پروندهی یك فیلم: جدایی نادر از سیمین دومین بخش از پروندهی این فیلم شامل چند نقد دیگر، یادداشتهایی بر موسیقی فیلم و نكتههایی دیگر است/ همراه با گفتوگویی با محمود كلاری فیلمبردار/ یادداشتی از هایده صفییاری تدوینگر فیلم/ از نگاه دیگران: چهار یادداشت از منتقدان خارجی عباس كیارستمی: كپی برابر اصل آینههای دردار: دو نقد بر فیلم/ گفتوگو با جف اندرو منتقد انگلیسی/ گفتوگو با دکتر محمد صنعتی دربارهی روانکاوی سینمای کیارستمی/ گفتوگو با ژولیت بینوش بازیگر فیلم علیرضا داودنژاد: مرهم چهار نقد و یادداشت بر فیلم/ همراه با گفتوگوی جمعی با احترام حبیبیان و علی و رضا داودنژاد/ گفتوگوی طناز طباطبایی با کبری حسنزاده مردی که میخواست بَدمن باشد: گفتوگو با جلال پیشواییان، یکی از بهترین بازیگران نقش منفی در سینمای ایران موسیقی فیلم: مطالبی به مناسبت درگذشت جان باری،آهنگساز فیلمهای جیمز باند دربارهی آثار و شیوهی كارش اتفاقا به سیستم نیاز داشت: یک نگاه تجدیدنظرطلبانه به آرتور پن مرا جدی گرفت و زندگیام را عوض كرد: پسربچهای دبیرستانی كه مصاحبهی كوتاهش با استیو مككویین او را به شهرت رساند همه حالشان خوب نیست: تصویر خانواده در سینمای امروز ایتالیا كالبدشكافی یك «جسد»: بررسی اپیزودی از سریال «بافی، قاتل خونآشامها» دفتری هنوز گشوده: قصههای ناگفته و شگفت فیلم «علف» خلأ در سوبژکتیو: گزارش یازدهمین جشنوارهی فیلمکس توکیو چند سانتیمتر مربع میزانسن: گزارش بیستونهمین جشنوارهی ونکوور شبهای گلوبندك: گزارشی دربارهی نفوذ نمایشهای عامهپسند به سینماهای تهران همراه گفتوگویی با بهزاد محمدی ستارهی نمایشهای عامهپسند حرفهای معرفی و نقد کتاب: دربارهی همزاد دوربین (برناردو برتولوچی: مصاحبهها) / هالیوود چارلز بوکفسکی/ یادداشتی دربارهی شناختنامهی مسعود کیمیایی / توی ویترین خاطرات:... ...پرویز دوایی: سینما مایاك امیرهوشنگ کاوسی: بهار در مدیترانه پرویز نوری: سینما دیانا وازریک درساهاکیان: درخت لژ محمد شهرزاد: بهار دیرهنگام این دیار
پروندهی یك فیلم: جدایی نادر از سیمین – 2 «جدایی نادر از سیمین»، فیلم تحسینشده و ضمناً پرتماشاگری است. فیلمیست كه بر تماشاگرش تأثیر گذاشته، بسیاری كنجكاو جزییاتش هستند و هنوز عدهی بسیاری حرفها و پرسشهای بسیاری دربارهاش دارند. پروندهی چهل صفحهای ما در شمارهی نوروز برخی از آن حرفها بود اما حرفهای دیگری هم جوشید و سرریز كرد و هنوز هم تمامی ندارد.
همه میبینند و من اشکهایم را پاک نمیکنم امیر پوریا: در جدایی نادر از سیمین عملاً نمیتوان این «شیوه»های نمایش و انتقال یک کنش یا یک حس به بیننده را از خود آن کنش تفکیک کرد و در نتیجه، فیلم بهتدریج به آن قله از معادلات زیباییشناختی سینما نزدیک میشود که ساختار و محتویات اثر، نه فقط همگون، بلکه بهتدریج «یکسان» و یکی میشوند. بحث مفصلی است و در اینجا نمیگنجد، اما محض نمونه، برخی فیلمهای وودی آلن مانند زلیگ،رز ارغوانی قاهره و هری ساختارشکن را با وجود استفادۀ مداوم از عناصر non-diegetic/ خارج از دنیای عینی محیط اطراف آدمهای فیلم (برعکس فیلمهای فرهادی) یا فیلمهای متعددی از میشاییل هانکه با وجود به هم آمیختن دیوانهوار عناصر diegetic و non-diegetic که اوجش را در پنهان و بازیهای خندهدار، نسخۀ آمریکایی میبینیم، از نقاط اوج این یگانگی ساختار و معناها به شمار میروند...
