جستجو در وب‌سایت:


پیوندها:



 چاپ یازدهم کتاب
 "تاریخ سینمای ایران
"
 با ویراست جدید
 و افزوده‌های تازه منتشر شد

 در کتابفروشی‌های
 تهران و شهرستان

 ناشر: نشر نظر

 



 صد و پنج سال اعلان
 و پوستر فيلم در ايران



صد سال اعلان و پوستر فیلم
در ایران

و
بازتاب هایش

 


 لینک تعدادی از مطالب



درباره‌ی محمد قائد
نیم‌پرتره‌ی مردی که
از «آیندگان» هم گذر کرد


بررسی طراحی گرافیک
و مضمون در عنوان‌بندی
فیلم‌های عباس کیارستمی :
پنجره‌ای رو به
جهان شعر



گفت‌وگو با اصغر فرهادی؛
درباره‌ی «فروشنده» و
فکرها و فیلم‌هایش :
... این دوزخ نهفته

گفت‌و‌گو با پرویز پرستویی؛
درباره‌ی بادیگارد و کارنامه‌اش

زندگی با چشمان بسته

گفت‌و‌گو با محمدعلی نجفی
درباره‌ی سریال سربداران
سی‌و‌یک سال بعد از
اولین پخش آن از تلویزیون

گفت‌وگو با مسعود مهرابی
درباره‌ی نقش‌های چندگانه‌ای که

در تاریخ ماهنامه‌ی «فیلم» ایفا کرد
و آن‌هایی که دیگر ایفا نکرد

گفت‌وگو با رخشان بنی‌اعتماد
درباره‌ی قصه‌ها و...:

نمایش هیچ فیلمی خطر ندارد


 
گفت‌و‌گو با بهرام توکلی کارگردان
من دیگو مارادونا هست:

فضای نقدمان مانند فضای
فیلم‌سازی‌مان شوخی‌ست

گفت‌و‌گو با پیمان قاسم‌خانی،
فیلم‌نامه‌نویس سینمای کمدی:
الماس و کرباس

گفت‌و‌گو با اصغر فرهادی
رو خط «گذشته»:

سينما برايم پلكان نيست

گزارش شصتمین دوره‌ی
جشنواره‌ی جهانی سن سباستین:
شصت‌سال كه چيزی نيست...

متن كامل گفت‌و‌گو
با ماهنامه‌ی «مهرنامه»،

به مناسبت
سی‌سالگی ماهنامه فیلم
:
ريشه‌ها

گفت‌و‌گوی ابراهيم حقيقی
با آيدين آغداشلو
درباره‌ی كتاب «صد سال اعلان
و پوستر فيلم در ايران»

گفت‌و‌گو با اصغر فرهادی
نويسنده
و كارگردان
جدایی نادر از سيمين
حقيقت تلخ، مصلحت شيرین
و رستگاری دريغ شده

قسمت اول | قسمت دوم  
قسمت سوم

بررسی كتاب
«پشت دیوار رؤیا»

بيداری رؤياها

كيومرث پوراحمد:
عبور از ديوار رؤياها،
همراه جادوگر قصه‌ها


تكنولوژی ديجيتال
و رفقای ساختار شكن‌اش
سينماي مستند ايران:
پيش‌درآمد


اسناد بی‌بديل
سينمای مستند ايران:
قسمت اول (۱۲۷۹ - ۱۳۲۰)


خانه سیاه است
سینمای مستند ایران:
قسمت دوم (۱۳۵۷ - ۱۳۲۰)


درباره‌ی آیدین آغداشلو:
پل‌ساز دوران ما


سایت ماهنامه فیلم، ملاحظات
و دغدغه‌های دنيای مجازی


گزارش پنجاه‌و‌ششمين دوره‌ي
جشنواره‌ي سن سباستين
(اسپانيا، ۲۰۰۸)
... به‌خاطر گدار عزيز

گفت‌و‌گو با آيدين آغداشلو
درباره‌ی مفهوم و مصداق‌های
سينمای ملی

جای خالی خاطره‌ی بلافاصله

گفت‌و‌گو با مانی حقيقی
به‌مناسبت نمايش كنعان

پرسه در كوچه‌های كنعان

گفت‌و‌گو با محمدعلی طالبی
از شهر موش‌ها تا دیوار

شور و حال گمشده

سين مجله‌ی فيلم،
سينمايی است، نه سياسی


گفت‌و‌گو با رضا میرکریمی
به‌مناسبت نمایش به‌همین سادگی

خيلی ساده، خيلی دشوار

گفت‌و‌گو با بهرام توکلی
به‌مناسبت
 نمایش
پا برهنه در بهشت

پا برهنه در برزخ
 

گمشدگان

گزارش چهل‌ودومین دوره‌ی
جشنواره‌ی کارلووی واری
(جمهوري چك، ۲۰۰۷)

پرسه در قصه‌ها

پرویز فنی‌زاده،
آقای حكمتی و رگبار

نمايشی از اراده‌ی سيزيف

گزارش چهل‌وهفتمین دوره‌ی
جشنواره‌ی تسالونیكی
(یونان) - ۲۰۰۶

پشت ديوار رؤيا

گفت‌وگو با رخشان بنی‌اعتماد 
درباره‌ی
خون بازی

مرثيه برای يك رؤيا

خون‌بازی: شهر گم‌شده

گفت‌وگو با رسول ملاقلی‌پور 
کارگردان
میم مثل مادر

ميم مثل ملاقلی‌پور

گفت‌وگو با ابراهیم حاتمی‌کیا 
درباره‌ی
به‌نام پدر
:

به‌نام آينده

برای ثبت در تاریخ سینمای ایران

یاد و دیدار

گفت‌و گو با جعفر پناهی
گزارش به تاريخ

گفت‌وگو با مرتضی ممیز
خوب شيرين

گزارش/ سفرنامه‌ی
پنجاه‌ و دومین دوره‌ی
جشنواره‌ی سن‌سباستین


گفت‌وگو با بهمن قبادی
 قسمت اول
/ قسمت دوم
 قسمت آخر

گفت‌وگو با عزیزالله حمیدنژاد
 قسمت اول
قسمت دوم
 قسمت سوم

گفت‌و گو با حسین علیزاده
 قسمت اول
قسمت دوم
 قسمت سوم

گفت‌وگو با گلاب آدینه
مهمان مامان را رايگان
بازی كردم


نقطه‌چین، مهران مدیری،
 طنز، تبلیغات و غیره


کدام سینمای کودکان و نوجوانان

جیم جارموش‌ وام‌دار شهید ثالث!

