فهرست مطالب این شماره
خشت و آینه: ابراهیم گلستان و ریشهیابی موج نو/ آنها هستند، پس هستند!/ جوانها را جدی بگیریم/ آب در هاون/ حرفه: منتقد
رویدادها:
فیلمهای تازه: آتشبس (تهمینه میلانی)، عروسک فرنگی ( فرهاد صبا)، خانهی روشن (وحید موساییان)، جمشید و خورشید (بهروز یغماییان)، نبض خیس (داود آتشافروز)، مستندهای فرشاد فداییان/ جشنوارهی فجر، در دههی اول بهمن/ جشنوارهی فیلم کوتاه به روایت آمار/ ۶۵ کشور در جشنوارهی رشد/ سومین جشنوارهی فیلم ۱۰۰/ اولین جشنوارهی فیلم شهر/ تاریخ جشنوارهی فیلم دفاع مقدس قطعی شد/ تعطیلی سینما توسکا/ مدرسه مرحوم سرهنگی/ مرگ بازیگر دهساله/ در دست تولید
مردی که آنجا نبود: مرگ حسین سبزیان
ماست و کره با هم: گپی با ایرج قادری، کارگردان اکواریوم
یک جعبه کمکهای اولیه برای سینمای ایران: ضرورت تدبیرهای ایمنی سر صحنهی فیلمها
خبرهای کوتاه: بیمهی تکمیلی سینماگران/ شهرک سینمایی مشهد/ راهاندازی خانهی فیلم ایران/ کیمیایی و تدریس/ سینمای ایران، جانشین هالیوود در منطقه/ جشنوارهی مبارزه با ایدز/ تندیس شهید آوینی/ لزوم ساخت انیمیشنهای تاریخی/ دوربین HD در سینمای ایران
ایستگاه آبان: عبدالله اسکندری، حسن ایوبی، بیتا بادران، بابک برزویه، بیژن بیرنگ، جعفر پناهی، مصطفی خرقهپوش، محمدرضا سکوت، بابک شعاعی، آفرین عبیسی، بایرام فضلی، بهزاد کزازی، ناصر محمودکلایه، رضا کیانیان، مسعود کیمیایی، حمید لبخنده، علی لقمانی، ابراهیم مختاری، پروانه معصومی، مهرداد میرکیانی
اشاره به دور: سه فیلم ایرانی در اسکار!/ خبرهایی از کیارستمی و بهمن قبادی/ مولویخوانی ژانکلود کریر/ لاچینی نامزد دریافت جایزهی بهترین موسیقی مستقل جهان/ فیلمهای ایرانی در جشنوارهها و مراکز فرهنگی جهان
صدای آشنا: چند خبر از گویندگان/ تازههای دوبله/ نقد دوبلهی ساعتها، آخرین یادگار ژاله کاظمی
خشت خام: نکتهها، خبرها و ملاحظاتی دربارهی سینمای مستند
در تلویزیون: چند خبر/ مطالبی دربارهی شبهای برره: از طنز تا تمسخر/ محفل استاد، جایگاه مدیری و میمیک نیکی کریمی/ قلقلک با سیخ/ از «برره» میترسیم؟ فرار میکنیم؟
سینمای جهان
نمای دور: 9% کاهش فروش نسبت به سال گذشته/ گپی با ژاک لوکه/ خبرهای کوتاه
نمای متوسط: من و تو و هر کسی که میشناسیم (میراندا جولی)/ کاترینا در شهر (پائولو ویرزی)/ ضربانی که قلبم از آن گریخت (ژاک اودیار)/ سلحشور (عاصف کاپادیا)/ الماس سفید (ورنر هرتزوگ)/ یک زندگی ناتمام (لاسه هالستروم).
