فهرست مطالب
فلاشبك: نقد و نظر خوانندگان مجله دربارهی مطالب شمارههای گذشته و نویسندگانش
خشت و آینه: سال بعد را دریاب/ مستندسازی آسان/ پیام در تلگرافخانه/ نوشتههایی که فیلمها را ماندگار میکنند/ حرمت سالن تاریک/ یك مرد بد بد بد.../ این فیلمارو واقعاً تو سینما نشون میدن؟
رویدادها
فیلمهای تازه: ریسمان باز (مهرشاد كارخانی)/ دلشكسته (علی رویینتن)/ پوست موز (علی عطشانی)/ قرنطینه (منوچهر هادی)/ افتتاح مجموعهی سینمایی رازی/ منع تبلیغات ماهوارهای/ تقدیر از صنف جلوههای ویژه/ اجلاس فیلمسازان مسلمان فیلم كوتاه/ گزارش مركز پژوهشهای مجلس از وضعیت سینمای ایران/ بزرگداشت ابراهیم فروزش/ شورای صنفی نمایش؛ اختیارات و عملكردها/ حكم شورای صیانت دربارهی مصدومیت پگاه آهنگرانی/ جشنوارهی فیلم و عكس پلیس
در آخر راهم هستم: گفتوگو با محمدرضا اصلانی
خاطرات خوب: گفتوگو با پروین سلیمانی:
در گذشت یك استاد قلم: احمد شهیدی (1386 ـ 1296)
ایستگاه مهر: خبرهایی از پگاه آهنگرانی/ فرهاد اصلانی/ احمد امینی/ بهرام بدخشانی/ سعید پیردوست/ آهو خردمند/ رضا رویگری/ مریلا زارعی/ رضا عطاران/ حمید فرخنژاد/ جهانگیر كوثری/ مسعود كیمیایی/ پریوش نظریه
اشاره به دور: رابرت دنیرو و ژولیت بینوش بازیگران فیلم كیارستمی/ قالی سلیمان با كارگردان پرتغالی/ عقبنشینی هالیوود در برابر ایرانیان/ مستند كیومرث پوراحمد دربارهی دیوان خیام در تایتانیك/ جایزه بنیاد آدرین شلی برای مریم كشاورز/ مستند محمد شیروانی در آمریكا/ كتاب جدید سینمای ایران در آمریكا/ چند خبر از بهمن قبادی/ جشنوارهی فیلمهای ایرانی در اوترخت/ فیلمهای ایرانی در جشنوارهها و مراكز فرهنگی جهان
جشن سینمای ایران در سه پرده: 1. شب آخر، کاخ سعدآباد،20شهریور/ 2. جشن مستندها، فرهنگسرای ارسباران، 11 شهریور/ 3. تجلیل از چهار چهره، فرهنگستان هنر، 16 شهریور
حالا که هستم...: بزرگداشت علی كسمایی، پدر دوبلاژ ایران
در تلویزیون: فیلم تلویزیونی؛ بلای جان یا منجی سینمای ایران؟/ نگاهی به سریال راه بیپایان/ بازتابهای دو پدیدهی تلویزیونی: جواهری در قصر و راز
صدای آشنا: تازههای دوبله/ با اكبر منانی دربارهی سالهای فعالیتش/ نقد دوبلهی آسمان برلین/ آموزش دوبله در دانشگاه
یادداشتهای یك فیلمنامهنویس: فرمان دل
سینمای جهان
ـ نمای دور: جری لوییس، هنوز تازهنفس و ماجراجو/ گپی با نیكول كیدمن و اریک رومر/ همكاری مجدد كیدمن با دالدری/ تولد دوبارهی استودیو بابلزبرگ آلمان/ كاهش «تولیدات فراری»/ آتشسوزی چینهچیتا/ ملاقات محرمانهی گیبسن/ اتومبیل استیو مككویین در حراج كریستی/ خبرسازی سانجی دات/ تمبر جیمز استوارت/ جیمی كارتر بازیگر/ اعتراض استیون سیگال/ بازگشت طالبان/ مجسمهی نجاتبخش راكی/ اعتراض جت لی به سانسور/ کازابلانکای هندی/ ماه شاهرخ خان ـ نمای متوسط: خدمتكار سرخانه (خورخه گاگرو)/ مرا میكشی (جان دال)/ حكایت قطبی (آدام راوچ و سارا رابرتسن)/ تهاجم (الیور هیرشبیگل)/ گفتوگو (استیو بوشمی)/ آمو (شونالی بوزی)
ـ فیلمهای روز: هری پاتر و فرمان ققنوس (دیوید یتس)/ اوراقچی (رامین بحرانی)/ 4 ماه، 3 هفته و 2 روز (كریستین مونگیو)/ شبهای بلوبری من (ونگ كاروای)/ تعطیلات آقای بین (استیو بندلك)/ طلوع رهایی (ورنر هرتسوگ)/ گفتوگو با ورنر هرتسوگ/ ناشناخته (جوزپه تورناتوره)