تاریخچه‌ی پیدایش
 کاریکاتور روزنامه‌ای


سینماهای تهران، چهل سال پیش

فیلم‌ شناسی کامل
 سهراب شهید ثالث


ارامنه و سینمای ایران

بی‌حضور صراحی و جام

گفت‌وگو با حمید نعمت‌الله:
مگر روزنه‌ی امیدی هست؟

«شاغلام» نجیب روزگار ما

اولین مجله سینمایی افغانستان

نگاهی به چند فیلم مطرح جهان

گزارش سی‌وهشتمین دوره‌ی
 جشنواره کارلووی واری


نگاهی به فیلم پنج عصر
ساخته‌ی سمیرا مخملباف

چیزهایی از «واقعیت» و «رویا»
برای بیست سالگی ماهنامه‌ی فیلم


بایگانی:
شهريور ۱۳۹۷

۲۴ اسفند ۱۳۸۹

شماره‌ی 424 ماهنامه فیلم، ویژه‌‌ی نوروز 1390

روی جلد: لیلا حاتمی و پیمان معادی، بازیگران جدایی نادر از سیمین، عكس از امیر محصصی‌فر





چشم‌تان

به نوروز

روشن


روزگارتان

همانند بهار

 سرسبز


بهاریه
نوشته‌هایی از احمدرضا احمدی، پرویز دوایی، كیومرث پوراحمد، پرویز نوری، رضا كیانیان، بهروز تورانی، بیژن امكانیان، فرهاد توحیدی، سروش صحت و جواد طوسی

چهره‌ها
درباره‌ی پانزده چهره‌ی سال 89 سینمای ایران: صابر ابر، نگار جواهریان، مهناز افشار، رامبد جوان، فریدون جیرانی، حمید خضوعی‌ابیانه، فریبرز عرب‌نیا، رضا عطاران، پیمان قاسم‌خانی، عبدالرضا كاهانی، مهتاب كرامتی، مهران مدیری، داود میرباقری، مهدی هاشمی، كارن همایون‌فر

ایستگاه نوروز
مروری بر فعالیت‌های پنجاه سینماگر ایرانی در سال گذشته: امیرحسین آرمان/ امیر آقایی/ پگاه آهنگرانی/  محمد احمدی/  خاطره اسدی/ علیرضا امینی/ لیلا اوتادی/ مجید برزگر/ حامد بهداد/  مرتضی پورصمدی/  پارسا پیروزفر/ محسن تنابنده/ فرهاد توحیدی/ بهرام توکلی/  امیر جعفری/  لیلا حاتمی/  میترا حجار/ حسن حسن‌دوست/  بابک حمیدیان/ فردین خلعتبری/ پوران درخشنده/ حبیب رضایی/  مصطفی زمانی/ سامان سالور/ محمود سماک‌باشی/ الناز شاکردوست/ بهروز شعیبی/ مجید صالحی/ مهدی صباغ‌زاده / سروش صحت/ سیامک صفری/ طناز طباطبایی/  محسن عبدالوهاب/ محمدرضا فروتن/ محمد فوقانی/  کامران قدکچیان/ فرامرز قریبیان/  نیکی کریمی/ باران کوثری/ رضا کیانیان/  نظام‌الدین کیایی/ پولاد کیمیایی/ آشا محرابی/ منوچهر محمدی/ فاطمه معتمدآریا/ احمدرضا معتمدی/ مستانه مهاجر/ بیژن میرباقری/ جواد نوروزبیگی و افشین هاشمی

سبد 2010
نگاهی به ده فیلم برتر و مطرح سالی كه گذشت: تلقین (كریستوفر نولان)/ 127 ساعت (دنی بویل) / استخوان زمستانی (دبرا گرَنیگ)/ مشت‌زن [مبارز] (دیوید اُ. راسل)/ جزیره‌ی شاتر (مارتین اسكورسیزی)/ داستان اسباب‌بازی3 (لی انكریچ)/ سخنرانی پادشاه (تام هوپر)/ كارلوس (الیویه آسایاس)/ بچه‌ها حال‌شان خوب است (لیزا چولودنكو)/ نویسنده‌ی پشت پرده (رومن پولانسكی) 

اسكار 2010
فهرست برندگان هشتادوسومین مراسم اسكار و حواشی آن

پرونده‌ی یك فیلم: جدایی نادر از سیمین
چند نقد و یادداشت بر فیلم، و گفت‌وگو با اصغر فرهادی (كارگردان و فیلم‌نامه‌نویس) و پنج بازیگرش: شهاب حسینی، پیمان معادی، ساره بیات، بابك كریمی، علی‌اصغر شهبازی و سارینا فرهادی

غیرمنتظره
گزارش‌های بیست‌ونهمین جشنواره‌ی فجر: یادداشت‌های فیلم به فیلم/ چند مقاله با نگاه به فیلم‌ها از زاویه‌های مختلف/ نظرخواهی از نویسندگان و منتقدان ماهنامه‌ی فیلم برای انتخاب بهترین‌های جشنواره

نقد فیلم
كلانتری غیرانتفاعی (یدالله صمدی)/ حوالی اتوبان (سیاوش اسعدی) همراه گپی با كارگردان و بازیگرش نورا هاشمی/ راز دشت تاران (هاتف علیمردانی/ محمد لطفعلی)/ طاوس‌های بی‌پر (جواد مزدآبادی)

