محدوديت در انتخاب بازيگران
در این نوع فیلمها که فیلمنامهشان متکی بر شخصیتهاست، دغدغهی اصلی این است که چه بازیگرانی نقشها را بازی کنند. انتخاب بازیگران اشک سرما
، بایستی دشوار بوده باشد؟
انتخاب اول ما محمدرضا فروتن بود که باید نقش «کیانی» را بازی میکرد و برای نقش «روناک» هم تا پایان نگارش فیلمنامه هنوز بازی گلشیفته فراهانی مسجل نبود، چون من از نزدیک دربارهی او شناختی نداشتم. بنابراین بازیگر دیگری را درنظر داشتم. یعنی لیلا حاتمی. اما فروتن رفت سر فیلم داودنژاد و لیلا حاتمی هم شرایطی داشت که نتوانست با ما همکاری کند. پس به دیگران فکر کردم تا رسیدم به پارسا پیروزفر و گلشیفته فراهانی. با تست کوچکی که از فراهانی گرفتیم، نه به جهت نوع بازی که اصلاً دور از تصور من بود، بلکه به لحاظ فیزیکی، خیلی سریع به این نتیجه رسیدیم که با کمی تغییرچهره میتواند نقش دختر کرد را بازی کند. با توجه به فیزیکی که از پیروزفر مد نظر من بود و تستهایی که فرهنگ معیری روی چهرهاش انجام داد و طراحی خوبی هم داشت، به این نتیجه رسیدیم که او هم برای نقش سروان کیانی خوب است. علاوه بر اینکه طی تمرینها، روی صدایشان هم کار کردیم و درواقع نوعی صداسازی کردیم. صدایی که اکنون در فیلم میشنوید، صداییست بازسازیشده و صدای اصلی پیروزفر نیست. یکی از دغدغهها درمورد صدای فراهانی این بود که اصلاً آن لهجهای که میخواستیم درمیآید یا نه. تمرینها روی لهجه از همان ابتدای کار شروع شد تا طی یک پروسهی طولانی قبل از تولید و هنگام تولید رسیدیم به لهجهای که در فیلم میشنوید.
هنگام نوشتن فیلمنامهی نهایی به فروتن و حاتمی فکر میکردید، اما در عمل با بازیگران دیگری کار کردید. موقع اجرا، تغییراتی در فیلمنامه دادید؟
در سینمای حرفهای معمولاً نقش را براساس نوع تیپ و منش سینمایی بازیگر مینویسند اما من اصولاً معتقد نیستم که فیلمنامه براساس فیزیک یک بازیگر بهخصوص نوشته شود. وقتی میخواهیم در این سینما با این تعداد محدود چهرهای که داریم فیلمنامهای را جلوی دوربین ببریم، طبیعیست که به لحاظ انتخاب با محدودیت روبهرو شویم. از طرف دیگر اگر بخواهیم از نابازیگر استفاده کنیم، شاید دستمان بسیار بازتر باشد منتها در سینمایی که قرار است بازیگر حرفهای در آن حضور داشته باشد، محدود میشوید. اگر من برای انتخاب بازیگران این فیلم به نتیجه نمیرسیدم، از نابازیگر استفاده کردم، اما خوشبختانه با این چهرهها به این نتیجه رسیدم. بههرحال خطر به نتیجه نرسیدن هم بود.
حالا هم که فیلم را نگاه میکنیم، از نظر چیدمان بازیگران، یکجور ناهماهنگی دیده میشود. شخصیتهای اصلی، بازیگران حرفهای هستند اما بقیه ــ بهویژه بازیگر نقش فرمانده که شخصیت مهمی در فیلمنامه است ــ از بازیگران غیرحرفهای انتخاب شده است. این ناهماهنگی کاملاً به چشم میخورد.
سعی کردهام بین بازیگران حرفهای و غیرحرفهای هماهنگی ایجاد کنم. در
ستارگان خاک هم همین کار را کردم و هیچکس متوجه نمیشد که کدام بازیگر حرفهایست و کدام نیست. فکر میکنم در
اشک سرما بازی گودرزی در نقش گروهبان با بازی پیروزفر نسبتاً خوب تلفیق شده است. از اول هم قرار نبود که فیلم براساس ستارهسازی ساخته شود و همة بازیگران حرفهای باشند. قرار بود قصه با شاخصههایی که دارد به تصویر کشیده شود. من تلاش کردهام تا فضایی ایجاد کنم که همهی آدمهایی که جلوی دوربین میآیند، در حد نیاز فیلمنامه کار کنند.
در این صورت زحمت مضاعف کشیدهاید. درحالیکه میشد نقش گروهبان را هم یک بازیگر حرفهای اجرا کند تا فیلم یکدستتر شود.
گفتم که ما در انتخاب بازیگر با محدودیت روبهرو هستیم. قرار بود نقش گروهبان را محمدرضا شریفینیا بازی کند. وقتی نشد من که نمیتوانستم بیکار بنشینم و باید جایگزین پیدا میکردم. در یک مرحله هم حتی قرار بود محجوب این نقش را بازی کند که نشد. برای من مهم این بود که همهچیز درست در کنار هم چیده شود که فکر میکنم موفق بودهام. اینکه بازیگران حرفهای در کنار هم قرار بگیرند و جواب بدهد، خوب است. در آن صورت، من هم راحتتر بودم و انرژی بسیاری از من گرفته نمیشد تا نابازیگران را با بازیگران حرفهای نزدیک کنم. در کل فکر میکنم هر کارگردانی دوست دارد با کسانی کار کند که بتوانند حرفش را راحتتر درک کنند.
