سینمای ایران فلاشبک: پیامهای خوانندگان مجله و پاسخ به تعدادی از آنها خشت و آینه: یادداشتهای نویسندگان مجله دربارهی نكتههایی در متن و حاشیهی سینمای ایران رویدادها: فیلمهای تازه: پسكوچههای شمرون (كامران قدكچیان)، لرزانندهی چربی (محمد شیروانی)، بزرگمرد كوچك (صادق دقیقی) و جابهجا (علی توكلنیا)/ مستندی دربارهی زندگی و كارنامهی شهلا ریاحی: خانهی خاطرات/ جشنوارهی فیلمهای ویدئویی/ ورود ساخت ایران و بازگشت قهوهی تلخ به شبکهی خانگی: معمای سود و سرمایه سالهای دور از خانه: صنفهای ۲۹گانهی سینما در کشاکش انحلال خانهی سینما و تشکیل هیأت ساماندهی صنوف و جامعهی اصناف سینما، چه وضعی دارند؟ کارمان تمام شود، میرویم: بررسی وظایف هیأت ساماندهی صنوف در گفتوگو با حسین زندباف درگذشتگان: امان منطقی (1391-1312)، اسفندیار احمدیه (۱۳90- ۱۳07)، ستار هریس (۱۳90 – ۱۳21)، ایلوش خوشابه (۱۳9۱- ۱۳1۱)، عباس مظاهری (1391-1316) گپ: با امیر جعفری: دستهایی در كار است/ با همایون ارشادی: تكرار تنهایی ایستگاه خرداد: خبرهای از كمال تبریزی/ میترا حجار/ مصطفی خرقهپوش/ بهاره رهنما/ محمدرضا فروتن/ محمد فوقانی/ نیکی کریمی/ مسعود کیمیایی راهیان مقصد نامعلوم: واقعهنگاری جنجال اكران نوروز 1391 و پیامدهای بحرانآفرین آن بیفرهنگی در فرهنگ جانسخت: مطالبی به مناسبت درگذشت ایرج قادری/ مردی كه میخواست زنده بماند: آیا هنوز هم از ستارههای فیلمفارسی میهراسیم؟/ گفتوگویی منتشرنشده با ایرج قادری: نفس كم میآورم/ مولن روژ: تاراج، ریولی: گمشده در تلویزیون: ماتم در خرمدره/ بازپخش سریالهای قدیمی: نظمی در كار نیست/ آیا برنامهی هفت به خاطر سریال جیرانی تعطیل شد؟: تمثیلی از بحران سینمای ایران/ حاشیهنگاری سریالی كه كمتر از حد توقع دیده شد: فیلمنامهنویسی سر صحنه/ دو نكته دربارهی مسیر انحرافی: هر گونه شباهت، اتفاقی است!/ ساخت نخستین مینیسریال تلویزیونی کلید خورد: یک مرد، یک تجربه/ سین مثل سریال اولین نظرسنجی زندهی تلویزیونی: كاف مثل كارشناس/ نقش تلویزیون در انتخابات ریاستجمهوری فرانسه: تلویزیون چهگونه رأی میسازد؟/ مناظرهی تلویزیونی پربینندهی دو نامزد نهایی: نیكلا سركوزی آكتور تلویزیون جشنوارهیكوچك من: چون پیر شدیم.../ یك چشمانداز
سینمای جهان - نمای دور:انتقامجویان، ركورد فروش و تحسین منتقدان: دیر رسیدن هنوز بهتر از هرگز نرسیدن است!/ حال سینمای فرانسه خوب است: تیغ دودم/ نخستین واكنشها در برابر هابیت: آیا سینما مسیر دیگری را در پیش خواهد گرفت؟/ بنیاد سینمایی جهان به راه افتاد: بودجهای برای محصولات مشترك با سینمای فرانسه خبرهای کوتاه: فیلم کوتاه دنی بویل برای المپیک لندن/ دانلد داک به روایت لارس فون تریر!/ اسكار آفریقایی برگزار شد / ایزابل هوپر و همکاری با فیلمسازان آسیایی / جک وایت، آهنگساز فیلم «رنجر تنها»/ استیو مککویین و یك سوژهی جنجالی دیگر/ بازسازی «یازده یار اوشن» در کرهی جنوبی/ شكست مالی و استعفای مدیر دیزنی/ اقتباس تازهای از «مرغ دریایی» چخوف/ دنبالهی «گاو خشمگین» - نمای متوسط:اقاقیها (پابلو جورجِلی)، 50/50 (جاناتان لوین)، ایزابل (بن سومبوگارت)، شب هول (كریگ گیلسپی)، چهارده ساعت (هنری هاتاوی) - فیلمهای روز: پسری با دوچرخه (برادران داردن)، خاكستری (جو كارناهان)، در