همكاران این شماره: آرمین ابراهیمی، احمدرضا احمدی، بیژن امكانیان، محمد باغبانی، پریسا بخت‌آور، محسن بیگ‌آقا، مانی پتگر، كیومرث پوراحمد، فرزاد پورخوشبخت، امیر پوریا، فرهاد توحیدی، بهروز تورانی، مسعود ثابتی، علی جعفرزاده، علیرضا حسن‌خانی، نیما حسنی‌نسب، رضا حسینی، علی خوشدونی، مهرزاد دانش، بهروز دانشفر، پرویز دوایی، محسن سیف، شاهین شجری‌كهن، شروینه شجری‌كهن، آنتونیا شركا، محمد شكیبی، سیدرضا صائمی، سروش صحت، تهماسب صلح‌جو، جواد طوسی، نیما عباس‌پور، آیدا عزتی، شاپور عظیمی، امیر قادری، سمیه قاضی‌زاده، نیما قهرمانی، عقیل قیومی، سعید كاشفی، رضا كیانیان، حمیدرضا مدقق، سوفیا مسافر، مازیار معاونی، سیدامیرحسین مهدوی، خسرو نقیبی، پرویز نوری. صفحه‌آرایی: علی‌رضا امك‌چی


چشم انداز


بهاریه   در آینه گویم: بهار آمد
احمدرضا احمدی:
... كودكی در باران دست مرا می‌گیرد، به میدانی می‌برد كه انبوه از فواره‌های رنگین است. من و كودك به آب‌های رنگین فواره‌ها خیره می‌شویم. از بهار خبری نیست. كودك خسته می‌شود، بدون خداحافظی با من می‌رود. به محله‌های قدیمی می‌روم. در جست‌وجوی چاپخانه‌ای هستم كه در جوانی من حروف سربی داشت. می‌خواستم با حروف سربی نام بهار را روی دیوار روبه‌روی خانه‌ام بنویسم. بر در فرسوده‌ی چاپخانه یك قفل بزرگ زنگارگرفته زده بودند. به خانه می‌آیم در فرهنگ لغت به دنبال كلمه‌ی بهار هستم در غیبت بهار همه‌ی كلمات فرهنگ بی‌معنی و پوك شده است. در غیبت بهار، رنج، هراس، بیم، تردید، حرمان، وحشت را از یاد نبرده‌ام. به دنبال تسلی هستم. چه كسی باید در غیبت بهار من را تسلی دهد؟ می‌خواهم بخوابم. پرنده‌ای به پنجره‌ی من نوك می‌زند. از پنجره با حرمان جهان را نگاه می‌كنم. جهان ناگهان غرق در شكوفه‌ها، گل‌های شقایق و بنفشه است. پنجره را باز می‌گذارم، باران می‌بارد، در آینه می‌گویم: «بهار را یافتم، بهار آمد.»

پسرك پابرهنه
پرویز دوایی:
دار و درخت جزو چیزهای طبیعی دور و وَر ما نبود و یا خیلی نادر بود. ساكن كوچه‌ی آبشار بودیم و تجسمی از شكل زنده‌ی آبشار نداشتیم. درخت‌ها و جانورها را هم در كتاب/ مجله‌ها سراغ می‌گرفتیم، مثل وقتی كه در طبقه‌ی بالای خانه، در همین فصل‌های عید، زیر كرسی نشسته بودیم و تارزان می‌خواندیم و از پنجرهْ پشت بام‌های اطراف را می‌دیدیم كه لای كاه‌گل‌ها علف سبز شده بود و سفره‌ی علف به پیش می‌خزید و تا توی بالكن و پشت پنجره‌ی اتاق می‌رسید... این آقای تارزان هم آدم را (مرد كوچك را، پیچیده در لباس زمستانی و زیر لحاف كرسی) برهنه بر سر درخت‌ها و به میان گل‌ها و میوه‌های غریب و آبشارها می‌برد. یك معنی یا جاذبه‌اش، الان كه آدم فكر می‌كند، سوای ستایش دلاوری و جسارتش در مبارزه با خطرها، حتماً همین معنی «آزادی»اش بود كه در وجود او، رسته از قیدوبندها و تكلیف درس و مشق و علم‌الاشیا و چوب فلك جلوه داشت، و به این امر در خود كتاب هم (جلد اول، تارزان میمون‌ها) اشاره دارد:...

از عصر گاوآهن تا فرامدرنیسم: شاید بهاریه!
كیومرث پوراحمد:
در کودکی و نوجوانی‌ام هرگز کتاب کودک ندیده بودم. این را دیگر قطعاًٌ می‌گویم کتاب کودک وجود نداشت. آمار و ارقام می‌گوید. نوجوان که بودم، ایران سی میلیون جمعیت داشت. شمارگان کتاب‌های چاپ‌شده در آن زمان را که نگاه می‌کنی هیچ کتابی بیش‌تر از سه هزار جلد منتشر نشده است. یعنی برای هر ده هزار نفر یک کتاب. با این وضعیت اسف‌بار کتاب و کتاب‌خوانی (که امروز با هفتاد میلیون جمعیت اسف‌بارتر هم شده) و با توجه به سطح پایین رفاه در کل جامعه، نباید هم کتاب کودک منتشر می‌شده. تنها نوشتار کودکانه‌ی آن دوره، مجله‌ای هفتگی بود به اسم «کیهان بچه‌ها» که گاه از یک دوست یا هم‌کلاسی به دستم می‌رسید. از «کیهان بچه‌ها» داستان‌های مصورش را (که با نقاشی و کاریکاتور روایت می‌شد) یادم هست و قصه‌هایش که در کودکی هم به نظرم بی‌رمق بود و جذابیتی نداشت. در کودکی تنها دل‌خوشی بزرگ ما رادیو بود؛ رادیوی بزرگی که جای ثابتی داشت توی تاقچه و فقط پدر یا مادر اجازه داشتند روشنش کنند. پدر فقط اخبار رادیو را می‌شنید و بس. مادر اما ذوق داشت.