ـ نمای درشت: دربارهی دو فیلم ریچارد لینكلیتر؛ پویش در تاریكی و ملت غذای آماده و گفتوگو با لینكلیتر، اریك اسكلوشر (نویسندهی كتاب ملت غذای آماده) و فیلیپ ك. دیك (نویسندهی كتاب پویش در تاریكی)
ـ درگذشتگان: لاسلو كوواچ (2007 ـ 1933) و لوچانو پاواروتی (2007-1935)
مباحث تئوریك
۱- نظر و عمل: نگاهی به رابطهی «سینما و فلسفه» و یكیدو سؤال از آقای مراد فرهادپور
۲- فلسفهی سینمای علمیخیالی (از سقراط تا شوارتزنگر): اولین قسمت از كتاب فیلسوف در انتهای عالم
نقد فیلم
نقد عیسی میآید (علی ژكان) و گفتوگو با كارگردانش/ مرد آرام (جان فورد)/ زندگی دوم (اكساید پنگ و دنی پنگ)/ نقد فیلم مستند: سرزمین گمشده (وحید موساییان) و فیدل (استلا براوو)/ نقد فیلم كوتاه: پیله (مهدی باقری)/ نقد خوانندگان/ گزارش اكران
منشور: كمی نوبت عاشقی اندر باب نشریات زرد و سینما و...
نامهها: پاسخهای كوتاه/ فرهنگ بازیگران ایران و جهان
نقد و معرفی كتاب: نقد راهنمای فیلم «روزنه»/ توی ویترین
بیست سال پیش در همین ماه: مروری بر شمارهی 55 ماهنامهی «فیلم» (مهر 1366)
همكاران این شماره: محمد اطبایی، عباس بهارلو، محسن بیگآقا، فرهاد توحیدی، ابوالحسن تهامی، مسعود ثابتی، مصطفی جلالیفخر، محمد حقیقت، سعید خاموش، مهرزاد دانش، اشكان راد، كیكاوس زیاری، علی شیرازی، ناصر صفاریان، جواد طوسی، هوشنگ كاوسی، نیروان غنیپور، امیر قادری، وحید قادری، لیلا قاسمی، سعید كاشفی، رضا كاظمی، امید كریمی، ایرج كریمی، محمدسعید محصصی، نگار مفید، امید نجوان، پرویز نوری، لیلی نیكونظر، اصغر یوسفینژاد.
روی جلد: مریلا زارعی و فاطمه گودرزی در دستهای خالی، ساختهی ابوالقاسم طالبی، عکس از محمد فوقانی/ صفحهآرایی و طراحی جلد: علیرضا امكچی
چشمانداز ۳۶۸
مباحث تئوریك: نگاهی به رابطهی «سینما و فلسفه»
ایرج كریمی: فرهادپور در ارزش كامیابی سینمای ایران تردید میكند چون ادبیات را (به این دلیل كه رسانهاش زبان است) پل میانجی میان تفكر و هنر، یا فلسفه و هنر میگیرد و از آنجا این «حكم» را پذیرفتنی میداند كه: «هر شكلی از بلوغ یا شكوفایی هنری كه در ادبیات تجلی نكند غیرقابل تصور است.» (ص 188). آیا بدین معنا من كه سی سال است پیروسمانی (گئورگی شنگلایا، 1969) را فیلم خوبی میدانم باید با این حكم بروم ببینم ادبیات گرجستان چه وضعی داشته تا از خوشامدم مطمئن یا حتی آن را منكر شوم؟ و با توجه به آثار هدایت، نیما، شاملو، ساعدی، فروغ، نسبت میان سینما و ادبیات از دید ایشان چهگونه است كه این میزان از شكوفایی و آفرینش ادبی را برای پذیرش سینمای ایران كافی نمیداند؟ آیا این نسبت اصولاً كمی یا كیفیست؟ اگر كمی است مشكل در شمار ادیبان بهراستی آفرینشگر یا در شمار آثار ایشان است؟ یا نكند فاصلهی تاریخی آنان از سینمای امروز ایران مشكلساز است و نمیگذارد نسبت مورد نظر به یك حد نصاب برسد؟ و اصلاً این حد نصاب را چهگونه باید محاسبه كرد؟ مثلاً، آیا رمان «چراغها را من خاموش میكنم» (زویا پیرزاد) هنوز زود است تا وارد نسبت سینما و ادبیات در ایران شود و یا به نسبت تولید رمان در سال انتشارش «كمیت» ناكافی دارد؟ اینها پرسشهای بیپاسخیست كه نتیجهی آن فرض (در مورد ادبیات) و پذیرفتن آن حكم (در مورد سینما) است.