سرزمین خون و عسل (آنجلینا جولی)، سوراخ قفل (گای مدین) - نمای درشت: نقدهایی بر هوگو (مارتین اسكورسیزی) همراه با گفتوگو با کارگردان، سه بازیگر و مدیر فیلمبرداری، و نكتههایی از حاشیهی فیلم هند هنوز هند است: گفتوگوی اختصاصی با رامش سیپی كارگردان مشهور سینمای هند به مناسبت آماده شدن نسخهی سهبعدی شعله/ كارنامهی رامش سیپی فیلم به فیلم/ سی نكتهای كه بد نیست دربارهی شعله بدانید/ بازتابها: یك كالت كلاسیك درگذشتگان: مانی كائول (2011-1944)، ویتنی هیوستن (2012-1963)، پاتریشیا مدینا (2012-1919)
نقد فیلم نقد و یادداشت بر روزهای زندگی (پرویز شیخطادی) و نگاهی به موسیقی آن همراه با گفتوگویی با مجریان جلوههای ویژهی دیجیتالی آن/ خنده در باران (داریوش فرهنگ)/ چك (كاظم راستگفتار)/ سیب و سلما (حبیبالله بهمنی)/ آخرین سرقت (پدرام علیزاده)/ سه پایان خوب در سه فیلم بد/ چند نقد دیگر بر نارنجیپوش گفتوگویی با لیلا حاتمی: بازیگری خودِ سینماست نقد خوانندگان: یه حبه قند (رضا میرکریمی)/ سعادتآباد (مازیار میری)/ اسب حیوان نجیبیاست (رضا کاهانی)/ راه آبی ابریشم (محمد بزرگنیا)/ شیرین (عباس کیارستمی)/ چیزهاییهست که نمیدانی (فردین صاحبالزمانی)/ اخلاقتو خوب کن (مسعود اطیابی)/ وضعیتسفید (حمید نعمتالله)/ تا ثریا (سیروس مقدم) گزارش اكران: چگونگی نمایش فیلمها از از 20 فروردین تا 20 اردیبهشت 1391در تهران نامهها: پاسخ به پرسش خوانندگان بیست سال پیش در همین ماه: نگاهی به شمارههای 123 و 124 ماهنامهی «فیلم» (نیمهی اردیبهشت و خرداد 1371)
همکاران این شماره: آرامه اعتمادی، هدی ایزدی، عباس بهارلو، محسن بیگآقا، مسعود ثابتی، مصطفی جلالیفخر، حسین جوانی، علیرضا حسنخانی، نیما حسنینسب، رضا حسینی، محمد حقیقت، مهرزاد دانش، پوریا ذوالفقاری، جواد رهبر، التفات شكریآذر، محمد شكیبی، رامین صادقخانجانی، حمیدرضا صدر، احمد طالبینژاد، جواد طوسی، نیما عباسپور، بهزاد عشقی، شاهپور عظیمی، سمیه قاضیزاده، جمشید گرگانی، سوفیا مسافر، مازیار معاونی، امید نجوان، سعیده نیكاختر، کیومرث وجدانی، افشین هاشمی. | صفحهآرایی و طراحی جلد: علیرضا امكچی
چشم انداز ۴۴۳
رویدادها تصویر یك بحران: واقعهنگاری جنجال اكران نوروز 1391 و پیامدهای بحرانآفرین آن دو فیلم مغضوب اكران هر روز سالنهای بیشتری از دست میدادند، اما فروششان بیشتر میشد! موج تبلیغی كه به تبع این حاشیهها به پا شد، فروش روزانهی گشت ارشاد را در روزهایی حتی از اخراجیها و جدایی نادر از سیمین هم بالاتر برد و خصوصی كه فیلم شكستخورده و نفروش اكران نوروز بود، در همان چند سالن محدود فروشش بالا رفت. بر اساس اولین ارقام فروش فیلمهای روی پرده در هفتهی دوم اكران، دو فیلم گشت ارشاد و قلادههایطلا با فروش پانصد و 450 میلیون تومانی صدرنشین گیشهی نوروزی سینماهای تهران اعلام شدند. با مقایسهای میان تفاوت رقم فروش این فیلمها در هفتهی اول و دوم میشد نتیجه گرفت كه این جنجالها و ممنوعیتها چندان هم به سود فروش قلادههای طلا نشد. برای اولین بار فاصلهی عددی این دو رقیب اصلی با افت چشمگیر فروش گشت ارشاد به پنجاه میلیون تومان رسید، اما این افت نسبی هم مانع از میلیاردی شدن گشت ارشاد نشد. این در حالی بود که این فیلم بیشتر سینماهای خود را از دست داده بود.