ترانه‌ی شصت‌ سالگی
رضا كیانیان:
روزگاری می‌خواستم جهان را تغییر دهم. حتی بازیگری را رها كردم برای تغییر جهان. بعدتر كه فهمیدم جهان سازوكار دیگری دارد و با من تغییر نمی‌كند، بازگشتم به بازیگری. می‌خواستم با بازی، بر جهان تأثیر بگذارم. بعدتر فهمیدم این جهان است كه مرا متأثر می‌كند. می‌خواستم بر اجتماع اطرافم تأثیر بگذارم. بعدتر فهمیدم من جزیی از آن اجتماعم، نه جدا از آن. می‌خواستم. می‌خواستم. حالا مدتی‌ است نمی‌خواهم. فقط سفر می‌كنم، سفر. چون مسافرم. حالا مدتی‌ است كسانی را كه دوست داشتم، بیش‌تر دوست دارم. چون عاشقم. من یك مسافر عاشقم. هرچه می‌گذرد خوش‌بختی‌های كوچك‌تری را كشف می‌كنم. دوست دارم باشم، چون هستم. و مزاحمان كوچك‌تری را از خود دور می‌كنم. آن‌هایی را كه می‌خواهند مرا تغییر دهند، آن‌هایی را كه مزاحم این سفرها و این عشق‌هایند از خود دور می‌كنم یا از كنارشان می‌گذرم. بحثی با آن‌ها ندارم. می‌دانم كه نمی‌فهمند. آخر، زیر این آفتاب هیچ چیز تازه‌ای نیست. هیچ گفته‌ای نیست كه گفته نشده باشد و هیچ كاری نیست كه كرده نشده باشد. هر كس روایت خودش را از زندگی دارد.

...از رؤیا شروع می‌شود
بهروز تورانی:
نوروز‌ها دیده‌ام بی‌ سنبل و سمنو. بی‌ سیب. نوروز‌ها دیده‌ام. بی‌ آفتاب. بی‌ دوست. بی‌ چراغ. نوروز‌ها دیده‌ام تلخ هم‌چون بغضی که مرغان بوتیمار در جزایر انزوا فرو می‌خورند. نوروز‌ها دیده‌ام خونین. و مردی که یک شب نوروز مجسمه‌اش را در بغداد پایین کشیدند. سالیانی هر شب عید از آسمان مجنون بر من حریق می‌بارید. و هوا بوی گس نفت خام نیم‌سوخته داشت که با گاز خردل می‌آمیخت. و آرزو تاول می‌شد و در سینه‌ی مردان می‌شکفت. دردناک. نوروز‌ها دیده‌ام با جان شعله‌ور. و درد‌هایی که تنها با فریادی در چاهی یا نقشی بر غاری یا به زخمه‌ای بر تاری بیان تواند شد. این هم نوروزی دیگر است. كمی آفتابی. كمی دور. آن روزها گذشت. این نیز بگذرد...

چون نسیم نوبهار بر آشیانم كُن گذر
جواد طوسی:
بد نیست به بهانه‌ی پایان سال و فرا رسیدن سال نو به مرور عملكردمان در طی این یك سال بپردازیم؛ ‌نامه‌ی اعمال را فقط برای آخر عمر نگذاشته‌اند. قصد آن ندارم تا در یك مجله‌ی سینمایی پای منبر بروم و درس اخلاق بدهم، آن هم در دوره و زمانه‌ای كه اغلب‌مان تَرَك برداشتیم و یك چیزی‌مان می‌شود و آدمی كه مو لای درزش نرود، حكم كیمیاست. موردی كه یادآوری‌اش را در هر شرایطی لازم می‌دانم، قدر همدیگر را دانستن و سراغ گرفتن از آدم‌های قدیمی و استخوان‌خُردكرده و تاریخ‌ساز است. نگذاریم این مشغله‌ها و روزمرگی نكبتی، خفت‌مان را بگیرد و اصول و مرام اخلاقی ریشه‌یافته در این سرزمین را از یاد ببریم و بشویم یك چوب خشكِ خالی از احساس...

چهره‌های 89   مهدی هاشمی: داستانی نه تازه
هوشنگ گلمكانی:
1389 یك سال استثنایی برای مهدی هاشمی بود. او در پركارترین سال‌های كارنامه‌اش هم بیش از دو فیلم بازی نكرده بود، اما در این سال چهار فیلم به فهرست فیلم‌هایش اضافه شد: مصایب چارلی (علیرضا سعادت‌نیا)، آقایوسف (علی رفیعی)، آلزایمر (احمدرضا معتمدی) و خانه‌ی پدری (كیانوش عیاری). و به فاصله‌ی بیست سال كه برای دو فیلم با یك بلیت سیمرغ بلورین جشنواره‌ی فجر را گرفته بود، بار دیگر و این بار برای آقایوسف و آلزایمر همین جایزه را گرفت. خانه‌ی پدری كه اصلاً امكان نمایش در جشنواره را پیدا نكرد و دچار مشكل ممیزی شد كه اما به نظر می‌رسد مشكلش قابل حل باشد. عیاری هم از این فرصت استفاده كرد و بعضی از صحنه‌های فیلم را كه برای رساندن به جشنواره با شتاب گرفته بود، دوباره فیلم‌برداری كرد. به این ترتیب روزهایی از ماه آخر سال را هاشمی هم‌چنان جلوی دوربین گذراند.

رضا عطاران: سال خوش آقای خوش‌حال
نیما حسنی‌نسب:
سال 1389 را عطاران بدون رسانه‌ی پرمخاطب همیشگی‌اش سر کرد. نه سریال ساخت و نه نوشت و بازی کرد تا تمام‌وقت در سینما باشد. این حضور تمام‌وقت اتفاقاً جاهایی محل مناقشه و حرف‌وحدیث هم شد. نقدهای تندی که درباره‌ی جریان کمدی‌های نازل اکران امسال از رسانه‌های مختلف راه افتاد و دامنه‌دار شد، ناخودآگاه پای او را هم به عنوان بازیگر دوسه تا از آن‌ها به این قصه‌ی پرغصه باز کرد. متأسفانه در فضای نقد امروز چندان نشانی از قدرت تمایز و تفکیک میان یک جریان و آدم‌های درگیر آن وجود ندارد و کسی در این هیاهوی پرتاب واژه‌ها و عباراتی مثل سخیف، مبتذل، مهوع، شنیع، وخیم و منحط و... از دور و اطراف (که گاهی شبیه سکانس‌های پرتاب کیک خامه‌ای در کمدی کلاسیک می‌شود) نه سراغ ریشه‌یابی درست و دقیق ماجرا رفت و نه سعی کرد آن‌هایی را که در دل این جریان کار خودشان را درست و با مهارت انجام می‌دادند ببیند و تأیید کند.