فلسفهی سینمای علمیخیالی: از سقراط تا شوارتزنگر
شهزاد رحمتی: آنچه پیش رو دارید، مقدمه و تقریباً نیمی از فصل اول كتاب فوقالعادهای است با عنوان فیلسوف در انتهای عالم (و عنوان فرعی«تشریح فلسفه از طریق فیلمهای علمیخیالی») نوشتهی مارك رولندز. كتاب را همكار عزیزمان بهروز تورانی از انگلستان فرستاده، با این تشخیص درست كه «جوانهای روشنفكر اهل سینما و فلسفه خیلی خوششان خواهد آمد.» كتاب با زبانی شیرین و جذاب و در عین حال عمیق اما فروتنانه، در ده فصل، مباحث فلسفی ارائهشده در چند فیلم علمیخیالی معروف را بررسی کرده است. ده فصل كتاب و فیلمهایی كه به آنها پرداخته شده از این قرارند: فصل اول: فرانكنستین (كنت برانا)، فصل دوم: سهگانهی ماتریس (برادران واچوسكی)، فصل سوم: ترمیناتور 1 و 2 (جیمز كامرون)، فصل چهارم: یادآوری كامل (پل ورهوفن) و حس ششم (ام. نایت شامالان)، فصل پنجم: مرد نامریی (پل ورهوفن)، فصل هفتم: روز استقلال (رولند امریش) و بیگانهها (ریدلی اسكات و...)، فصل هشتم: جنگ ستارگان (جرج لوكاس)، فصل نهم: بلید رانر (ریدلی اسكات)، و فصل دهم: سهگانهی ارباب حلقهها (پیتر جكسن).
هنر نویسندهی كتاب بیش از همه در این واقعیت بازتاب مییابد كه موفق شده برخی از پیچیدهترین مباحث دشوار فلسفی را به بهانهی بحث دربارهی فیلمهای مورد اشاره، به جذابترین شكل و بدون ابتلا به سندروم آزاردهندهی مغلقنویسی بیدلیل و عصاقورتدادگی، با سادگی گاه متحیركننده و شوقانگیزی بشكافد و به طرز هوشمندانهای همهی این موضوعهای فلسفی را با زندگی روزمرهی ما پیوند دهد. رولندز كه خودش استاد درجه یك فلسفه در دانشگاههای معتبر است، هیچگاه خشك وعبوس نمیشود و هر جا كه توانسته و جا داشته، از طنز و مطایبه دریغ نكرده است.
متن كامل این كتاب را به صورت دنبالهدار و شماره به شماره عرضه میكنیم. از خواندن آن غفلت نكنید.
گفتوگو با محمدرضا اصلانی
من در همهی این سالها به فیلم ساختن مشغول بودهام. حالا اگر شما فقط فیلم اكرانشده را فیلم میدانید، حرف دیگری است. اما سینما شاخههای متعددی دارد. من با همهی این شاخهها آشنایم، آنها را دوست میدارم و به رسمیت نیز میشناسم. در این سالها مستند ساختهام، بهعلاوهی سریال داستانی و قطعات كوتاه تجربی كه همهی اینها فیلم محسوب میشوند و برای من فیلمهای مهمی هم هستند؛ اگرچه كسی بهطعنه گفته است من در فیلمهایم میخواهم پدیدارشناسی و حرفهای فلسفی را بهزور به خورد بیننده بدهم. اما دستكم ایشان را زور نكردهام. شخص دیگری، در سالهای دور در واكنش به فیلم من در باب مولوی و عرفان ایرانی گفته بود سینما جای عرفان نیست. اما اكنون همه در سینما به عرفانبافی مشغول شدهاند. حالا كه سریالی در كنار هزاران سریال در باب تكرارهای روزمرهی بیگانهكننده ساخته میشود، بگذار یك بار هم در سریالی كمبیننده، اندكی هم از هوسرل بگویم و از فضای هندسی شعر عرفانی ایران به عنوان عنصر بصری پدیدارشناختی...