حقایق دربارهی ترمه دختر نادر و سیمین نیما حسنینسب:جدایی نادر از سیمین بسط و گسترش مایههای فرعی دو فیلم قبلی فرهادیست. پنهانکاری رایج روزمره به عنوان یکی از دغدغههای اساسی سازندهی این فیلمها فقط در اخلاقیات طبقهی متوسط ردگیری نمیشود و با تسری دادنش به طبقهی فرودست به عنوان یک روحیه و رفتار عمومی در کل جامعه تصویر میشود. هر کدام از نمایندگان طبقهی پایین در این سه فیلم چیزی برای پنهان کردن یا موضوعی برای نگفتن دارند. ترس از واکنش مردان این طبقه در مواجهه با رفتارها و عملکرد زنان یکی از عاملها و ریشههای شکلگیری درام و فاجعه در این داستانهاست.
در جستوجوی الی مصطفی جلالیفخر: جدایی نادر از سیمین در قیاس با اثر قبلی فرهادی، بالغتر و ماهرانهتر و سرشارتر از جزییات است. حتی از لحاظ یكدستی ساختار و تناسب ضرباهنگ با رخدادها و شخصیتها، یك جور قدرتنمایی هم هست؛ به ویژه از وقتی قصهی سقط و دادگاه و حجت هم وارد داستان میشود و نحوهی توزیع حوادث و آدمها مهمتر و البته ظریفتر از قبل میشود. فضایی تعمداً سنگین در كلیت اثر حفظ میشود و تماشاگر را با همهی فیلم درگیر نگاه میدارد، حتی كنشهای كوچكی كه قاعدتاً میتوانند در حاشیهی واقعهی اصلی باشند. جدایی نادر از سیمین عجیب نظمیافتهتر است و ساختاری مینیاتوری دارد؛ چه در كنشها و جزئیات رخدادها و چه در میزانسن و ریتم، هر دو فیلم در سینمای ایران، نمونهی شاخص و بیشبیه خلق عینیت زندگیاند.
گفتگو با محمود كلاری فیلمبردار «جدایی نادر از سیمین»: كشف دوبارهی سینما آذر مهرابی: تفاوت كار با فرهادی در مقایسه با فیلمسازانی كه تا كنون با آنها كار كردهاید چیست؟ محمود كلاری: پاسخ به این سؤال فرصتی جداگانه میطلبد كه بهتفصیل به ویژگیهای كار فرهادی بپردازم؛ ویژگیهایی كه بسیار منحصربهفرد و آموزندهاند، و دلیل اصلی نتیجهی كارش به گمان من همین است؛ ویژگیهایی كه فقط قواعد مرسوم و یا مناسبات شناختهشدهی روابط سینمایی را منعکس نمیکنند، بلكه بازتابدهندهی نوعی كردار انسانی هستند كه در این شیوهی خاص فیلمسازی بسیار كارساز و مؤثرند. به طور خلاصه به چند نكته اشاره میكنم: هنر منحصربهفرد فرهادی ایجاد فضایی بهشدت درگیركننده و برانگیزاننده در پشت صحنه است. او این كار را چنان استادانه انجام میدهد كه همهی عوامل را به شكلی متعصبانه درگیر نتیجهی فیلم میکند.
