتشار كتابهای مرجع و تئوریك سینمایی را در دستور كارمان قرار دادیم. در فاصلهی سالهای 1363 تا 1369، 20 كتاب مرجع و تئوریك منتشر كردیم (شروعش با كتاب «تاریخ سینمای ایران» تألیف خودم بود و پایانش با «شناخت سینما» نوشتهی لوییس جانتی، ترجمهی ایرج كریمی). این كار حتی باعث رونق انتشار كتابهای سینمایی توسط ناشران دیگر هم شد.
شیوهی آماده كردن مطالب هر شماره در این همکاری گروهی چهگونه است؟
مطالب مجله شامل سه بخش اصلیست؛ سینمای ایران، سینمای جهان و نقد فیلم. بعد از نمایش فیلمها در جشنوارهی فجر، آنها را فهرست میكنیم. رأی نویسندگان و تعدادی از همكارانمان در دیگر نشریهها را میگیریم. هر فیلم و فیلمساز بر اساس مجموعهی آرا، دارای امتیازی میشود و ما هنگام اكران هر فیلم سعی میكنیم به اندازهی امتیازش به آن بپردازیم. معمولاً یكیدو فیلم برتر سال صاحب پرونده میشود، برای تعدادی از فیلمها مجموعهای از نقد و گفتوگو فراهم میشود و... فیلمهای ضعیف سر از «گزارش اكران» درمیآورند.
در جلسهی اول هر ماه جزییات مطالب شمارهی آینده را مشخص میكنیم. شهزاد رحمتی مسئول بخش «سینمای جهان» و شاهین شجریكهن مسئول بخش «سینمای ایران»، رئوس مطالبشان را میدهند. فهرستی هم از نام فیلمهایی كه اكران شدهاند یا قرار است اكران شوند (كه در دوسه سال اخیر و بهویژه این روزها بهشدت دستخوش بیبرنامگیست) تهیه میكنیم و بعد دربارهی آنچه قرار است منتشر شود، تصمیم میگیریم. اینكه به یك موضوع از چه زاویهای پرداخته شود و حجم مطلب چهقدر باشد. نقد فیلمها اغلب به كسانی سفارش داده میشود كه در همان رأیگیری بعد از جشنواره، فیلم برگزیدهشان باشد (برای نوشتن دربارهی چند فیلم برتر سال - البته كه - همه آمادهاند و از قبل جا رزرو كردهاند!) در همین جلسه تصمیم میگیریم چه كسی با سینماگران گفتوگو كند. بعد مرحلهی سفارش و دریافت مطالب آغاز میشود كه آقای گلمكانی و یاری و مسئولان بخشها آن را پیگیری میكنند كه از دشوارترین بخشهای كار است. با آماده شدن تدریجی مطالب، رضا كاظمی به عنوان «دستیار دبیر شورای نویسندگان» و هومن داودی به عنوان نمونهخوان آنها را میخوانند و ویرایش اولیه میكنند و به گلمكانی میسپارند. او هم بعد از ویرایش نهایی، مطالب را به من میدهد و من هم بعد از خواندنشان برای صفحهآرایی به یار و همراه قدیمیمان، آقای علیرضا امكچی (با سابقهی چهار دهه رفاقت)، میدهم. بعد از صفحهآرایی، یك بار دیگر مطالب نمونهخوانی میشوند.