درگذشتگان ایرج قادری: جانسخت امیرایرج قادری تحصیلاتش را در رشتهی داروسازی ناتمام گذاشته بود تا بتواند در فضای مورد علاقهاش زندگی كند و چهرهای سینمایی شود. در سینما، فعال و پرکار بود. در بیست سالگی با بازی در چهارراه حوادث (ساموئل خاچیکیان) وارد سینما شد و یک دهه بعد هم اولین فیلمش داغننگ را ساخت. قادری در ۵۷ سال حضورش در سینما، چهل فیلم را کارگردانی و در ۷۲ فیلم (چه با کارگردانی خودش، چه دیگران) بازی کرد. فیلمهایی که اکثراً نمونههایی از آثار موسوم به فیلمفارسی بودند، اما به هر حال هواداران خودشان را داشتند و او را به چهرهای مطرح تبدیل كردند...
مردی که میخواست زنده بماند بهزاد عشقی: وقتی ایرج قادری پس از ده سال بیکاری ناخواسته، با فیلم میخواهم زنده بمانم (1374) دوباره مجوز فیلمسازی گرفت، یکی از فیلمسازان نامی ایران نوشت: صدای فیلمفارسی، صدای پای ابتذال. اما آیا ایرج قادری آمده بود که فیلمفارسی سابق را احیا کند؟ فیلمفارسی به آن شکل که قبلاً بود، دیگر قابلبازگشت نبود، و یا اگر بود، مأموریت احیای آن را قادری بر عهده نداشت. قادری آمده بود که بگوید فیلمسازی از جنس همین زمان است و میخواهد همان نگاه رسمی و رسانهای را دربارهی ارزشها و باورهای انقلاب بازبیافریند. با این همه خیلیها مراقب بودند که سینماگران سینمای سابق برنگردند و با آمدن خود فضای فعلی سینما را ملوث نکنند. غافل از اینکه فیلمفارسی بیشتر از طریق فیلمسازان نورسیدهای بازمیگشت که سابقهای در گذشته نداشتند.
گفتوگویی منتشرنشده با ایرج قادری: نفس كم آوردهام گفتوگو كننده امید نجوان | قادری: آن سالها برای آنكه مجوز كار بگیرم به هر دری زدم. حتی برای وزیر وقت ارشاد یك نامهی سرگشاده نوشتم تا بالاخره موفق شدم مجوز كار بگیرم. خُب، چه كنم؟ من فیلمسازم و كار دیگری هم بلد نیستم. مثلاً بلد نیستم بروم توی نجاری یا مكانیكی كار كنم. فقط همین كار را بلدم. متأسفانه آن سالها كه ممنوعازكار بودم به نظر خودم خیلی توانمندتر از حالا بودم و مطمئنم كه میتوانستم فیلمهای خوبی بسازم. اما خُب، نشد دیگر. جالب اینكه مدتها بعد، یكی از فیلمسازانی كه بهشدت با فعالیت من در سینما مخالف بود خودش هم تغییر كرد و راههای دیگری را تجربه كرد كه خیلی عجیب بود.