فیلم تلویزیونی؛ بلای جان یا منجی سینمای ایران؟
امید كریمی: چند سال پیش كه ابراهیم حاتمیكیا قصد كرد برای تلویزیون سریال خاك سرخ را بسازد، در پاسخ منتقدان از خاطرهای حرف زد كه میتواند هدف این گزارش را توضیح دهد: «من همیشه مخاطب سینمایی را داشتم، اما برای شركت در جشنوارهای به یكی از شهرستانها رفته بودم كه یك كارگردان تلویزیون هم بود؛ مردم او را بیشتر از من میشناختند. دیدم تلویزیون مخاطب گستردهتری دارد، من هم تصمیم گرفتم یك سریال بسازم و با مخاطب بیشتری ارتباط برقرار كنم.» (نقل به مضمون).
آن روزها هنوز تلویزیون به صرافت ساختن فیلم تلویزیونی نیفتاده بود، اما در یكی دو سال گذشته موضوع آن قدر جدی شده كه مدیران رسانهی ملی برنامهی تولید صد فیلم تلویزیونی را در دستور كار خود قرار دادهاند. جدی بودن را هم در این چند جملهی محمدحسین صوفی، معاون برنامهریزی و نظارت صداوسیما میتوان فهمید: «شبكههای صداوسیما مثل پنج تا دَه سال پیش محدود نیست. ما چهل شبكه داریم و همانطور كه میدانید ظرفیت تولید فیلم سینمایی در كشور شصت تا هفتاد فیلم است. برخی فیلمها ممكن است استانداردهای لازم را برای پخش از تلویزیون نداشته باشند. بنابراین برای تأمین ذائقهی مخاطب باید اقدام به تولید فیلمهای سینمایی ویدئویی میكردیم. به همین دلیل تصمیم گرفتیم تلویزیون را خودكفا كنیم.»
نمای درشت: دربارهی دو فیلم ریچارد لینكلیتر؛ پویش در تاریكی و ملت غذای آماده
امیر قادری: این مجموعه بیش از این که دربارهی دو فیلم آخر ریچارد لینکلِیتر (که هر دو در سال 2006 عرضه شدند) باشد، دربارهی خود فیلمساز است. لینکلِیتر مثل هر هنرمند خوب دیگری، میتواند موضوعی هر قدر غیر شخصی را بگیرد (حتی اگر کتاب مورد اقتباس دربارهی صنعت غذای آماده در ایالات متحده باشد) و آن را به پروژهای شخصی تبدیل کند. دربارهی زندگی و آثارش – که این دفعه فاکتور گرفتیم – میتوانید مراجعه کنید به پروندهای که برای شاهکارش پیش از غروب در شمارهی 335 درآوردیم. این دو فیلم آخرش هم همان قدر دربارهی خودش و روحیات و ویژگیها و مدل فیلم ساختنش هستند، که در عین حال آثار« متعهدانه»ای هم به حساب میآیند. آثاری رادیکال علیه سیاستهای آمریکا، در داخل و خارج از خاک خودش.
تماشای هر فیلم جدید ریچارد لینکلِیتر، یک تجربهی تازه برای تماشاگرش به حساب میآید. گاهی شاهکار میسازد، گاهی هم فیلمهایش راضیکننده نیستند، اما ابداً نمیشود دستش را خواند. همین دو فیلم آخرش که سال 2006 اکران شد، یعنی پویش در تاریکی و ملت غذای آماده، دو فیلم غریب و جالب هستند. هیچ کدامشان آثار کاملی نیستند، بهخصوص ملت غذای آماده که به نظر میرسد از همان نقطهی شروع، جوری متولد شده که قرار نباشد فیلم خوبی باشد! اصلاً هدفش این نیست. اما نمیشود از دستشان داد، ندیدهشان گرفت و کنارشان گذاشت. دو فیلم متعهدانهی ضد سیستم که البته تعهد را در چارچوبهای تازه و لذتبخش و بازیگوشانهای به صحنه میکشانند. این تعهدی نیست که یک کارگردان مفلوک بخواهد بار رنجش را به دوش بکشد. تعهدی است در عین لذت، در اوج آزادی و خوشگذرانی.