یادداشت تدوینگر: آزمونهای جدید، معناهای تازهتر هایده صفییاری: آنچه برایم اهمیت دارد تجربهی خوب انسانی در كارهایم است. نمیتوانم با كسانی كه نقصهایم را تشدید میكنند ادامه دهم. از ویژگیهای منحصربهفرد ایشان این است كه افراد گروهشان میتوانند بخشهای كشفنشدهی خود را بیابند. زندگی و كار در كنار بعضی آدمها باعث میشود كه شما احساس خوبی به خودتان داشته باشید و خود را خوب بیابید. جنبههای مثبت شما رو شود. من همیشه در كار با ایشان این حس را داشتهام و جالب است كه وقتی با تماشاگران فیلم را روی پرده دیدم، یكی از كشفهای جدیدم در فیلم جدایی نادر از سیمین این بود كه به این حسم نیز برمیگردد؛ چهطور میشود شرایطی ایجاد شود كه وجود آدمها قابل پشت و رو شدن باشد؟
كپی برابر اصل: آینههای دردار چندی پیش زمزمههایی مبنی بر نمایش عمومی کپی برابر اصل در ایران به گوش رسید. پس از اکران محدود طعم گیلاس و اکران جشنوارهای باد ما را خواهد برد هیچ فیلمی از این فیلمساز معتبر و نامدار ایرانی در کشور خودش به نمایش عمومی درنیامده است و شایعههایی مبنی بر نمایش فیلمهایش شنیده میشود كه معلوم نیست به كجا برسد. در مجموعهی پیش رو بجز دو نقد بر فیلم، گفتوگویی اختصاصی با جف اندرو منتقد سرشناس انگلیسی انجام دادهایم که کتاب تکنگاریاش دربارهی فیلم ده کیارستمی توسط محمد شهبا به فارسی برگردانده شده، و نیز گفتوگویی مشروح و خواندنی با دکتر محمد صنعتی که تحلیلهای روانشناسانهاش از هنر مورد توجه دوستداران تحلیلهای سینمایی در ایران است. برگردان فارسی گفتوگویی با ژولیت بینوش را هم در بخش پایانی این پرونده میخوانید؛ چه شاید بدون او این موفقیت چشمگیر فیلم کیارستمی تا این اندازه شکل نمیگرفت.
عالم برزخ هوشنگ گلمكانی: كپی برابر اصل به شكل گریزناپذیری پیش از غروب (ریچارد لینكلیتر، 2004) را به یادم میآورد. در آنجا هم نویسندهای آمریكایی به پاریس میآید برای معرفی و تبلیغ كتابش در یك كتابفروشی، و در آنجا با زنی برخورد میكند كه نُه سال پیش در سفری با او آشنا شده و در این فاصله از هم بیخبر مانده بودند. مرد قرار است غروب همان روز به سوی وطنش پرواز كند و در فاصلهی چند ساعتی كه تا پرواز وقت دارد، آن دو در پاریس پرسه میزنند (مرد كپی برابر اصل هم چمدانش را همراه دارد چون قرار است ساعت نُه همان شب با قطار برگردد) و در آخر فیلم گذارشان به خانهی زن میافتد. زن كه اهل موسیقی است، قطعهای را كه ساخته مینوازد و میخواند؛ و میفهمیم: ای دل غافل! او این همه سال به فكر مرد جوان بوده است. ساعت پرواز نزدیك است و زن این را به مرد یادآوری میكند، و مكث مرد حاكی از نشانههایی است كه شاید از رفتن منصرف شده و میخواهد بماند.
دو گیلاس سرخ همزاد رضا كاظمی: کپی برابر اصل حاصل همنشینی بسیاری از دستمایههای بنیادین فیلمهای کیارستمی است؛ فیلمهایی که با کنار هم قرار دادن مختصات مشترکشان به گوهر سفر میرسند؛ سفری در چشمانداز طبیعت و انسان. آدمهای سینمای کیارستمی تنها هستند و این تنهایی پیش از اینکه به ناتوانی در برقراری ارتباط مربوط باشد یک امر سرشتی و مقدر است. انسان تنهاست از آنرو که درک و دریافتش از هستی محصول نظاره از دریچهی نگاهی یکه است و کسی نمیتواند در این تجربه با دیگری شریک باشد.