ایلوش خوشابه: غمنامهی قهرمان حماسی سینمای ایران همان قدر که نام این بازیگر آسوری متولد ارومیه عجیب و منحصر به فرد است کارنامهی بازیگری او بهخصوص در آن سوی مرزها هم كممانند و عجیب است طوری که یک سال قبل از مرگش، جورجو ناپولیتانو رئیس جمهور ایتالیا، نشان شوالیه و دیپلم افتخار کشورش را از طریق سفارت ایتالیا به او رساند. ایلوش، از شانزده سالگی پا در این مسیر عجیب گذاشت و نقطهی عزیمتش هم ورزش بود. وقتی در آن سن کم و با قد و قامتی حدود ۱۹۰ سانتی متر، قهرمان زیبایی اندام و پرتاب دیسک کشور شد، نگاهها را به سمت خود برگرداند. همین ویژگیها و جذابیت چهره و اندام او، شش سال بعدشاپور یاسمی را قانع کرد که نقش امیر ارسلان را در فیلم امیر ارسلان نامدار به او بدهد.
امان منطقی: فیلمساز سینمای بدنه عباس بهارلو: امانالله منطقی سال 1312 در تهران متولد شد. فارغالتحصیل دانشکدهی افسری نیروی زمینی بود. از همان سالها به شعر و نقاشی و سینما علاقه داشت و از 1333 با تهیه و ساختن فیلمهای مستند و تبلیغاتی کار سینماییاش را آغاز کرد. گفته شده که در دهههای 1330 تا 1350 حدود هفتصد فیلم تبلیغاتی ساخته، که نام و نشان زیادی از آنها در دست نیست. او با حس شاعریاش، که با فیلمهای تبلیغاتی گُل کرده بود، گاهی برای فیلمها شعر هم میساخت؛ از جمله برای خداحافظ کوچولو (رضا عقیلی، 1352) و دلقک (قدرتالله احسانی، 1355). در دورههایی به کار مطبوعاتی هم مشغول بود. منطقی از دههی 1360 به بعد سینما را رها کرد؛ اما همچنان شعر میگفت که چندتا از آنها در ماهنامهی «روزگار نو» چاپ شده است.
در تلویزیون تمثیلی از بحران سینمای ایران: آیا برنامهی «هفت» به خاطر سریال جیرانی تعطیل شد؟ در شرایطیكه سینمای ایران سال 1391 را با جنجال اكران نوروزی آغاز كرد و دعوا و اختلاف بر سر سهمخواهی فضاهای نمایش عمومی سینماها به اوج رسید، در سوی دیگر میدان هم ظاهراً شكل دیگری از سهمخواهی و تقاضای همراه با فشار برای ورود به بازی به جریان افتاد. حاصل مواجههی اول به بحران اكران منجر شد و حاصل رویارویی دوم اینكه برنامهی سینمایی نوپای هفت به دلیل ورود شفاف و موضعگیری در قبال این ماجراها پس از سه برنامهی پرحاشیه به تعطیلات اجباری رفت و مجری/ تهیهكنندهاش فریدون جیرانی هم به تعطیلات همیشگی!
تلویزیون چهگونه رأی میسازد؟: نقش تصویر در انتخابات ریاستجمهوری فرانسه جمشید گرگانی: کانالهای تلویزیون در طول شش ماه با برنامههای مختلف دربارهی نامزدها و انتخابات عرصهی روزگار را بر مردم تنگ کردند. هر روز و هر ساعت که تلویزیون را روشن میکردی حرفهای تکراری و تصویرهای تکراری میدیدی. چه بازاری داغتر از این؟ این برنامهی کانالها با برنامههای همیشگیشان هماهنگ بود: ایجاد هیجان کاذب برای آنکه بیننده را میخکوب کنند. دنبال قهرمانسازی بودند که این نامزدها آدم معمولی نیستند، بنابراین با پخش زنده همه جا همراهیشان میکنیم. در اتاق کار، در رستوران، در جلسهها و بهویژه در مسیری که در طول روز طی میکنند. در هواپیما، در قطار، در اتومبیل...
جشنوارهی كوچك من: چون پیر شدیم... احمد طالبینژاد: دكتر هوشنگ کاوسی این روزها علاوه بر ترجمهی چند کتاب مهم، در حال تألیف کتاب مفصلی در باب سینمای آلمان نیز هست که تقریباً رو به پایان است. او چند پروژهی دیگر هم در دست اجرا دارد و چندین مقالهی آمادهی چاپ نیز نوشته است. به قول خودش «دستم کمجان شده اما مغزم کار میکند.» واقعاً هم این همه تلاش برای بالا بردن و گسترش فرهنگ سینمایی طی نزدیک به شصت سال در این کشور، دستمریزاد دارد. او روزگاری دست به قلم برده و علیه سطینگری و ابتذال در سینما قیام کرده که به قول خودش «وقتی میگفتم فورد، خیال میکردند از اتومبیل فورد حرف میزنم نه از جان فورد.»