مهتاب كرامت: خانوم!
سعید قطبی‌زاده: مهتاب كرامتی برای كسانی كه او را از دور و نزدیك می‌شناسند، یك الگوی كامل اخلاقی است. یكی از استثناها در میان بازیگران سینمای ایران از نظر بی‌حاشیه بودن، مهربانی و ادب. دقیقاً همان فردی كه می‌تواند الگوی دختران علاقه‌مند به بازیگری باشد، كه نشان والدین‌شان بدهند و بگویند عالم سینما جایی نیست كه شما فكر می‌كنید! گاهی این بی‌حاشیه بودن، در سینمای حاشیه‌دوست ما، مانع پیشرفتش شده و غیبت او در محافل و داشتن یك مدیر برنامه‌ی جدی (سمیرا علایی) نگذاشته مسیر حرفه‌ای‌اش شبیه اغلب همكارانش باشد. خوش‌قلبی و خوش‌بینی‌اش به قدری است كه تا به حال هرگز ندیده و نخوانده‌ایم كه جایی بگوید یا از قولش بنویسند فلانی كارش بد است یا از بازی در یك فیلم ضعیف پشیمان است.

مهران مدیری: آه خدای من!
رضا كاظمی:
قهوه‌ی تلخ الگوی کلی و محبوب مدیری را تکرار می‌کند؛ حضور نابه‌هنگام و نابه‌جای یک فرد متشخص و بوروکرات‌منش ـ از همان آدم‌هایی که در دنیای واقعی و اولیه‌ی خودشان هم با همه‌ی دانش و توانایی‌شان جای پای درست و محکمی ندارند وکرک‌وپرشان ریخته و نسق‌شان کشیده شده ـ در یک فضای جفنگ و غریب با آدم‌هایی مشنگ و عجیب. قهوه‌ی تلخ سیروسفر فانتزی یک تاریخ‌نگار وامانده در دالان زمان است که چون فعلاً و پیش از این‌که افشاگری‌های استراتژیک تازه از راه برسد تنها حاکم مورد تأیید تاریخ، از دوران پارینه‌سنگی تا به حال جناب کریم‌خان زند است، نامش نیما زند کریمی است. در سالی که گذشت این آقانیما با بالا رفتن یک فنجان قهوه‌ی تلخ به سلامتی باغبانی که زمستانش را از بهارش بیش‌تر دوست دارد، ملتی را گرفتار و معتاد، رسانه‌ها را پرخوراک و سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای دریانی‌های مقیم مرکز و همکاران سوپری و بقال‌شان در سراسر کشور را پررونق کرد.

ایستگاه 90
یكی از بخش‌های ثابت و خواندنی شماره‌های نوروزِ هر سال، مطالب كوتاه درباره‌ی چهره‌هایی است كه در سال گذشته پركار یا خبرساز بوده‌اند. امسال هم در برنامه‌ریزی اولیه، به بیش از دویست چهره‌ی سینمایی فعال در سینمای 1389 رسیدیم اما برای ایجاد تنوع، بنا را بر این گذاشتیم كه هر مطلب درباره‌ی هر چهره، شامل سه بخشِ «كارنامه»، «اظهار نظر» و «بررسی» باشد. به همین دلیل خبرنگاران در فرصتی كوتاه دست‌به‌كار شدند و با اكثر افرادی كه نام‌شان آمده گفت‌وگوی تلفنی كردند. در مواردی كه این چهره‌ها به هر دلیل در دسترس نبودند، از اظهارات‌ مهم‌شان در جاهای دیگر نقل‌قول آورده شد و به این ترتیب به دلیل تراكم مطالب این شماره، بر خلاف سنت مجله در این سال‌ها، به 50 چهره اكتفا كردیم. پیشاپیش ذكر این نكته‌ی مهم ضروری است، كه بسیاری از نام‌های شاخص و مهمی كه در این فهرست نیستند، در صفحات «ایستگاه» هر شماره، درباره‌شان مطالبی درج شده و غیبت آنان از این فهرست، نشانه‌ی كم‌كاری یا غیبت‌شان در سال 1389 نیست. 

پرونده‌ی یك فیلم   جدایی نادر از سیمین
گفت‌وگو با اصغر فرهادی: حقیقت تلخ، مصلحت شیرین و رستگاری دریغ‌شده
اصغر فرهادی (گفت‌وگوكننده: مسعود مهرابی):
نکته‌ای که به نظرم خیلی اهمیت دارد این است که رابطۀ تماشاگر با این فیلم، از جنس رابطۀ تماشاگر با چهارشنبه سوری و دربارۀ الی... نیست. در آن‌جا بسته به روحیه و دغدغه­های خودتان و اصولی که به آن وفادارید تصمیم می‌گیرید که مدافع کدام­یک از شخصیت­ها باشید و طرف کدام را بگیرید. خیلی­ها در دربارۀ الی... طرف سپیده می‌ایستند، خیلی‌ها طرف جمع می‌ایستند، خیلی­ها طرف الی. اما این­جا به‌راحتی نمی­توانید طرف یک نفر باشید. هر سمتی که باشید احساس می­کنید سمت دیگر هم می­توانید بایستید و آن آدم را هم می­توانید بفهمید. اگرچه شما فقط یک شاهد ناظر نیستید و درون داستان حضور دارید و مدام باید جای‌تان را تعریف کنید که طرف چه کسی هستید، ولی به‌راحتی هم نمی­توانید جای‌تان را پیدا کنید. این است که کمی انرژی می­برد. این است که تماشاگر جدایی نادر از سیمین وقتی از سالن بیرون می­آید دوست ندارد سریع درباره‌ی فیلم صحبت کند، چون هنوز مردد است که باید طرف چه­کسی را بگیرد، از چه کسی دفاع کند و چه کسی را محکوم کند.