گزارش یازدهمین جشن سینمای ایران
مسعود ثابتی: دست برگزارکنندگان درد نکند و خسته نباشند. اما فقط بزرگی محوطه و صحنه و تعداد جمعیت باعث شکوه و بزرگی مراسم نمیشود. باید بتوان این جمعیت و این صحنهی بزرگ را کنترل کرد. مثل فرق میزانسن دادن به یک اتاق و یک تالار است. متنهای متکلف و انشاگونه ـ که نمیدانیم کار که بود ـ و دکلمه کردن آن توسط بازیگری بزرگ و توانا که اتفاقاً چند سال پیش جشن خانهی سینما را هم خوب اجرا کرده بود، درست مثل آن صحنهی بیدروپیکر، ریتم کند و کسالتباری ساخته بود. با این حال هدف آن بود که با تحریم جشن سینما توسط گروهی از تهیهکنندگان که فیلمهایشان را به جشن ندادند (و البته آش دهنسوزی هم در میان آنها نبود؛ کما اینکه فهرست فیلمهای شرکتکننده هم امسال میانگین کیفی پایین داشت و این امر حکایت از نزول کیفی عمومی سینمای ایران دارد) امسال جشن بزرگتر و پرشکوهتر باشد که بود، اما...
اندر باب نشریات زرد و سینما و فضولی و جنجال و دوغ و دوشاب
مصطفی جلالیفخر: یك دختر جوان كه به پاهایش اسكیت وصل كرده و سر و شكل جالبی هم دارد، حرفهای دیگری دارد. اصلاً فكر نكنید كه این توضیحات دال بر سرخوشی و بیقیدی اوست. او معتقد است كه زندگی درهم است. و اصلاً چرا باید همه چیز جدی باشد و همهاش در پی سواد و فرهنگ و این جور چیزها باشیم؟ خداییش كی كنجكاو نیست كه از پشت پردهی زندگی آدمهای معروف خبردار شود؟ كی دوست ندارد كه بداند در «باغ شیطانی» چه اتفاقی افتاده؟ بابا این بخش «چیپ» زندگی (منظورش بخش كمارزش زندگی بود) مثل تخمه شكستن میماند. یك نفر مثل شما منتقدها در تاریكی سینما یادداشت برمیدارد و یك نفر دوست دارد تخمه بشكند و فیلم تماشا كند. چهطور یك فیلم كه پرفروش میشود، دوستان به افزایش مخاطب مینازند اما یك نشریه كه پرفروش میشود، مخاطبش به درد لای جرز میخورد؟! یك عده میخواهند به بخش تفننی زندگی بپردازند. عیبی دارد؟ ما هم دوست داریم و میخریم. تنها انتقاد این دختر تفننطلب كه میگوید كلی عكس م. گلزار و ا. حیایی و م. سلوكی را به در و دیوار كمدش زده، این است كه هر كاری بكنند ولی دروغ ننویسند پیلیز!...
نقد دوبلهی آسمان برلین
ابوالحسن تهامی: پیش از هر چیز باید به اجرای درخشان و ماندنی ناصر طهماسب اشاره كنیم. صدای موسیقیآسای او كه تا كنون به دوبلههای بسیاری غنا داده، یكی از سرمایههای اصلی دوبلاژ این فیلم است. ناصر طهماسب به جای دامیل فرشتهی تنها گفته و از طیف گسترده و پر از رنگ و رنگسایهی آوایش صدایی فرشتهگون تراشیده است. صدایی پیریناپذیر و مصون از گذر هزارهها، صدایی كه در فراز و فرود و طنیناش، جهاندیدگیها و غم این جهاندیدگیها موج دارد. ناصر طهماسب ارزش آوایی تمام كلماتی را كه ادا میكند میشناسد، سامانهی گفتار خود را به گونهیی تربیت كرده است كه تمام مصوتها و صامتها را چنان كه گوش میطلبد ادا كند، نه یكصدم ثانیه كشدارتر و نه كوتاهتر. پرآشكار است كه در این نقشگویی ناصر طهماسب از قلب و احساس، بیشتر مایه گرفته است تا از چشم برای خواندن.