سینمای كیارستمی در گفتوگویی با جف اندرو: بازگشت به عدم قطعیت احسان خوشبخت: چه چیزی باعث شد كه لذت تماشای خانه دوست كجاست، شوك و شعف وصفنشدنی كلوزآپ و فرم روایت صاحب سبك و دقیق طعم گیلاس را نادیده بگیرم و سكانسهایی درخشان از زیر درختان زیتون را از خاطرم محو كنم؟ شاید آغاز این «پایان» در باد ما را خواهد برد بود؛ فیلم شاعرانهای كه یكی دیگر از شخصیتهای فیلمساز كیارستمی را معرفی میكرد، شخصیتهایی كه نمایندهی خود او در دنیای درون قاب بودند. جف اندرو: علاقهی من به كیارستمی، به ایران یا اینكه بخواهم چیزهای بیشتری دربارۀ ایران بدانم ارتباطی ندارد. جالب این است كه حتی نمیدانم چهقدر میتوانم به تصویری كه این فیلمها از ایران میدهند اعتماد كنم. چیزی كه در فیلمهای او شیفتهاش هستم این است كه در یك سطح فیلمهای او بسیار سادهاند. او داستانهای سادهای را بازگو میكند و شاید هم اصلاً هیچ داستانی نمیگوید. اما در سطح دیگر این فیلمها اغلب بسیار پیچیده و باریكبیناند. چون ما را دائماً مجبور میكنند كه پرسشهایی را طرح كنیم. در حالی كه در بیشتر فیلمها كارگردان همه چیز را به ما میگوید. به ما میگوید باید چه احساسی داشته باشیم و حالا دارد چه اتفاقی میافتد. كیارستمی نمیگوید كه باید چه احساسی داشته باشید. او حتی نمیگوید كه این شخصیت یا آن شخصیت دارند چه كاری انجام میدهند.
روانکاوی عباس کیارستمی و فیلم «کپی برابر اصل» در گفتوگو با دکتر محمد صنعتی: مظنون همیشگی دكتر محمد صنعتی (گفتوگو كننده: كریم نیكونظر): جیمز میلر در كپی برابر اصل شباهتهایی به خودِ کیارستمی دارد. میگوید به هوای آزاد و طبیعت و... علاقه دارد. میگوید که من دربارهی کپی و اصل مطالعه میکنم ولی خودم را درگیرش نمیکنم. حتی میگوید من دوست دارم ساده زندگی کنم. ولی این در حد آرزو است. بعضیها میگویند کاش ما هم مثل این آدمهای دیوانه بودیم و رنج نمیبردیم. جیمز میلر هم همین طور است. من نام این را سادگی بغرنج گذاشتهام. در پایان كپی برابر اصل، وقتی زن روی تختخواب نشسته و همهی ماجراها تمام شده، مرد به دستشویی میرود تا خودش را خالی کند. این چه معنایی میتواند داشته باشد؟ به نظرم همین سادگی بغرنج میتواند کلیت فیلم را توضیح دهد. اینکه آدمها یک چیز ادعا میکنند و یک چیز دیگر نشان میدهند... به نظرم كپی برابر اصل در کارنامهی کیارستمی فیلم مهمی است؛ از این جهت که حالت مانیفست پیدا کرده. او در اینجا تمام بحثهای محتوایی خودش را دربارهی هنر و انسان مطرح میکند...
گفتوگو با ژولیت بینوش: همهی جایزهها را گرفتهام! فیلم را در جشنوارهی كن دیدم و غافلگیر شدم، چون دیدم كیارستمی صحنهای را از فیلم درآورده؛ صحنهای در كافه كه ویلیام [بازیگر مرد نقش مقابلم] رو به من میكند و میگوید: «نمیدانم چه باید بگویم» و من میگویم: «هرچه دلت خواست.» و بعد میزنم زیر خنده؛ خندهای كه كمكم به گریه تبدیل میشود، یعنی دست خودم نبود. به نظر من آن لحظه و آن برداشت استثنایی بود. عباس گفت احتیاج به وقت دارد كه راجع به این صحنه فكر كند. بعدتر گفت: «تو با غریزهات فوقالعاده بودی. روی دست همهی ما بلند شدی. امشب فیلم را تدوین میكنم ببینم كه در فیلم جا میافتد یا نه». روز بعد گفت: «جا افتاد». فیلم را كه دیدم این صحنه درش نبود! عباس گفت زیادی اثر میكرد و باورش سخت بود. صحنهای كه به جایش آمده كمتر اثر میكند، ولی باورپذیرتر است. گفتم: «چهطور توانستی آن صحنه را كنار بگذاری؟ فیلم مال توست، ولی یك چیزی را كشف كردم: استدلال تو مردانه است. آنچه كه رخ داد نمودار كامل دوتا دنیاییست كه تو در فیلمت نشان میدهی.» (ترجمهی پیام)