گفت‌وگو با ساره بیات: زندگی کردن در نقش
ساره بیات (گفت‌وگوكننده: عباس یاری): نقش راضیه شریف‌ترین نقش فیلم است که خیلی برایم لذت‌بخش و دوست‌داشتنی بود. برای رسیدن به راضیه سختی‌های زیادی کشیدم؛ برای خرد شدن او، تحقیر او... در تمام طول کار خیلی دلم برایش می‌سوخت. همیشه آرزویم این بود که بتوانم با کارگردانی کار کنم که توانایی‌های بازیگری من را درک کند و با علم به توانایی خودش بتواند شخصیت جدیدی بیافریند. این توانایی در آقای فرهادی هست که از ساره بیات، راضیه اسنقی را ساخت. من تبدیل به راضیه نشدم بلکه کاملأ فید شدم و راضیه متولد شد. به مدت چندین ماه تمام ارتباطم را با اطرافیان و حتی نزدیک‌ترین دوستانم قطع کردم تا بتوانم کاملأ راضیه اسنقی بشوم. بازیگری مقوله‌ی سخت و در عین حال بسیار لذت‌بخشی است. همیشه گفته‌ام در فرایند زایمان، لذت متولد کردن، سختی درد را قابل تحمل می‌کند و فکر می‌کنم نتیجه‌ی این سختی و درد، لذتی‌ است که روی پرده دیده می‌شود.

گفت‌و‌گو با شهاب حسینی: من هیچ‌وقت نیستم...
شهاب حسینی (گفت‌وگوكننده: نیما عباسپور):
ما تمام انرژی‌مان معطوف شده به خلق قصه‌ها و دنیاهای مجازی، در حالی كه واقعیت‌ها دارد از دست‌مان می‌رود. به طور مثال من شاهد بزرگ شدن بچه‌ام نبودم. برای من بزرگ شدن بچه‌ام كات خورده، دیزالو نشده. كل خاطرات من از بچه‌ام اگر روی هم بگذاریم خلاصه می‌شود در به دنیا آمدنش كه آن هم در اوج كار من بوده و بچگی‌هایش. چندی پیش دیدم دارد برای من كتاب می‌خواند. دیدم بچه‌ی من باسواد شده و من متوجه نشده‌ام. یا پیری پدر و مادرم. مادرم قلبش را عمل كرد، من نبودم. باتری گذاشت، من نبودم. من هیچ‌وقت نیستم. همه چیز در بازیگری سینما خوب و جذاب است اما نه آن ‌قدر كه آدم بخواهد تمام زندگی را فدایش كند.

گزارش ‌های بیست‌ونهمین جشنواره‌ی فجر: غیرمنتظره
جرمسینمای ایران از برخی جنبه‌ها شباهت حیرت‌انگیزی به ساختار اجتماعی و ویژگی‌های فرهنگ عامه‌ی ایرانی دارد؛ از جمله‌ی این شباهت‌ها یکی این است که با هیچ متر و معیاری قابل پیش‌بینی نیست و دودوتایش خیلی وقت‌ها چهار نمی‌شود. جشنواره‌ی بیست‌ونهم فجر نمونه‌ی جالبی از این دست بود. از مجموعه‌ی شرایط عمومی و سینمایی چنین كیفیت درخشانی انتظار نمی‌رفت اما با نزدیک شدن به جشنواره و انتشار نام فیلم‌ها و فیلم‌سازان شرکت‌کننده در جشنواره، ناگهان ورق برگشت و با کیفیت و کمیتی بر خلاف پیش‌بینی‌ها و گلایه‌ها روبه‌رو شدیم. تماشای فیلم‌های جشنواره هم این موضوع را تأیید کرد و به گواه بسیاری از منتقدان، یکی از پربارترین و بهترین دوره‌های جشنواره و سینمای ایران را از حیث حضور فیلم‌های خوب و نام‌های مهم و نیز ظهور استعدادهای تازه شاهد بودیم. حضور فیلم‌سازان نسل گذشته و میانه از کیمیایی، مهرجویی و داودنژاد تا علی رفیعی، حاتمی‌کیا، تبریزی، فرهادی و میرکریمی... در کنار فیلم‌سازان جوان و صاحب‌نامی چون میری، کاهانی، توکلی، کارخانی، نیکی کریمی، رامبد جوان و نیز فیلم‌سازان فیلم‌اولی خوش‌آتیه‌ای چون فردین صاحب‌الزمانی، هومن سیدی، امیر ثقفی و... ویترینی پربار و چشم‌گیر از سینمای ایران را پیش رو گذاشت.

فیلم‌سازهای جشنواره، نسل به نسل: از عمق به سطح
يه حبه قندامیر قادری:
بیست‌ونهمین جشنواره‌ی فجر، جشنواره‌ی فاش و عریان‌کننده‌ای بود. هر گروه و دسته و فرد و فیلم‌ساز، همانی شد که بود. به همین دلیل دوستش داشتم. انگار آدم‌ها و گروه‌ها و نسل‌ها ماهیت‌شان را افشا کردند. خالص و بی‌نقاب. این بار از زاویه‌ی نسل‌ها وارد می‌شویم: نسل اول: مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی و عباس كیارستمی/ نسل دوم: بهروز افخمی، ابراهیم حاتمی‌کیا، رضا میرکریمی، علیرضا داودنژاد و احمدرضا معتمدی/ نسل سوم: اصغر فرهادی، مازیار میری، نیکی کریمی، رامبد جوان، فردین صاحب‌الزمانی و عبدالرضا کاهانی/ و بالاخره نسل چهارم: هومن سیدی، امیر ثقفی، نگار آذربایجانی و...

صدا و موسیقی و نادر و سیمین: دیده شدن و دیده نشدن
سوت پايانمانی پتگر:
ز سال ۱۳۷۹ تصمیم گرفتم فیلم‌های فجر را با تمركز روی صدا و موسیقی‌ ـ طبیعتاً با سلیقه‌ی شخصی‌ خودم ـ بررسی‌ کنم. از آن تاریخ ده سال گذشته، ولی‌ فقط چهار بار توانسته‌ام انگیزه برای نوشتن پیدا کنم. متأسفانه نه به این معنا که در آن چهار سال لزوماً فیلم‌های خوبی دیده باشم؛ بخشی از آن نوشته‌ها معطوف به این بود که اصولاً رابطه‌ی صدا و موسیقی‌ از نظر نگارنده چه‌طور باید باشد. با این تعریف از روبر برسون که «صدا باید جنبه‌های موسیقیایی پیدا کند و موسیقی‌ باید به صدا نزدیک شود» (نقل به مضمون) به فیلم‌ها نگاه کرده‌ام که البته طبیعتاً این نگاه مطلق نیست. بعضی‌ از فیلم‌ها از جنبه‌های موسیقی‌وار موسیقی‌ هم استفاده می‌کنند که نتیجه‌ی خوبی هم می‌دهد. در آخر همه چیز‌ بستگی به فیلم و قصه و حالوهوای آن دارد.