سینمای جهان هوگو (مارتین اسكورسیزی): عظیم و باشکوه ولی بیروح جواد رهبر: به عنوان یکی از شیفتگان سینمای اسکورسیزی قصدم از این نوشته نكوهش او به خاطر ساخت هوگو نیست. جایگاه اسکورسیزی در سینمای جهان تثبیتشده است. حرف اصلی این است که هوگو پروژهی مناسبی برای اسکورسیزی نبوده است. کارگردانان بزرگ سینما هم ممکن است (و قطعاً این اجازه را دارند) که فیلمهای متوسط یا حتی ضعیف و بد بسازند. هوگو فیلمی ناهمگون از کار درآمده. تصویرهای سهبُعدی آن شگفتانگیزند اما ریتم داستان سرگرمکننده نیست. نتیجه، فیلمی است که تماشاگر را تکان نمیدهد و این برای کارگردان رانندهی تاکسی، گاو خشمگین، رفقای خوب و جزیرهی شاتر ناکامی به حساب میآید یا دستکم انتظار بخش قابلتوجهی از دوستداران سینمای او را برآورده نمیکند. کاش هوگو را کارگردانی مثل استیون اسپیلبرگ میساخت؛ آن وقت بدون شک با فیلم سرگرمکنندهتر و دوستداشتنیتری طرف بودیم و بهراحتی در رؤیاهای شخصیتهای نوجوان فیلم غرق میشدیم
پسری با دوچرخه (ژانپیر داردن/ لوك داردن): و سرانجام، آرامش كیومرث وجدانی: دو مشخصه در ارتباط با سیریل، شخصیت اصلی فیلم پسری با دوچرخه، قابلتوجه است. اولی همه جا حی و حاضر بودنش است. او عملاً در همهی نماهای نیمهی اول فیلم و نیز در بخش عمدهی نماهای پس از آن حضور دارد. بقیهی شخصیتها فقط بر حسب ضرورت و بر اساس ارتباطشان با سیریل در نماهایی ظاهر میشوند. اغلب سیریل در مركز قاب قرار دارد و بقیه در حاشیه میمانند. اگر سیریل حركت كند دوربین بلافاصله او را دنبال میكند تا همچنان در مركز قاب نگهش دارد. مشخصهی دوم، بیقراری سیریل است. او مدام در حركت است (یا دواندوان یا سوار بر دوچرخه) و دوربین در این بیقراری سیریل هم با او همراه است. ضرباهنگ تند فیلم، بازتابی است از بیقراری سیریل و این ضرباهنگ فقط بعدها كه سیریل شروع به مستقر شدن و آرام گرفتن میكند آهستهتر میشود. در سرزمین خون و عسل (آنجلینا جولی): تبیین بیتحلیل مهرزاد دانش: مشکل اساسی در سرزمین خون و عسل، فیلمنامهاش است. نخست آنکه متن آن دوپاره است: نیمهی اول ضرباهنگ تند و متناسبی دارد که موقعیت حاد آدمهای درگیر جنگ را بهخوبی توالی میبخشد، اما در نیمهی دوم که عمدتاً شامل مناسبات دانیل و آیلا در اتاق نقاشی است، لحن و ریتم کار بهشدت افت میکند و فضایی یکنواخت و کسالتبار بر اثر چیره میشود. دوم آنکه مایههای اثر، غلظت سانتیمانتالیستی فراوان دارند و ایدههایی مانند رقص زوج عاشق در اتاق نقاشی که قرار است مخاطب را شیرفهم کند كه این ارجاعی به همان فصل کافه در اوایل داستان است، از وقار اثر میکاهد.
سوراخ قفل (گای مَدین): سرزمین سایهها رامین صادقخانجانی:سوراخ قفل بیش از هر فیلم بلند دیگر مدین، در ساختار خود تداعیگر یک رؤیاست. این کیفیت رؤیاگونه نهتنها نتیجهی امتزاج و همنشینی عناصر شگفت و آشنا در کنار یکدیگر است - مثل حضور ارواح در میان گنگسترهایی که بهظاهر انسانهایی عادی هستند - بلکه از طریق محدودهی زمانی داستان که به وسیلهی نماهای متعدد ساعتهای دیواری مورد تأکید قرار میگیرد نیز محقق میشود: ورود یولیسس به خانه در نیمهشب صورت میگیرد و داستان در ساعت هفت صبح به انتها میرسد؛ هنگامی که منرز، پسر یولیسس، از خواب برمیخیزد و ما درمییابیم - گرچه نه به نحوی کاملاً آشکار - که آنچه دیدهایم از دریچهی ذهن نیمههشیار او به نمایش درآمده است.