فیلمهای روز: بله (سالی پاتر)/ ژاکت (جان مِیبِری)/ تولد (جاناتان گلیزر)
سینما، ادبیات نسل ماست: گفتوگوی اختصاصی با نورمن جیوسن
تمرکز روی یک شخصیت، بر زمینهای خالی: گفتوگو با برادران داردن برندگان نخل طلای کن
«آواز قو»ی اینگمار برگمان: دربارهی ساراباند آخرین فیلم اینگمار برگمان، و گفتوگوهایی با لیو اولمان و ارلاند یوزفسون
نمای درشت: نقدهایی بر 2046 و نگاهی به آثار وُنگ کارـوای/ گفتوگو با فیلمساز و فیلمبردارش کریستوفر دویل/ کاربرد موسیقی در آثار کارـوای
نقد فیلم: نقدی بر دیشب باباتو دیدم آیدا (رسول صدرعاملی) و گفتوگو با کارگردان و دو بازیگر فیلم، سوفی کیانی و شاهرخ فروتنیان/ نقدی بر پشت پردهی مه و گفتوگو با کارگردانش پرویز شیخطادی/ نگاهی دیگر به گیلانه (رخشان بنیاعتماد)/ نقد فیلم مستند: وقت خوب مصایب (ناصر صفاریان)/ نقد خوانندگان/ گزارش اکران: آکواریوم/ شکلات/ سهم کودکان از پردهی سینماها
سینمای خانگی: دربارهی ربکا، یک محکوم به مرگ میگریزد، پاپیون و مردانه بکش
جامپ کات: نکتهها و ملاحظاتی دربارهی هتل هپیتایمز، قتل ریچارد نیکسن، هتل رواندا و نمایش پنجرهها
مونولوگ: با کیومرث پوراحمد دربارهی گل یخ و نوک برج
نامهها: پاسخهای کوتاه/ فرهنگ بازیگران ایران و جهان
بیست سال پیش در همین ماه: نگاهی به شمارهی۳۰ ماهنامه فیلم (آبان ۱۳۶۴)
همکاران این شماره: محمد اطبایی، محسن بیگآقا، مسعود پورمحمد، ابوالحسن تهامی، محمد حقیقت، سعید خاموش، مهرزاد دانش، پروین دوامی، علیرضا رضایی، کیکاوس زیاری، مارگریت شاهنظریان، آنتونیا شرکا، فریدون شفقی، تهماسب صلحجو، احمد طالبینژاد، بهزاد عشقی، امیر قادری، لیلا قاسمی، سعید قطبیزاده، پیروز کلانتری، صابره محمدکاشی، مهدی مصطفوی، علیرضا معتمدی،جهانبخش نورایی، یاشار نورایی، کیوان هنرمند
روی جلد:
پرویز پرستویی در کافه ترانزیت (ساختهی کامبوزیا پرتوی)
عکس: حسن غفاری/ طرح جلد: مهدی عزیزی
قسمتهایی از این شماره
از گفتوگوی فریدون شفقی با نورمن جیوسن
نورمن جیوسن: یک باربه ایران سفر کردم. خیلی سال پیش بود. آنجا با مردی آشنا شدم که وقتی شنید ویلنزن روی بام را من ساختهام پرید و ماشینش را آورد، مرا سوار کرد و به یک رستوران روسی کوچک برد که خاویار داشت. گارسنهای کوچک روس آنجا بودند. روسهای سفیدرویی از دوران انقلاب! که هم فارسی حرف میزدند و هم روسی. بهترین خاویار عمرم را آنجا خوردم. او حتی مرا به خانهاش برد تا خانوادهاش را با من آشنا کند (در حالی که میخندد) و وادارم کرد به صفحه فیلم ویلنزن... گوش کنم. بعد به همه میگفت: «این است، همین آقاست که ویلنزن... را ساخته.» هرگز چنین تجربهی غریبی نداشتم. میگفت واقعاً به تو مدیونم. چه کار میتوانم برایت بکنم؟ گفتم: «تو هیچ دینی به من نداری.» همسرم میخواست برای خانهمان در لندن یک فرش ایرانی بخرد. به محض اینکه اطلاع پیدا کرد گفت: «شما را به بهترین فرشفروشی خواهم برد. پیش کسی که برای شاه فرش میبافد.» و همین کار را هم کرد و مرا پیش مرد بانفوذی ــ که در ایران خیلی قدرت داشت ــ برد و برایم یک فرش عتیقهی بسیار زیبا خرید. خودش پیچید و یادم نیست گویا با قطار فرستاد. قیمت خیلی خوبی برایم گرفت. چه قدر برایمان چانه زد! هرگز آدمهایی چنین گرم و مهماننواز که برای هنر چنین احترامی قائل باشند ندیده بودم. میدانید آن زمان چه کسی در ایران بود؟ فرانک کاپرا، که خیلی هم پیر بود و یادم میآید ؛آن میلر؛ روی میز یک رستوران تپدنس میکرد! موزه جواهرات ملی هم خیلی تماشایی بودند. رفتیم جایی که فکر میکنم بانک مرکزی ایران بود. در زیرزمین وارد گاوصندوقهای عظیم شدیم و جواهرات را دیدیم. شبیه آنها را ــ که انگار از دنیا بزرگتر بودند ــ هرگز ندیده بودم. گویا به هندوستان حمله کردهاید و این جواهرات را آوردهاید!
گفتوگو با برادران داردن، برندگان نخل طلای جشنوارهی کن ۲۰۰۵
محمد حقیقت: در طول تاریخ پنجاهوهشتساله جشنوارهی کن، تنها چند کارگردان افتخار این را یافتهاند که دو بار نخل طلا بگیرند. یکی از این کارگردانان (و در واقع دوتا از آنها) «برادران داردن» هستند که در سال ۲۰۰۵ برای فیلم فرزند نخل طلای دوم خود ر ابهدست آوردند. کارگردانان دیگر عبارتند از: فرانسیس فورد کوپولا، امیر کوستوریتسا، شوهی ایمامورا و بیل آگوست. این دو برادر، لوک و ژانپیِر، از اوایل دهه ۱۹۷۰ با همدیگر کار سینما را آغاز کردند. لوک در ۱۹۵۴ و ژانپیِر در ۱۹۵۱ بهدنیا آمده، اما شبیه دو برادر دوقلویند که حتی پاسخهایشان در یک مصاحبه را هم پاسخ مشترکشان تلقی میکنند. در زادگاهشان بلژیک به مدرسهی ابتدایی رفتند و سپس با امکانات سینمای نیمهحرفهای شروع به ساختن فیلمهایی دربارهی محلههای کارگری، اعتصاب در کارخانهها، مشکلات دانشآموزان و غیره کردند. در ابتدا ژانپیِر به بازیگری علاقهمند بود و سپس هر دو به کار تئاتر کشیده شدند و بعد سر از سینما درآوردند. از آثار سینمایی اولیهشان...
نمای درشت: دنیای وُنگ کارـوای و جهان «2046»
امیر قادری: قرار نیست که بگوییم وُنگ کارـوای را ما کشف کردهایم، ولی اگر زودتر از اینها راه نوشتن دربارهی فیلمهایش را پیدا میکردم؛ خب، چاپ این پرونده این قدر عقب نمیافتاد. این سرگشتگی و اشتیاق البته فقط در مواجهه با فیلمهای کارـوای اتفاق نمیافتد. حالا با یک مجموعه درجهی یک و گرانبها مواجهیم که آثار این سینماگر فقط بخشی از معدن طلا را شامل میشود. این پرونده را داشته باشید تا فرصتی پیدا شود و سراغ بقیهی فیلمهای دو دهه اخیر خاور دور برویم. در آسیای جنوب شرقی، خورههای سینما معدن تازهای پیدا کردهاند. پر از شور و اشتیاق و لحن و عناصر تازه. کره، ژاپن، چین و هنگکنگ. از کوئنتین تارانتینو ممنونیم که در پیدا کردن این منبع کمکمان کرد. او تنها سارق ناقلایی است که نشانی محل دزدیاش را در اختیار همه میگذارد. چانگکینگ اکسپرس و پیرپسر و قهرمان، بدون حضور او پخش جهانی پیدا نمیکردند و به دست ما نمیرسیدند...