زندگی ادامه دارد: دریچه‌ای به ازدحام كوچه‌ی خوش‌بخت
آسمان محبوبفرزاد پورخوش‌بخت:
ویژگی مشترك بسیاری از آثار مهم جشنواره‌ی امسال، یك دغدغه‌ی ذهنی یا شاید اعتقاد قلبی‌ست كه هم می‌تواند خوش‌حال‌كننده و هم نگران‌كننده باشد؛ این‌كه در متن یا پایان آثار به این موضوع مشترك می‌رسیم كه: «زندگی ادامه دارد.» وجه خوش‌حال‌كننده، همان اعتقاد به تداوم حیات و خصلت گذار از مراحل تلخ زندگی‌ست. اما سویه‌ی نگران‌كننده آن است كه گویی همه‌ی فیلم‌سازان متفكر ما می‌خواهند بگویند به ‌رغم تلخی‌ای كه موجود است كه زندگی ادامه دارد. جالب این‌جاست كه تلخی حاضر در این آثار، بیش‌تر از آن‌كه مفهومی سیاسی داشته باشد، بُعد اجتماعی و بعضاً فرهنگی ناگزیری را مطرح می‌كنند كه زاییده‌ی رسوخ قوانین پرشتاب و بی‌طمأنینه‌ی زندگی مدرن است.

«جدایی نادر از سیمین»، فیلم برگزیده‌ی نویسندگان و منتقدان ماهنامه‌ی «فیلم»
این یک اتفاق عجیب است که جدایی نادر از سیمین بجز موسیقی در همه‌ی رشته‌های نظرخواهی از منتقدان و نویسندگان ماهنامه‌ی «فیلم»، رتبه‌ی نخست را به دست آورده است. و اتفاق جالب‌تر این‌که با وجود فیلمی مانند اخراجی‌ها3 (که ندید می‌توان از آن انتظار یک رکورد تاریخی دیگر در سینمای ایران داشت) و البته آثار دیگری که بر اساس سلیقه‌ی عام، شانس‌های فروش هستند، جدایی نادر از سیمین با یک رأی اختلاف، بالاتر از کمدی ورود آقایان ممنوع شانس نخست فروش سال آینده هم پیش‌بینی شده است. به این ترتیب اصغر فرهادی پس از چهارشنبه‌سوری و درباره‌ی الی... با جدایی نادر از سیمین تریلوژی موفقیت همه‌جانبه‌ی خود را کامل کرد و فیلم اخیرش در شرایطی حائز این همه اقبال شد که بی‌گمان خیلی‌ها پس از درباره‌ی الی... تصور نمی‌کردند این فیلم نیز هم‌چون دو ساخته‌ی قبلی فرهادی، مورد توجه مردم و کارشناسان قرار بگیرد... در اهمیت فیلم فرهادی همین بس که علاوه بر تحسین قاطع منتقدان، و استقبال نسبی داوران جشنواره‌ی فجر از آن، فیلم محبوب تماشاگران هم بود.

سبد 2010   برخی از فیلم‌های برتر و مطرح سالی كه گذشت
این بخش، مرور فیلم‌های برتر و مطرح سال، حالا دیگر به یكی از بخش‌های ثابت و پرطرف‌دار شماره‌های نوروز هر سال تبدیل شده است. البته واقعیت این است كه به دو دلیل عمده، یكی بدقولی برخی از دوستان همكار، و دیگری نرسیدن بعضی فیلم‌های مهم – به‌خصوص در میان فیلم‌های غیرآمریكایی –  این بخش در هیچ سالی آن قالب آرمانی مورد نظرمان را پیدا نكرده است. دلیل غیبت فیلم‌هایی مثل عسل (سمیح كاپلان‌اوغلو) و با غریبه‌ی سبزه‌روی قدبلندی ملاقات خواهی كرد (وودی آلن) در مجموعه‌ی امسال، همان عامل اول است. هر سال، چندتایی از دوستانی كه روی مطلب‌شان حساب كرده‌ایم، در نهایت دست‌مان را توی حنا می‌گذارند و این قضیه هر سال تكرار می‌شود و البته منحصر به این بخش خاص هم نیست. از طرفی، فیلم‌های خوب غیرآمریكایی، به‌خصوص آسیایی و آفریقایی، اغلب یا به دست ما نمی‌رسند یا موقعی می‌رسند كه ماه‌ها از شماره‌ی نوروز گذشته و از آن‌جا كه اصرار داریم در این مرور سالانه فقط مطالب اریژینال و تألیفی را داشته باشیم، در نتیجه هر سال سر چند فیلم خوب بی‌كلاه می‌ماند و كاری هم نمی‌شود كرد.

تلقین (كریستوفر نولان): آزمایشگاهی برای سنجش طراوت سلیقه‌ی ما

امیر پوریا: از دلایل انکار جذابیت و شکوه این میزان رؤیاپردازی فیلم در نظر مخالفانش، تکیۀ بیش از حد آن به جلوه‌های ویژه بوده است! به گمانم ایران آخرین و تنها نقطۀ باقی‌مانده در روی زمین است که در آن، برخی جلوه‌های ویژه را به جای عامل تقویت و باروری ایده‌های اولیۀ فیلم‌های خیال‌پرداز، به منزلۀ دستاویزی برای ضعف و شکست آن‌ها یا وابستگی و عدم استقلال کارگردان‌شان در نظر می‌گیرند! این تفکیک خلاقیت فردی از رهاوردهای تکنولوژی، اولاً به تعبیری بسیار سنتی و دِمُده از مفهوم مؤلف بازمی‌گردد که هنوز در آن «کورۀ شخصی» فیلم‌ساز به عنوان یک فرد جدا از جمع تکنیسین‌های همکارش در تعبیری بسیار غریزی درجا زده و ثانیاً فراموش کرده که اورسن ولز و آلفرد هیچکاک و یورف فون اشترنبرگ و میکل‌آنجلو آنتونیونی هم به‌نسبت عرف زمان خودشان و میزان احتیاط واقع‌گرایانۀ فیلم‌سازان معمولیِ هم‌عصرشان، بسیار بلندپرواز و تکنولوژی‌گرا محسوب می‌شده‌اند و گاه هر فیلم‌شان با دوسه ابداع تکنیکی همراه بود که مانند بسیاری از عناصر همشهری کین یا بانویی از شانگهای، زوم/ تراک سرگیجه یا پلان‌سکانس پایانی حرفه: خبرنگار، برای آن زمان به یک نوع «ضرب‌شست تکنیکیِ صرف» با تمام خودنمایی‌هایی که عموماً منتقدان به فیلم‌سازان بیان‌گرا نسبت می‌دهند، شبیه بوده.