با اكبر منانی دربارهی سالهای حضورش در دوبله
نیروان غنیپور: هنر دوبلورها را میتوان در سه بخش فیلمهای داستانی، مستند و انیمیشن تقسیمبندی كرد كه گویندگی در هركدام سبك و شیوهی ویژهای دارد. خوشبختانه در عرصهی دوبلهی كشور، دوبلورهای توانایی را در اختیار داریم، كه هركدامشان آثار ماندگاری را با صدای خود در این سه حوزه به یادگار گذاشتهاند و در این بین، دوبلورهایی نیز هستند كه تبحر خاصی در هر سه زمینه دارند. اكبر منانی از جمله همین گویندگان است كه با توجه به انعطاف در صدا و توانایی در اجرایش، توانسته آثار ماندگاری را طی چند دهه در ذهن مخاطب ثبت كند. حضور بیش از چهل سال در دوبله، گویندگی در برنامههای مختلف رادیویی (اجرای برنامههای خبری، برنامهی روزانهی بامدادی و برنامههای طنز و مفرح مثل «صبح جمعه با شما») و تهیه و تنظیم كتاب «فن بیان و گویندگی در صدا و سیما» (كه هم اكنون در دانشكدههای مربوطه تدریس میشود)، اكبر منانی را تبدیل به یك استثنا در این عرصه كرده است.
از یادداشتهای یک فیلمنامهنویس
فرهاد توحیدی: كتابها را كه میدهم ایران سر میز میآید. گفتوگوی پراكنده از این و از آن... كی چه كار میكند. اوضاع سینما چه طور است؟ كتاب چه و موسیقی چهها... محسن یلفانی سبیلهای پرپشتش را زده است. در فرانسه مرد سیبیلو كم میبینید. موهایش یكدست سپید شده، ابراهیم مكی اما كمابیش همانطور مانده است. موها كمی بیشتر فلفلنمكی شده و اگر از چین زیر چشمها بگذریم و پف گونهها، بزنم به تخته همانطور مانده است. میگویم كه آمدهام فیلمنامه بنویسم. قصه را هم تعریف میكنم. نوازش استادانه... مكی میگوید پرتوی هم میآمد و اینجا فیلمنامه مینوشت. یلفانی میگوید اگر بشود با هم كار كنیم. و من هنوز از حجب شاگرد در مقابل استاد در نیامدهام. خجالت میكشم بپرسم آقای مكی، آقای یلفانی در پاریس چه میكنید؟
فیلمهای روز: هری پاتر و فرمان ققنوس
با این فیلم پنجم، مجموعهی فیلمهای هری پاتر به مرحلهی دیگری صعود كرده است. ماجراها به شكل مستقل و با ضرباهنگ مناسبی پیش میرود و آن حالوهوای حماسی چهار فیلم قبلی را در هم ادغام میكنند. با تماشای این نسخهی هری پاتر، تماشاگر احساس میكند كه در آستانهی رویداد بزرگ، شوم و پر رمزورازی است. مجموعهی فیلمهای هری پاتر كه با فیلم كریس كلمبوس، شروع نسبتاً متوسطی داشت، در فیلمهای بعدی به نحو فزایندهای اسرارآمیزتر شده و در فرمان ققنوس به اوج خود رسیده است. با اینكه مخاطب اصلی هری در زمان انتشار اولین كتاب در سال 1997 كودكان بودند، اما این فیلم اصلاً به درد بچهها نمیخورد. فرمان ققنوس شاید اولین فیلم هری پاتر باشد كه نمیتوان آن را اثری مستقل و قائمبهذات دانست. آن قدر در آن ارجاع به وقایع و شخصیتهای فیلمهای قبلی وجود دارد كه حتی اگر بار اولی باشد كه فیلمی از هری پاتر را تماشا میكنید بهراحتی حساب كار دستتان میآید. با این حال این تحول خجستهای است. مجموعه از آن شكل ابتدایی فاصله گرفته و به بلوغ میرسد و در نهایت به نبرد میان نیكی و پلیدی میانجامد. فرمان ققنوس پایان نفسگیری ندارد اما حس نهفتهای در آن در حال جوشوخروش است.