از نقد فیلم دیشب باباتو دیدم آیدا
مهرزاد دانش: واکنش نهچندان مثبت بسیاری از منتقدان پس از تماشای دیشب باباتو دیدم آیدا در جشنوارهی فجر، حاکی از نوعی سرخوردگی از فیلمسازی بود که با دو فیلم قبلترش انتظارهای زیادی را در بین مخاطبان ایجاد کرده بود. البته فیلم با توجه به تدوین مجددش در نمایش عمومی، شکل بهتر و قابلدفاع تری گرفته و بسیاری از موقعیتهای زاید (مثل اصرار نافرجام آیدا برای تعمیر سینک ظرفشویی) حذف شدهاند و همین به روانتر شدن ضرباهنگ اثر کمک کرده (کاش میشد فکری هم به حال شخصیت خنثای مادربزرگ کرد)، با این حال به نظر میرسد آن سرخوردگی همچنان سر جایش باشد. موضوع چیست؟ مگر آیدا چه تفاوتی با دختری با کفشهای کتانی و ترانه... دارد؟
از گفتوگو با رسول صدرعاملی
جذابیت این قصه (دیشب باباتو دیدم آیدا) از اولش برایم در معلق بودن پایانش بود که توی فیلم هم الان همین طور است. چون ما موقعیتی را خلق کرده بودیم که ته نداشت و نمیشد هیچ پایانی برایش متصور شد و آنجا نسخهای صادر کرد. هزاران سال است که این اتفاق دارد توی زندگی آدمها میافتد یا آدمها نگران رخ دادن این اتفاق هستند، اما هیچ کس به هیچ راهحل و پایانی برایش نرسیده، هزاران سال دیگر هم این اتفاق باز بین زن و شوهرها و آدمهایی که همدیگر دوست دارند میافتد که نکند پای نفر سومیدر میان باشد، و باز راهحلی قطعی نخواهد داشت. این موقعیتی واقعی بود که ناگزیر با ابهام به پایان میرسد. ویژگیاش هم البته این است که تماشاگر میتواند خودش را در جایگاه آدمهای قصه قرار دهد…
از نقد فیلم گیلانه
جهانبخش نورایی: گیلانه یک فیلم دو جلدی است. در جلد اول، با تاریکی یکدست و غلیظ شبانه شروع میشود و در جلد دوم با دشت پوشیده از مه خاکستری به پایان میرسد. در فاصلة این الگوی بصری ظلمت و مهگرفتگی ست که شرایط اجتماعی و آسیبهای دوران جنگ ایران و عراق و روزگار پس از آن بستر و زمینهای میشود برای شکل گرفتن قصهی تلخ مادری بلاکشیده و فرزند جانباز او، اسماعیل، در روستایی دور افتاده در منطقهی دیلمان شمال. در رفتن از ظلمت به سوی روشنایی کدر و مهآگین است که حس مسلط درماندگی به سوی امید و یافتن تکیه گاهی، هرچند متزلزل، سیر میکند. این امید گریزپا که به صورت انتظار کشیدن برای از راه رسیدن یک منجی به مادر فرسوده توان پایداری میدهد، قرار است در قالب زنی به نام «عاطفه» از یک مکان جغرافیایی در جنوب کشور فرا برسد. اما در انتهای فیلم احساس کردم جایگاه آن نجاتدهنده، نه در یک شهر و مکان خاص، که در قلب تماشاگر است…
مرگ حسین سبزیان
علی مصلححیدرزاده: درگذشت حسین سبزیان در ۵۲ سالگی مرگ یک فرد نبود، فرجام تلخ و محتوم نوعی «عشق به سینما» در این دیار بود. او نماد کسانی بود که در برابر جذبهی ناگزیر پردهی نقرهای دل و عقل میبازند و چنان در عشق خود افراط میکنند که عاقبت جز چنین سرنوشت شومی برایشان رقم نمیخورد. سبزیان سه ماه و چهارده روز در اغما بود. در مطبوعات دلیلش سکتهی مغزی اعلام شد، اما فرآیندی که او را به چنگال مرگ سپرد، طولانیتر و پیچیدهتر از این بود. او به شکل موروثی از بیماری آسم رنج میبرد، اما توانایی درمان نداشت. درمان کامل و دائم که هیچ، بضاعت خرید اسپری به عنوان یک مسکن را هم نداشت. روز پانزدهم خرداد در متروی تهران نفسش بند میآید و پیش از آنکه به بیمارستان سینا برسانندش، سلولهای مغزش به دلیل نرسیدن اکسیژن میمیرند، اما خودش تا ۲۹ شهریور در اغما میماند تا شاید آخرین تاوان عشقش به سینما را چنین دردناک ادا کند...