سخنرانی پادشاه (تام هوپر): بودن یا نبودن
مهرزاد دانش: فیلم، جدا از ایده و مضمون فیلم‌نامه‌، امتیازهای مهمی نیز در فضاسازی‌های بصری و موقعیتی دارد. از دیوار حقیرانه‌ی دفتر لیونل گرفته تا صندلی‌ای كه موقع تمرین آلبرت در دفتر لیونل، همواره در پس‌زمینه است و طعنه‌ای آشكار به كرسی دربار به شمار می‌آید. از آسانسور درب‌وداغانی كه الیزابت و آلبرت را از بالا به پایین می‌كشاند تا سالن نمایش تاریكی كه آلبرت را مبهوت سخنرانی شیوای هیتلر - به مثابه روی دیگر سكه‌ی ارتباط میان رسانه و قدرت -  می‌كند تا سیگار كشیدن‌های مداوم آلبرت و صدای شیهه‌ی اسبی كه در هیمنه‌ی سكوت جاری در سخنرانی ابتدایی آلبرت به گوش می‌رسد و از همه مهم‌تر، استفاده‌ی درست و به‌جایی كه از عنصر آشنای مه‌گرفتگی در لندن به عمل می‌آید و برگردانی سینمایی می‌شود از كنكاش در فضای غیرشفافی كه صداقت و رفاقت و ارتباط را می‌خواهد در بستر قدرت و سیاست، جست‌و‌جو كند.

127 ساعت (دنی بویل): زمانی میان مرگ و زندگی
شاپور عظیمی: ساعت از آزاری حرف می‌زند و نشان‌مان می‌دهد كه خودمان به خودمان وارد می‌كنیم. در آن لحظه‌ای كه آزادی‌مان از ما سلب می‌شود، گیر می‌كنیم، از جای‌مان نمی‌توانیم تكان بخوریم و ترس تمام وجودمان را فرا می‌گیرد. آن ‌وقت است كه حاضریم دست نداشته باشیم اما باشیم. در صحبت‌های شوخی‌آمیزمان با دیگران، گاهی از زبان كسانی این را شنیده‌ایم كه مثلاً «حاضرم دست نداشته باشم اما فلان چیز را داشته باشم.» اما از این پس اگر روزی روزگاری، چنین جمله‌ای را از زبان كسی بشنوم، تمام وجودم به لرزه درمی‌آید، چون 127 ساعت را دیده‌ام. اگر بشنوم كسی چیزی شبیه این را بر زبان می‌آورد حتماً در دلم می‌گویم... خدا نكند چنین آرزویی برآورده شود.

نویسنده‌ی پشت پرده (رومن پولانسكی): پرسه در ساحل بارانی
شاهین شجری‌کهن:
آن‌چه نویسنده‌ی پشت‌پرده را به‌ رغم همه‌ی این كاستی‌ها دوست‌داشتنی می‌کند و آن را در رده‌ی فیلم‌های برتر (یا دست‌کم فیلم‌های قابل‌ تأمل) سال قرار می‌دهد، در درجه‌ی اول فضای اثرگذار و طیف سرد آبی و خاکستری رنگ‌های آن است که به‌ویژه در سکانس‌های کنار دریا حس‌وحال غریبی ایجاد می‌کند. فیلم را فقط یک بار دیده‌ام، اما این صحنه‌ها را بارها و بارها تماشا کرده‌ام و هر بار بیش از پیش در طیف جادویی رنگ‌های فیلم فرو رفته‌ام. تصویری که پولانسکی از ساحل دور‌افتاده‌ی بارانی نشان می‌دهد، حس خفقان‌آور و مبهم میانه‌های فیلم را تشدید می‌کند و ضمناً حالتی از ناامنی به وجود می‌آورد که داستان به‌شدت به آن نیاز دارد.

پاسخ به نامه‌ها ‌ این از سالی كه گذشت و سلام بر سال تازه...!
احمد امینی:  دلیل اصلی من برای ادامه‌ی این كار، آن هم این همه سال، همین لذت یافتن پاسخ پرسش‌های بی‌شمار و گاه عجیب‌وغریب خوانندگان مجله است؛ لذتی كه توصیفش كمابیش دشوار است و اگر توصیف هم بشود شاید به نظر اغراق‌آمیز و غیرواقعی برسد. اما واقعاً همین است. این پرسش‌ها مرا به سال‌های عاشقانه‌ی دور و نزدیك می‌برد. سال‌های جست‌وجوی یك تاریخ تولد، یك دلیل مرگ، سال‌های جست‌وجوی رد فیلمی گمنام به كمك یك خلاصه‌داستان نه‌چندان دقیق، سال‌های توصیه به تحصیل در دانشگاه به جای تلاش‌های بی‌ثمر برای ورود دیمی و همین طوری به دنیای سینما، سال‌های ورق زدن مجله‌های قدیمی سینمایی برای آن‌كه بفهمیم خطاب فلان آدم در نوشته‌اش كدام فیلم و كدام كارگردان آن سال‌ها بوده، سال‌های جست‌وجو در كتاب‌ها و مجله‌ها برای یافتن نام فیلم‌بردار یا تدوین‌گر یا آهنگ‌ساز فلان فیلم اروپای شرقی ـ‌كه البته حالا «اینترنت» كارها را از این بابت خیلی ساده كرده و نمونه‌های بسیار متنوع و گاه عجیب دیگر كه ردیف كردن‌شان در این‌جا واقعاً دشوار است.

2 لینک این مطلب


صفحه اصلی  وبلاگ مسعود مهرابی نمایشگاه کتاب‌ها تماس

© Copyright 2004, Massoud Merabi. All rights reserved.
Powered by ASP-Rider PRO