گفتوگو با جلال پیشواییان: مردی كه میخواست بدمن باشد! جواد طوسی: در دهههای 40-1330 سینمای ایران، اکثر قریب به اتفاق نقشهای منفی فرعی از حد تیپسازیهای سطحی فراتر نمیرفتند. دوران بر حادثهپردازی صرف، این فرصت را به بازیگر چنین نقشهایی نمیداد تا خودش را بهتر و متفاوتتر عرضه کند. قیصر در کنار تشخص دادن به موسیقی فیلم، عنوانبندی، فیلمنامه و بازیگران نقشهای اصلی و مکمل، تصویری تازه از بازیگر نقش منفی ارائه داد. بعدها در فیلمهای دیگری چون خداحافظ رفیق و تنگنا (امیر نادری)، سهقاپ (زکریا هاشمی)، داشآکل،خاک و گوزنها (مسعود کیمیایی)، این هویتمندی و جاذبههای نمایشی مسیر تکاملی خود را طی کرد. جلال پیشواییان نیز یکی از همان بازیگرانی بود که با ایفای یک نقش منفی تمامعیار در قیصر، بلیتش برد، ولی از آن به بعد انگ «بدمن» به او زده شد. درک غریزی «جلال» از نقشهایش در تعدادی از فیلمهای دوران موج نو باعث شد تا به عنوان یکی از بهترین بازیگران نقش منفی آن دوره شناخته شود... جلال پیشواییان: اصلاً فکر نمیکردم هنرپیشه بشوم. من صاحب رستوران و دو باشگاه بیلیارد بودم و درآمد خوبی داشتم و به صورت تفریحی به بازیگری نگاه میکردم. در استودیو مولنروژ با مسعود کیمیایی آشنا شدم. کیمیایی آن زمان دستیار ژان نگلسکو در فیلم قهرمانان بود. اولش دستیار چهارم یا پنجم بود اما با تواناییهایی كه در طول كار نشان داد، دستیار اصلی نگلسکو شد. بعد از مدتی مدیر تدارکات فیلم هاشمخان (محمد زریندست) شدم...
مرهم: مادربزرگهای نازنین و بچههای بد داودنژاد با مرهم شکل کمالیافتهای از شیوهی خاصش در فیلمهایی مانند مصایب شیرین را ارائه کرد و یک بار دیگر دغدغههایش دربارهی نسل جوان و رابطهاش با نسلهای گذشته را از نگاه خود به تصویر کشید. او با وجود قصهی تلخ و گزندهاش، اشارهای امیدوارانه به راه سعادت نسل معاصر دارد. به نظر میرسد این فیلمساز 58 ساله فصل تازهای از جوانی و تجربهگرایی را در کارش آغاز کرده و میتوان همچنان چشمبهراه تجربهها و نوآوریهای بعدیاش در سینمای نهچندان تجربهگرای ایران بود. مجموعهی پیش رو شامل چند نقد و یادداشت و دو گفتوگوی خواندنی جمعی با بازیگران است. گفتوگوی مفصل ما با علیرضا داودنژاد بهموقع برای این شماره آماده نشد و چاپش موكول شد به شمارهی آینده.
جوان، جسور و بازیگوش نیما عباسپور: مشخص است كه علیرضا داودنژاد از ساخت مرهم لذت برده و این را میتوان از پس تكتك صحنههای فیلمش تشخیص داد و تحسین كرد كه چهگونه اجرای شلختهای ندارد و نمیتوان نماهای فیلم را با ایده و قاب بهتری جایگزین كرد، چرا كه فرم متناسب با محتوای فیلم را بر هم میزند. این همان نكتهای است كه در سینمای ما كمتر به آن توجه میشود و در نتیجه اجرا (از میزانسن گرفته تا اندازهی نما و زاویه و حركت دوربین) در خدمت نوع قصهای كه روایت میشود نیست و ساز خود را میزند. در میان صحنههای خوب مرهم و ایدههای درخشانی مانند سایهی بلند مادربزرگ كه هنگام همراهی او با نوهاش مریم، روی زمین شكل میگیرد و ما آن را دنبال میكنیم، بهترین آنها یكی جایی است كه معمار دغل و مأمور قلابی با سوءنیت وارد ویلا میشوند و با دیدن حركتهای چهرهی آنها متوجه قصدشان میشویم و در نتیجه تعلیق و هیجانی شكل میگیرد كه در سینمای ما كمنظیر است.