گفتوگو با علی ژکان بهانگیزهی نمایش «عیسی میآید»
سختگیری از چیزهای طبیعیتر و بدیهیتری شروع میشود تا به آثار هنری میرسد. اگر یاد گرفتیم در مورد رفتار، ارتباطات، خورد و خوراك و حتی نظافت روزمرهمان سختگیر باشیم، در آثارمان هم سختگیر هستیم. سختگیری از یك فرهنگ میآید نه از ارادههای فردی. حتی كسانی را كه به عنوان افراد سختگیر میشناسیم، در مقایسه با سینمای جهان سختگیر نیستند. سینمای ما كه جز استثناهایی، در كل مقلد، كپیبردار و سارق بوده، و در تاریخ خودش هرگز سختگیر نبوده است. قبل از انقلاب فیلمهایی داشتیم كه در عرض یك ماه نوشته، فیلمبرداری و تدوین میشدند و به نمایش در میآمدند. حالا در فیلمهای تلویزیونی نود دقیقهای ركورد آنها شكسته شده است. یعنی حالا كه مدعی علم و فرهنگ و معنویت و اخلاق هستیم، ركورد فیلمفارسی را از نظر كار سهلانگارانه و باریبههر جهت شكستهایم. در نتیجهی این تربیت فرهنگی، تماشاگرمان هم مثل سازنده و پخشكننده، سختگیر نیست. نتیجهاش میشود همین سینما!
نقد «عیسی میآید»
مهرزاد دانش: پس از روایتهای كموبیش سرراست و متعارف در سه اثری كه البته هریك دارای مضمونی متفاوت بودهاند (معضل اجتماعی در مادیان، عشق در دخترك كنار مرداب و تعقیبوگریز جنایی/ معمایی در سایه به سایه)، حالا علی ژكان در عیسی میآید به سراغ روایتی آمده كه با قالب دفاع مقدس اما در لایههایی ذهنیتگرا تعریف میشود. شاید یكی از دلایل انتخاب این لحن جدید، حضور شهریار مندنیپور، داستاننویس یكیدو دههی اخیر، به عنوان مشاور فیلمنامهی این اثر باشد. میدانیم كه مندنیپور از نویسندگان پیرو مكتب هوشنگ گلشیری است و عموم داستانهایش بیش از آنكه راوی كنشهای فیزیكی در حال حركت باشند، در پی تمركز بر مسیرهای ذهنیاند و از همین جهت شخصیتهای این داستانها، ساكن در یك مكان عمدتاً بسته هستند و جلوههای ظاهری حركتی اندكی دارند. در واقع روایت از مسیر ماجرای زبانی/ ذهنی شخصیتها یا راوی سپری میشود.
نقد «مرد آرام»
جواد طوسی: آیا میتوان برای سینما بدون اقتدا به استاد صاحب سبكی چون جان فورد، تعریف و نقطهی اتكایِ ماندگاری قایل شد؟ در شرایطی كه سینما آن شمایل و جذابیت كلاسیكش را از دست داده، بازنگری بعضی از فیلمهای شاخص و خاطرهانگیز فورد میتواند آرامشبخش و محملی برای ارجنهادن به واژگان و مفاهیم غبار گرفتهای چون عشق، خانواده، دوستی، عزّت نفس، اخلاق و منش انسانی باشد. در دنیای پُرجذبهی فورد برای هر عاشقِ دلسپردهی سینما جایی امن و خیالانگیز وجود دارد. طی طریق قهرمان تنها و مقتدر فیلمهای وسترن و افول تدریجی او و نهایتاً تبدیلشدنش به یك ضد قهرمان تمامعیار و مرگ محتومش را در سهگانهی دلیجان، جویندگان و مردی كه لیبرتی والانس را كُشت میبینیم. اگر دغدغههای اجتماعی و سیاسی داشته باشی، به خوشههای خشم و درهی من چه سرسبز بود و آخرین هورا دل میسپاری. اگر فارغ از هر بار مضمونی بخواهی در وادی بیكران سینما پرسه بزنی و به میزانسنها و قاببندیهای شاخص و بیهمتای فورد خیره شوی، با كلمانتاین عزیزم، دختری با روبان زرد، پاییز قبیلهی شاین و مرد آرام محشور میشوی.