کالبدشکافی دوبلاژ فیلم ساعتها ،
آخرین یادگار ژاله کاظمی
ابوالحسن تهامی: دوبلهی ساعتها در کل یک دوبلهی بسیار خوب و ماندگار است؛ و کوششی جمعی برای اجرای کاری درست و متفاوت در آن به چشم میخورد. هیچ صدایی برای هیچ چهرهای بیگانه نیست. یادآوری کاستیها در برابر انبوه درستیها حکم ذره در برابر دریا را دارد. من به دوبلهی فیلم و مدیریت دوبلاژ آن چهار ستاره (از پنج ستاره) میدهم. به اجرای ژاله به جای نیکول کیدمن 5/4 ستاره، شهلا ناظریان چهارونیم ستاره، مهوش افشاری 5/3 ستاره، رزیتا یاراحمدی به جای ریچارد کوچولو چهار ستاره و به جای ونسا بل هیچ ستاره، پری هاشمی به جای نلی سه ستاره و به جای گلفروش هیچ ستاره، منوچهر والیزاده به جای لئونارد 3 ستاره، علیهمت مومیوند به جای لوییس واترز 5/2 ستاره، چنگیز جلیلوند به جای اد هریس 5/4 ستاره، ...و به کوشش استودیو قرن ۲۱ برای خلق یک دوبله خوب پنج ستاره...
گپی با ایرج قادری، کارگردان اکواریوم
وقتی کاری را شروع میکنم باید صدمههایی را که به من زده میشود تحمل کنم. این چیزها خستهام کرده و البته از هیچکس هم ناراضی نیستم، این یک روال معمول است که در سینمای ما جریان دارد. وقتی با مسئولان سینمایی صحبت میکنم میگویند با من مشکلی ندارند. آنها به من میگویند مشکل در جمع خودتان است. وقتی دوستنماها شروع به جوسازی میکنند، ترکشهایشان به من هم اصابت میکند. این چیزهاست که من را خسته و داغان میکند. انگار بعضیها فقط وقتیکه من کار نکنم راحت میخوابند و من هم دوست دارم آنها با خیال آسوده بخوابند...