معجزهی اجرا مهرزاد دانش: داستان مرهم رسماً هندیوار است. چه از بابت تصادفهای نادر و کماحتمالی که در برخورد دختر و پسر در جاده موقع سوءقصد صاحب کافه پیش میآید و چه از بابت رسیدن نوه و مادربزرگ در آن محیط غریب در آخر داستان که زودتر از توقع و انتظار مخاطب پایان خوش را به وجود میآورد. اما آنچه فیلم را از سقوط در پرتگاه سانتیمانتالیسم سادهانگارانه تا حد زیادی نجات میدهد، فضاسازی داودنژاد در مقام کارگردان است.
فراسوی نیاز مصطفی جلالیفخر: برای مرهم در كارنامهی داودنژاد، «كمال» توصیف منطقیتریست تا مثلاً «بلوغ». برای كسی كه نیاز و مصایب شیرین را در كارنامه دارد، نمیتوان مرهم را صرفاً در ادمۀ مسیری روبهجلو دانست. او پیش از این هم به تسلط بر ابزار سینما رسیده بود و طبعاً آثار ضعیف پیش از مرهم نشانۀ نابلدی نبودند. برای كسی كه هنوز كودك درونش در این حد زنده است كه در مراسم نمایش افتتاحیهی فیلم از مادرش بابت زاییدنش تشكر میكند، آن قدر بازیگوش و تجربهگرا هست كه در خانههای امن پناه نگیرد. او پیش از این در مصایب شیرین و بهشت از آن تو، ساختار و شكلی را تجربه كرد كه میتوانستند کاملاً علیه خودشان عمل كنند. داودنژاد پس از آن همه تحسین كه نثار نیاز شد، میتوانست عافیتجویانه در همین قالب و ساختار باقی بماند و آن جور سینمای اجتماعی متكی بر تنگدستی را پیش بگیرد....
گفتوگو با احترام حبیبیان و علی و رضا داودنژاد: دربارهی علیرضا... علیرضا معتمدی: به لطف دوستی قدیمی و نزدیکم با خانوادۀ داودنژاد، آنها را خوب میشناسم. هر بار تکهای از زندگی و روحیاتشان را در فیلمهایشان میبینیم و به جا میآورم. شاید بارزترینِ این خلقیات، صمیمیتیست که با یکدیگر دارند؛ صمیمیتی همراه با یک روراستی و بیتعارفیِ گاه بیرحمانه. این ویژگی هر بار که در فیلمی از «علیرضا» وجود داشته و بهاصطلاح خوب از کار درآمده حاصلش فیلمی درخشان و ماندگار بوده است. درست مثل مرهم که اعتلای سینماییِ این نگاه است. یك سوی این گفتوگو احترامسادات حبیبیان بود که بیش از آنکه بخواهد دربارۀ خودش و نقشش حرف بزند دربارۀ «علیرضا»ی محبوبش سخن گفت و گلایه کرد از بیمهریهایی که در این سالها بر او و فیلمهایش شده است. سوی دیگر رضا و علی نشستهاند. رضا که از روزگار نوجوانی و اولین گفتوگوی عمرش – که در زمان مصایب شیرین در مجلهی «فیلم» چاپ شد - تا امروز خیلی تغییر کرده و البته به خیلی از آرزوهایش رسیده. و مهمتر از همه اینکه رضا با همۀ بازیگوشیهایش اکنون به نقطهای قابل اتکا برای پدر تبدیل شده و خیال او را از بابت برخی از مسائل راحت کرده است. اما علی – کوچکترین داودنژاد - راه دیگری در پیش گرفته است. او موزیک رپ میخواند و عاشق موسیقی است و برخلاف اولین گفتوگوی رضا، در اولین گفتوگوی عمرش نگاهی متفاوت به بازیگری و سینما دارد... احترامسادات حبیبیان: بهخدا خیلی دلم میسوزد. نمیدانم چرا نمیگذارند كارش را بكند. بابا این میخواهد راه را باز كند. میخواهد خارها را از سر راه بردارد. چرا با او میجنگید؟ فیلم میسازد به جشنواره راهش نمیدهند. البته برای خودش دیگر اهمیتی ندارد. او همان چاه است كه هنوز دارد میكَنَدش. ولی من دلم میسوزد. به پایش زحمت كشیدهام، یكدفعه كه نیامده كارگردان شود، از بچگی همراهش بودهام. رضا داودنژاد: بابا همیشه میگفت دربارهی اعتیاد زیاد فیلم ساخته شده و ما نمیخواهیم خیلی مستقیم دربارهی تلخیهای این موضوع فیلم بسازیم. گرچه اعتیاد تلخیها و سختیهای خودش را دارد اما توی صحبتهایی كه با بابا داشتیم همیشه میگفت میخواهد فیلم مهربانی بسازد و نمیخواهد فیلمش با افسردگی تمام شود. علی داودنژاد: من بازیگری را خیلی دوست دارم ولی نه از این جور نقشهایی كه همه بازی میكنند. من توی یك خانوادهی سینمایی بزرگ شدهام و بازی كردن برایم چیزی عجیب و دستنیافتنی نیست. بنابراین صرف بازیگری برایم جذاب نیست. دوست دارم نقشهای متفاوت بازی كنم.