شب هول (كرِیگ گیلسپی): همه چیز در جزییات است شهزاد رحمتی:شب هول كمدی ترسناك دیدنی و جذاب و لذتبخشی است. منتقدان هم اغلب فیلم را تحویل گرفتهاند و در سایت «راتنتومیتوز» فیلم امتیاز 75 درصد را گرفته كه امتیاز خوبی است، بهخصوص برای فیلمی ترسناك كه معمولاً منتقدان زیاد روی خوشی به آن نشان نمیدهند. به احتمال زیاد در جایی از فیلم بالاخره بیشتر تماشاگرانش این سؤال را از خودشان میپرسند كه واقعاً اگر متوجه شوند همسایهی دیواربهدیوارشان در واقع خونآَشام یا موجود مخوف دیگری از این دست است چه خواهند كرد و چه باید بكنند؟! خاكستری (جو كارناهان): در هر قدم، چیزی از دست میدهی علیرضا حسنخانی:خاکستری آن قدر شکیل و بیپیرایه است که مخاطب را کاملاً با خودش همراه میکند. نه تریلری نفسگیر است، نه درامی اشکانگیز و نه حتی به طرزی تمامعیار وامدار سینمای فاجعه است. از هر کدام ذرهای برداشته و به هم آمیخته و از این درهم آمیختن، فیلمی حاصل شده که بدون نیاز به تأویل و تفسیرهای آنچنانی، مخاطبش را راضی نگه میدارد. به همین دلیل هم هست که نگارنده پیش از اینکه بخواهد بازخوانیِ موشکافانهای از فیلم ارائه دهد به همین شکل ظاهری توجه میكند.
گفتوگوی اختصاصی با رامش سیپی كارگردان مشهور سینمای هند به مناسبت آماده شدن نسخهی سهبعدی «شعله»: هند هنوز هند است حضور رامش سیپی در تهران فرصت مغتنمی برای گفتوگویی با این پدیدهی سینمای هند بود. حمیدرضا صدر، التفات شكریآذر، شاهپور عظیمی و هوشنگ گلمكانی پای صحبت او نشستهاند و اینك به مناسبت آماده شدن نسخهی سهبعدی شعله كه قرار است تابستان امسال در هند روی پرده بیاید، همراه با مطالبی دربارهی این فیلم و مروری بر كارنامهی سیپی، حاصل گفتوگو را در این شماره میخوانید. با این یادآوری كه چنین پدیدههایی را باید در بستر فرهنگی خودشان بررسی كرد و مقایسهی سینمای هند با سینمای آمریكا و اروپا و ایران، به نتیجهای نمیرسد. رامش سیپی: ما در هند نسبت خاصی با شعلهی آتش داریم و آتش را مقدس میدانیم. موقع ازدواج هفت بار به دور آن میچرخیم و آن را شاهد كیهان و كائنات در امر ازدواج خود میدانیم. وقتی میمیریم ما را در تلی از آتش میسوزانند. جهت اطلاع شما آغاز و پایان مهمترین اسطورهها، داستانها، حكایتها و افسانههای ما در كنار شعلهی آتش رخ میدهد. كمتر فیلم هندی است كه از عنصر آتش استفاده نكند. هنگام ساختن شعله، فیلم مادر هند ساختهی محبوبخان كارگردان صاحبنام هندی و فیلمهای مغول اعظم و گنگا و جمنا را در نظر داشتم و سعی میكردم به كارگردانان بزرگی مانند بیمال روی و گورو دات ابراز ارادت كنم. مطمئن هستم كارگردانان نسل بعد از من هم شعله را دیدهاند و از آن خیلی چیزها یاد گرفتهاند. در شعله برای اولین بار چند تكنیسین از لندن آوردیم، چند فیلمبردار و متخصص در گرفتن صحنههای اكشن استخدام کردیم و عدهای بدلكار حرفهای از اروپا آوردیم كه بتوانند كار استاندارد بینالمللی بكنند.