نگاهیی به «شبهای برره»
مهرزاد دانش: شوخیهایی که در عمده کارهای مدیری جزو مضمونهای ثابتشده است (مثل زنذلیلی مردان)، حالا در شبهای برره تکرار میشود، بیآنکه متکی به یک پشتوانهی معنایی باشد. روشنتر بگوییم؛ شبهای برره فقط دارد روستاییان را مسخره میکند، همین. و این تمسخر و لودگی چهقدر یادآور قطعههای نمایشی بیستوچند سال پیش برنامهی تلویزیونی سیمای اقتصاد ما با عنوان «شبکهی روستا» است که در آنجا هم عدهای روستایی که صاحب رسانهی تلویزیون اختصاصی نیز بودند، موقعیتهایی را برای خندهآفرینی در مخاطب به سادهترین و سهلالوصولترین شکل ممکن برگزار میکردند، با این تفاوت که …
بهزاد عشقی: دربارهی شبهای برره از زاویههای مختلفی میتوان سخن گفت. اینکه شما میلیونها مخاطب را جلب کنید و در عین حال سخیف و پیشپاافتاده نباشید، در شرایط فعلی نوعی امتیاز به حساب میآید. در گذشته خوراک تصویری مردم از طریق دو شبکه تأمین میشد و در نتیجه مردم پای سفرهای مینشستند که چندان اشتهاآور نبود. اما اکنون مردم در میان انواع رسانههای تصویری انتخاب میکنند و مدیری از معدود نمایشگران تلویزیونی است که از جانب تودههای میلیونی انتخاب میشود و این امتیاز کمی نیست. البته اقبال عمومی بهتنهایی دلیل حقانیت یک اثر هنری نیست، اما این دلیل نمیشود که …
مسعود پورمحمد: بهراستی چرا شبهای برره چنین با مفاهیمی بازی میکند که در فرهنگ ما همیشه جایگاه محترمی داشتهاند؟ به عنوان نمونه استفاده از واژهی لاشه و بدتر از آن (لش) برای جنازهی انسان، حتی غریبه هم باشد، مکروه و مذموم بوده است. چه رسد که «پدر» باشد. حالا آرزوی مرگ پدر به خاطر اینکه آبرویمان پیش مهمانانی که دعوت کردهایم نرود به جای خود. مسلم است که این گروه در چنین نمایشهای نازلی، هیچ هدف و خط تخریبی اجتماعی را دنبال نمیکنند. دلیل اصلی به ته دیگ خوردن کفگیر خلاقیتی است که …
امیر قادری: بد نیست بگذاریم این یکی کارش را بکند. حالا هر قدر خارج از عرف، خارج از پندارهای رایج، دور از همهی آن حرفهایی که تا به حال فکرش را میکردیم و انتظارش را داشتیم، حرکت کند. پیمان قاسمخانی، سرپرست نویسندههای مجموعهی شبهای برره، انگار قدرتش را دارد که ذهنش را جایی خارج از چارچوبهای پذیرفتهشدهی فرهنگ ما جولان دهد. او چارچوبها را نمیشکند، یک شورشی نیست. کارش خیلی سادهتر از این حرفهاست، اجازه بدهیم کارش را بکند. نه برای خودمان بد است و نه فرهنگمان…
مونولوگ
احمد طالبینژاد: دوست عزیز، کیومرث خان پوراحمد. راستش خیلی دستدست کردم تا بلکه نوک برج از پرده پایین بیاید و من بهانهای داشته باشم برای ندیدن فیلم. نمیدانم چرا دلم نمیآمد یا نمیخواست این آخرین ساختهات را ببینم. میترسیدم مثل گل یخ با دیدنش یخ بزنم. یادت هست در کوران جشنوارهی پارسال و درست در همان شبی که گل یخ را در سینمای مطبوعات نشان میدادند، فیلمنامهی نوک برج را دادی بخوانم؟ همان شب ذوقزده خواندم و بهتزده تلفن کردم و گفتم: «نساز». گفتی: «دیر شده، فردا شروع میکنیم»، و حرفهای دیگر که بیشتر نگرانم میکرد. اگر باعث دعوایتان نمیشود، ساعتی بعد همسرت تماس گرفت و گفت: «تو را خدا پشیمانش کن. فیلمنامه خیلی ضعیف است. این هم مثل گل یخ میشود.» و یادم هست که پیش از نمایش گل یخ در همان سینما، همسرت خیلی نگران بود؛ از اینکه اصحاب رسانهها چه قضاوتی خواهند کرد. لابد او میدانست که گل یخ، فیلم تو نبود. فیلم شرایط بود. ضمن اینکه…