گفتوگوی طناز طباطبایی با کبری حسنزاده، بازیگران «مرهم»: هیچ وقت فراموشم نكن... عباس یاری: حالا متوجه میشوم كه این رابطهی گرم و پرانرژی دو شخصیت اصلی فیلم، آن مادربزرگ هشتادسالهی نازنین و سرشار از عاطفه و نوهی گرفتارش چرا در این فیلم اینقدر خوب، زنده و تأثیرگذار به تصویر كشیده شده و به لطف قصهگویی علیرضا داودنژاد یكی از جادوییترین لحظههای انسانی در سینمای ایران ثبت شده است. آن روز كه خانم كبری حسنزاده و طناز طباطبایی پس از مدتها بیخبری از هم، برای این گفتوگو به دفتر مجله آمدند، بار دیگر این فضای سرشار از عشق و عاطفه زنده شد و سكانس خاطرهانگیز دیگری كلید خورد. بخشی از این بدهبستان كلامی را در این فضای عاطفی برایتان نقل میكنیم. طناز طباطبایی: عزیزجون، واقعاً دلم برایتان تنگ شده بود ولی به خاطر گرفتاریهای زیاد امكان تماس نداشتم، اما خودتان میدانید كه چهقدر دوستتان دارم. امروز قرار است با هم مصاحبه كنیم و من میخواهم سؤالم را از دوران بچگی آقای داودنژاد شروع كنم... یادتان هست؟ كبری حسنزاده: بله یادم هست. علیرضا پسر خوب، آرام و بسیار درسخوانی بود. با همهی افراد فامیل هم خیلی صمیمی و رفیق بود. از همان بچگی عاشق فیلم و سینما بود.
نمایشهای عامهپسند در راه تسخیر سینماها: شبهای گلوبندك شاهین شجریكهن: این روزها، خیلی از سالنهای سینما پاتوق دائمی گروههایی است که خود را «گروه تئاتر کمدی» معرفی میکنند و ملغمهای از شوخی و خنده و جهش و پرش و لهجه و لودگی را به خورد تماشاگر میدهند. شاید بهتر باشد این گروهها را «گروههای تیارت» بنامیم؛ چون همان طور که واژهی تیارت، صورت قلبشده و ازریختافتادهی واژهی تئاتر است، کار آنها هم سایهی از شكل افتادهی هنری است که تئاتر نامیده میشود. زمانی که ایدهی تحقیق و گزارش دربارهی نمایشهای عامهپسند به دلیل رخنهشان به سینما مطرح شد، با خوشبینی و قدری سادهلوحی مسئولیت تهیهاش را پذیرفتم و فکر میکردم نباید کار پیچیده و سختی باشد. اما در عمل اتفاقهای دیگری افتاد و در میانههای کار حس میکردم انجام یک گفتوگوی ساده و صادقانه و صریح با هر یک از گردانندگان این بازار گسترده محال است. واکنش آنها نسبت به هر کسی که میخواهد از چند و چون کارشان سر دربیاورد منفی است.