برخلاف هور در آتش
و جاهایی از ستارگان خاک
، صدای زندگی و خاص فضایی که ماجراهای اشک سرما
در آن میگذرد به گوش نمیرسد و احساس نمیشود. البته بخشی از آن به صدابرداری و مسایل فنی برمیگردد. برای مقایسه، فیلم راه (یول)
یلماز گونی را به خاطر بیاورید. به خصوص آن قسمتهایی که در برف میگذرد با آن طنین صدای غریب و فضای کوبندهاش.
بیشتر به خاطر خود قصه است. در
اشک سرما دو شخصیت اصلی داریم که سعی کردم شرایط پیرامونشان را به مخاطب منتقل کنم. در مورد
یول، موضوع فرق میکند.
یول در لوکیشنهای متعدد شهری میگذرد که تنوع در صداسازی ایجاد میکند. ما در
اشک سرما بیشتر فضای سربازخانه، غار و یک فضای خلوت چوپانی را داریم. بنابراین کمتر به محیط اطراف میپردازیم.
صداسازی در این نوع کارها اهمیت دارد. در فیلم صدایی از بوران میشنویم که همان صدای ژنریک و آشنا در دیگر فیلمهای ایرانیست. کار تازهای روی صدای فیلم نشده است. خوب میدانید که حتی هر محیطی سکوت و هام خاص خودش را دارد.
درمورد فضاسازی با صدا حرف شما را میپذیرم. متأسفانه این فیلم، ازجمله فیلمهایی بو دکه دقیقة نود به جشنواره رسید و ما در مرحلة صداگذاری وقت بسیار محدودی داشتیم. خودم احساس میکردم در صداگذاری میتوانیم فضاسازیهای تأثیرگذارتری انجام دهیم اما به خاطر شرایط محدودی که داشتیم به آن دست پیدا نکردیم. این فیلم می توانست با فضاسازی از جهت صداگذاری جنبهی دلانگیزتری پیدا کند.
در مورد موسیقی هم، اینطور احساس میشود که فیلم به موسیقی متفاوتتری نیاز دارد. حجم موسیقی روی فیلم زیاد است و در جاهایی تلاش میکند تصویر را دراماتیزه کند اما اتفاقی نمیافتد.
در مورد موسیقی، تا آنجا که حس من اجازه میداد، احساس کردم که به آن رسیدهام. کسی که فیلم را بدون موسیقی میبیند شاید فکر کند که موسیقی محلی برای آن مناسب است. ولی من با سعید انصاری (آهنگساز) به این نتیجه رسیدیم که اصلاً این مضمون، مضمونی منطقهای نیست، جهانیتر است. بیان عواطف و عشقیست که میتواند در هر نقطة جهان شکل بگیرد. این شد که از موسیقی محلی منصرف شدیم و از موسیقی فراگیرتری استفاده کردیم. استفاده از موسیقی بومی را هم گذاشتیم برای پایان فیلم که به نظرم تأثیرگذار است. چون از آن در طول فیلم استفاده نکرده بودیم.
مهمترین قسمت فیلم، دوسوم پایانی آن است. جایی که دو شخصیت اصلی فیلم، روناک و کیانی جوان به خاطر برف و بوران در غار حبس میشوند. به نظر میرسد از نظر جنس دیالوگها و اکشن باید اتفاق متفاوتتری بیفتد.
فکر میکنم چیزی که میگویید اتفاق افتاده است.
نمیگوییم نیفتاده، اما خیلی ملایم است.
آن چیزی که شما میگویید برای شرایط متعارف است، شرایطی که حرفهای این دو دغدغهی تماشاگران نباشد. در طول فیلم این دو شخصیت خیلی کم باهم حرف زدهاند. در غار شرایطی پیش آمده که تماشاگران دوست دارند حرفهای آنها را بشنوند. حرفهای دو آدمی که در مقابل هم هستند و یکی میخواهد دیگری را بکشد. بنابراین، حتی گفتن یک جمله از سوی روناک برای تماشاگر مهم است. آنها درواقع در یک تنهایی غیرمتعارف قرار میگیرند و همین باعث میشود که تماشاگر در تعلیق نگه داشته شود. حرفهایی که بین این دو ردوبدل میشود، درواقع بیانگر نگاه آنها به یکدیگر در شرایط جنگ و دوستی و دشمنیهاست. و در این شرایط البته عشق هم جوانه میزند.
به نظر میرسد بههرحال شما حساب ویژهای برای این قسمت باز نکردهاید. فیلمنامهتان را میدهید دیگران بخوانند؟
نهچندان. من اصلاً معتقد نیستم که بیست نفر فیلمنامه را بخوانند و هر کس نظری بدهد. سهچهار شورا فیلمنامه را خواندند و هر کدام اصلاحیههای مختلفی پیشنهاد دادند که من هیچکدامشان را اعمال نکردم. معتقدم یک وحدانیت و یکپارچگی باید در فیلمنامه باشد که از ذهن یک نفر تراوش کرده باشد. هیچکس مثل خود فیلمنامهنویس به زوایای پنهان شخصیتهایش آشنا نیست. یک نفر میآید در عرض یکیدو ساعت فیلمنامه را میخواند و میگذرد اما فیلمنامهنویس مدتهای طولانی در اطراف زوایای پنهان شخصیتها فکر میکند. بنابراین نباید فیلمنامهنویس و کارگردان با پیشنهادهای مختلف، اعتماد به نفس خود را از دست بدهد و بلافاصله در فیلمنامه تغییراتی بدهد. البته میشود فیلمنامههایی به طور گروهی نوشت اما معتقدم چنین فیلمنامههایی دارای آن روح واحد نیستند.