نقد فیلمهای ایرانی روزهای زندگی (پرویز شیخطادی): شاید آخرالزمان هوشنگ گلمكانی: روزهای زندگی با وجود این عنوان بیربط و خنثایش نمایش یك ضربشست اساسی در سینمای جنگی ایران است؛ فیلمی كمالگرا و پاكیزه و درست كه استانداردهای این ژانر سینمای ایران را ارتقا میدهد اما نمایشش در جشنوارهی فجر تحتالشعاع دو عامل قرار گرفت. یكی همین عنوان غیرجذاب و پسزننده كه بیشتر به درد یك تلهفیلم یا سریال ملودراماتیك خانوادگی میخورد، و دیگر نمایش عمومی فیلم ماقبل آخر همین فیلمساز، شكارچی شنبه، كه فیلم تبلیغاتی و رسمی ناكامی ارزیابی شد و باعث شد خیلیها فیلم تازهی او را هم نبینند. آثار گذشتهی پرویز شیخطادی - سرزمین پدربزرگ (1377)، دفتری از آسمان (1378)، روایتسهگانه (اپیزود اول: یك آرزوی كوچك، ۱۳۸۲)، پشت پردهی مه (۱۳۸۳)، سینهسرخ،سومین روز پس از مرگ (۱۳۸۵)، دایناسور (۱۳۸۶) و همان شكارچی شنبه كه سال 88 ساخته شد و پارسال روی پرده رفت - اغلب آثاری كوچك و تلهفیلمهایی بودهاند كه یا به نمایش عمومی درنیامدهاند یا برخی از آنها پخش گذرایی از یكی از شبكههای تلویزیونی داشتهاند؛ بدون هیچ بازتاب قابلتوجهی.
هیاهوی سکوتِ فرو رفتن در باتلاق مصطفی جلالیفخر: در سراسر فیلم در کنار زخم و درد و مرگ و خون و آتش هستیم و واقعیت ملموس جنگ را حس میکنیم. اما اشکال اصلی فیلم اینجاست که جز بازسازی بحران، درام اثرگذاری ندارد که رویکرد اکشن فیلم را همراهی کند. این فیلم نشان میدهد که عریانی جنگ نیز به رغم قابلیتهای دراماتیکاش، وقتی ایستا شود، به تکرار کماثر بدل میشود. به نظر میرسد جذابیتهای اولیۀ طرح (یک پزشک با همسر پرستارش در بیمارستان صحرایی) نتواسته در گسترش داستانی و شخصیتپردازی، درگیرکنندگی هستهی درام را حفظ کند. فیلم در عین حال که روایتی داستانی را پی میگیرد، فاقد ساختار منسجم و داستانی گیرا است. حتی شخصیتهای اصلی هم در قالب چند کنش محدود و گاهی شعارگونه متوقف ماندهاند.
خنده در باران (داریوش فرهنگ): با چتر آفتابی زیر باران محسن بیگآقا: خواستم بنویسم خیلی «عجیب» است که داریوش فرهنگ فیلمی مثل خنده در باران را بسازد، یادم آمد مدتهاست در این سرزمین چیزی عجیب به نظر نمیرسد؛ یا برعکس این قدر چیز عجیب دوروبرمان میبینیم که دیگر چیز معمولی وجود ندارد و وقتی همه چیز عجیب شد، باید واژهی دیگری برای توضیحش یافت. به هر حال آنچه میشود گفت این است که اگر داریوش فرهنگ در فصل پایانی فیلم رو به دوربین نمینشست و ضمن تفسیر فیلم که «دربارهی عشق یا کمبود عشق است!»، آرزوی پرفروش شدن فیلمش را نمیکرد، بهسختی میشد باور کرد که به تماشای فیلمی از داریوش فرهنگ نشستهایم.
چك (کاظم راستگفتار): اینجا تهرونه هومن داودی: مهمترین امتیاز فیلم، قبل از شروع فیلمبرداریاش اتفاق افتاده است. فیلمنامهی چك خیلی جلوتر از اجرایش است. نقطهی شروع، وسط و پایان فیلم فكرشده و جذاب است. اولین فصل فیلم، دو موتورسوار را نشان میدهد كه با خشونت هرچه تمامتر كیف دختری جوان را میزنند. كاشت و برداشت ایدهی این دو موتورسوار در شروع و انتهای فیلم عالی است. در ادامه، صحنههایی از دعواهای بیشمار - كه در هر روز در خیابانها مشاهده میكنیم - و دخترها و زنهایی را كه با ماشینهای عبوری سروكله میزنند را میبینیم. این شروع توفانی برای بینندهی بیخبری كه با دیدن همان پوستر كذایی وارد سال نمایش فیلم شده، تكاندهنده است.