گفتوگو با بهزاد محمدی، ستارهی نمایشهای عامهپسند حرفهای: دویدن در باجهی تلفن هوشنگ گلمكانی: مصمم بودیم كه این گزارش حاوی گفتوگویی با یك چهرهی شاخص نمایش عامهپسند هم باشد و بهخصوص در پی گفتوگو با بهزاد محمدی ستارهی این عرصه بودیم كه سرانجام و بر خلاف همكاران درجهی دو و سهاش حاضر به گفتوگو شد. او تقریباً ده سال است كه مرد اول نمایشهای عامهپسند است و در این زمینه همان موقعیتی را كه محمدرضا گلزار و آرش معیریان و یك فیلمنامهنویس موفق فیلمهای كمدی در عرصهی سینما دارند، او یكجا در این نوع نمایش دارد. چون هم مینویسد، هم كارگردانی میكند و هم بازی. و هم ركورد فروش میشكند. تماشاگران خاص نمایشهای عامهپسند او را میشناسند، امضایش را میخواهند، با او عكس یادگاری میگیرند، برایش ابراز احساسات میكنند، بلیتهایش را برای چند هفته بعد پیشخرید میكنند، بارها به تماشای نمایشهایش میروند، با شوخیهایش ریسه میروند و دیالوگهایش را از بر میكنند...
یازدهمین جشنوارهی فیلمکس: خلأ در سوبژکتیو هوشنگ راستی: من متأسفانه یا شاید هم خوشبختانه هنوز مثل ژاپنیها آن قدر باحیا نشدهام. در این جلسههای پرسش و پاسخ، سؤالهایی میکنم که بر خلاف عرف رایج است. همیشه در این مواقع، عیال یا اصرار میکند که سؤال نکنم یا به محض اینکه دستم را بلند میکنم بهسرعت برق از سالن میگریزد تا دچار عذاب وجدان نشود. در جشنوارهی فیلمکس هم باز یکیدو بار همین صحنهها پیش آمد. عیال میگوید هرچه میخواهی بگویی در گزارشت برای مجله بنویس، اما اینجا جلوی همه، چیزی نگو که باعث خجالتزدگی فیلمساز شود، که البته من که هنوز بچهی حرفشنویی نشدهام نادیده میگیرم!
خاطرات... ...درخت لژ وازریك درساهاكیان: دیوار پشت سینما، البته جایی بود که اتاق پروژکتور را ساخته بودند، و از آن زاویه نمیشد چیزی دید، ولی از دیوارهای دو طرف، دید حسابی داشتیم. درختهایی هم بودند که بچهها ازشان بالا میرفتند و از آن زاویه، همۀ پرده را میدیدند، و آنها که زورشان نمیرسید، یا دیر رسیده بودند، از همان جایی که ایستاده بودند، فقط نیمۀ بالای پرده را میدیدند. اگر آرتیسته میزد یارو را میانداخت زمین، آنها که پایین ایستاده بودند، اول سعی میکردند بپرند هوا تا مگر پایین پرده را هم ببینند، و اینجا بود که بالایدرختیها به کمک میآمدند و وقایع قسمت پایین پرده را به صدای بلند تعریف میکردند. اگر فیلم کمدی و دزد دریایی و کابویی و بزنبزن بود، بیرون هم همان قدر مشتری جمع میشد که داخل سینما، چون تقریباً همۀ بچههای شهر میخواستند فیلم را ببینند.
«تكتك ستارهها همه خاموش میشوند...» پرویز دوایی: حالا هم كه دیگر تقریباً به سینما نمیروم. عرض كردم كه جای ما نیست. هر كس كه از فیلمهای روز خوراك و لذت میگیرد، نوشش باد. در واقع نمیدانم امروزه دیگر اصلاً كی به سینما میرود، در جایی كه میشود سر راه رفتن به منزل، در كنار پفكنمكی برای فرزند و ماكارونی برای بانوی منزل، از آقارضا سوپر سر كوچه آخرین ماجراهای بانوان مظلوم مضروب را هم (برای بانوی منزل) و آخرین كمدی مطلوب روز را هم (به سفارش آقارضا، برای خویش) گرفت و به خانه برد، و هزینهی بلیت و ماراتن گذر از خیابانهای شهر و استنشاق هوای لطیف را هم صرفهجویی كرد. بجز عاشقان سرسخت ـ Die Hard ـ سینما (منتقدان؟) كی دیگر به سالن سینما میرود؟ آدمهای دور و (به قول كتاب نوشتن با دوربین) «پرت» و پرتافتادهای نظیر بنده كه از زمانه هم عقب افتادهاند، كه دیگر جای خود دارند...