سی سال همکاری مشترک خبر از یک کار تیمی موفق میدهد. اما شما که در بطن این همکاری بودهاید با چه فرازوفرودهایی روبهرو بودید؟ آیا این نمونهی موفق همکاری تیمی، نقض غرض عدم امکان کار گروهی در سیستم ایرانی است یا رموز متفاوتی رادر این جریان تجربه کردید؟
هر دو! آنچه اغلب باعث جدایی در مشاركتهای به قول شما «سیستم ایرانی» میشود، سهمخواهی بیشتر در مسائل مالی است. موردی كه طی سی سال گذشته كوچكترین بحثی دربارهاش نداشتهایم. اما اختلاف نظر همیشه بوده، (با خنده) زندگی بدون اختلاف نظر كه اصلاً امكانپذیر نیست. اما اختلاف نظر اگر تبدیل به فرایندی سازنده شود، بسیار هم خوب است. من همیشه مجلهی «فیلم» را مقدم بر «خود»م دانستهام. از این رو - هنگام بالا گرفتن بحثهای اغلب سلیقهای - تداوم حیات و انتشارش برایم در درجهی اول اهمیت قرار داشته و كوتاه آمدهام. هر نشریهای بر اصولی و باورهایی بنا میشود كه استحكام یا سستیاش ناشی از آن است. معتقدم نباید مخاطب را دستكم گرفت و آنچه فقط خود دوست میداریم به او تحمیل كنیم؛ خودشیفتگی، بزرگترین دشمن یك نشریه است. باید از افراط و تفریط و احساسات زودگذر و گرایشهای محفلی پرهیز كرد و راه بر مطلبی كه برآمده از منافع شخصی و بدهبستان (گاهی مالی) نویسنده با صاحب اثر است، بست. اینها بخشی از آن رمزهای مورد پرسش شماست و، البته این بیت از شیخ اجل سعدی كه همیشه آویزهی گوش است: رهرو آن نیست كه گه تند و گهی خسته رود / رهرو آن است كه آهسته و پیوسته رود.
اگر از تعامل درونی همکاران نشریه بگذریم، آیا هیچگاه از سوی مراجع رسمی و نظارتی، «فیلم» مشکلی داشت؟ آیا گمان میکنید روزی هم «فیلم» مثل خیلی از همتایان مطبوعاتیاش توقیف شود؟
همان طور كه بدون اختلاف نظر و سلیقه نمیشود زندگی كرد، بدون مشكل هم كه اصلاً خوش نمیگذرد! طی سالهای گذشته «مشكل»هایی پیش آمده كه روزی حكایتاش را خواهم نوشت، اما یكی از سادهترین و جالبترین آنها تذكریست كه برای تصویر روی جلد شماره 145 (مرداد 1372) دریافت كردیم. آن جلد را ببینید و خودتان قضاوت كنید كه تصویر كنار جمشید مشایخی مشكلی دارد یا نه.
جامعهی ما جامعهی اتفاقهای نامنتظره است و خطوط قرمزی كه - نه هر سال و هر ماه – گاهی روزبهروز جابهجا میشوند. مطمئن هستم برای همكارانم در روزنامهها بارها پیش آمده كه با اطمینان ِخاطر، خبر یا گزارش یا گفتوگویی را برای چاپ به چاپخانه فرستادهاند و بعد به دلیل حوادثی كه طی چند ساعت اتفاق افتاده، قبل از چاپ آن را حذف كردهاند. چنین موردهایی نیز چند بار برای ما هنگام چاپ و قبل از صحافی پیش آمده و مجبور شدهایم فرمهای چاپشده را دور بریزیم، یك بار نزدیك به 2 تن كاغذ!
هر صبح که به دفتر میآیم اولین کارم این است که نگاهی به روزنامهها و سایتهای مرجع بیندازم تا شاید دستگیرم شود خطوط قرمز تا كجا جابهجا شده است، اما میدانم به رغم همهی دقتها، یك كلمه - فقط یك كلمه - ممكن است نشریهای را «هوا» كند؛ مثل آن اتفاقی كه برای روزنامهی «ایران» پیشآمد؛ روزنامهی خود دولت. دو سال پیش به آقای حسین انتظامی که نمایندهی مدیران مسئول نشریات در هیأت نظارت بر مطبوعات است، پیشنهاد كردم نشریههایی که بیش از 25 سال از عمرشان گذشته جزو داراییهای فرهنگی کشور محسوب شوند و هیچگاه توقیف نشوند. قولی داد، ولی خبری نشد.
به پشت سر كه نگاه میكنم، خرسندم این كشتی تا این منزل به سلامت آمده، اما با كوه یخِ شناور روبهرو - معضلات اقتصادی - چه باید كرد كه امروز حكمش از دادگاه مطبوعات بُراتر است؟