چند نگاه دیگر به «نارنجیپوش»: از مُراقبه تا فنگ شویی جواد طوسی:نارنجیپوش چه در نسخهی جشنوارهی فجر و چه نسخهای كه اكنون با حذف فصل آخر بر پرده رفته قالب و لحن پراكندهای دارد كه برای علاقهمندان قدیمی مهرجویی، چندان قانعكننده نیست. بدون آنكه قصد توجیه داشته باشم، شیوهی فیلمسازی مهرجویی در سالهای اخیر را اقتضاهای سنوسال او و واكنشاش به شرایط میدانم. البته وضعیت حاكم بر سینمای ما و فضای سیاستزدهی جامعه و دوران فترت نسلی كه مهرجویی یكی از بازماندگان آن به شمار میآید، همه باعث شده كه دیگر او آن جاهطلبی سابق را در كارش نداشته باشد.
ذهن و زباله تهماسب صلحجو: دوست دارم نارنجیپوش را فیلمی برای کودکان و نوجوانان بدانم، نه چون یکی از شخصیتهای اصلیاش کودک است. بلکه چون کودکان و نوجوانان بیشتر نیازمند پیام آموزشی این فیلم هستند و حرف مهرجویی را با آن لحن شوخ و شاداب و بیان ساده بهتر میفهمند. خب، برای بزرگترها به قول شاعر «ترک عادت موجب مرض است.» اگر بتوانیم جلوی «زبالهای» شدن زندگی کوچکترها را بگیریم، در آیندهی نهچندان دور جامعهی پاکی خواهیم داشت.
گفتوگو با لیلا حاتمی: «بازیگری» خودِ فیلم است نیما حسنینسب: به بهانهی نمایش نارنجیپوش، تداوم موفقیتهای جدایی نادر از سیمین و اوجگیری حضورهای موفق بینالمللی پای حرفهایش نشستم تا رمزوراز این موفقیت همهجانبه را از زبان خودش بشنوم. خیلی طول نكشید كه احساس كنم شاید رمزورازی در میان نیست و بعد كمی طول كشید تا مطمئن شوم حتماً رازورمزی در كار است؛ اما نه آن طور كه فكر میكردم و نه آن شكلی كه دنبالش بودم. دنیای بازیگری او در تمام این سالها، واریاسیونهاییست روی یك تِم واحد؛ او همیشه در هر فیلمی میكوشد بخشی از وجود خودش را جان ببخشد و تجسم بدهد و تداعی كند. لیلا حاتمی: فیلم ساختن پروژهی پلسازی نیست، فیلم از انسانها و با حضورشان به وجود میآید. انسان نه برای ساختن یك موسیقی، نه برای ساختن یك دكور... انسان برای گریه كردن، برای دویدن، برای خوابیدن. یعنی بازیگری پدیدهایست كه كاملاً با زندگی سروكار دارد و نمیشود از دل این زندگی كشیدش بیرون و تفكیكش كرد. ما یك آدم نداریم و یك زندگی هم كنارش داشته باشیم. زندگی را همان «آدمه» میسازد. پس نمیشود به عنوان یك مقولهی جدا بهش پرداخت. وقتی فیلم آرتیست جایزهی فلان و فلان را گرفته، معلوم است كه بازیگرش هم جایزه میگیرد. نمیشود بگوییم استاندارد بازیگری در فیلم آرتیست اینجایش آن طوری بود و این شكلی شد. نمیشود جدایشان كرد، چون آن فیلم اصلاً از این بازیگر و این شكل از بازیگری پدید آمده؛ همان طور كه از این كارگردان به وجود آمده. كارگردان كیست؟ كارگردان هم یك بازیگر است، چون بازیگر است توانسته اینها را درست راه ببرد. فیلمنامهنویس هم بازیگر است، چون توانسته اینها را درست بنویسد. حالا چون خودشان بازی نمیكنند، میدهند یكی دیگر بازی میكند.