خشت و آینه: نقد خوب آن است كه نوشته نشود!/ وبلاگ و متانت واژهها/ كیارستمی و كن، خردورزی و جهالت/ سینما به كجا میرود؟
رویدادها فیلمهای تازه: كلانتری غیرانتفاعی (یدالله صمدی)/ عاشقانههایی... (سعید ابراهیمیفر)/ نظام از راست (محمدرضا ورزی)/ پسر تهرونی (كاظم راستگفتار)/ كودك و فرشته (مسعود نقاشزاده)/ معرفی اعضای جدید هیأت مدیرهی خانهی سینما/ افتتاح ساختمان شمارهی 2 خانهی سینما/ نخستین هفتهی فرهنگی باغفردوس/ طرحهای جدید برای نمایش فیلمهای فرهنگی/ جشن دوم منتقدان در تالار وحدت/ نمایش فیلم در انجمن منتقدان/ سینما آزادی، شش ماه بعد/ نامهی سینماگران به رییس دیوان عدالت اداری/ درگذشت وحید و جمال مجتهدی و امیر اسماعیلی/ ادای احترام سینما به قربانیان ارباس/ گفتوگو با محسن شمس دربارهی سایت «ایرانسینما»/گزارش نخستین اردوی فیلم کوتاه در آلاشت/ فیلمهای در دست تولید ایستگاه مرداد: خبرهایی از كمال تبریزی/ ابراهیم حاتمیكیا/ بابك حمیدیان/ جمیل رستمی/ عزیزالله حاجیمشهدی/ محمدرضا شرفالدین/ گلشیفته فراهانی/ عباس كیارستمی/ مسعود كیمیایی/ سیروس گرجستانی و كارن همایونفر رقابت در سینماسازی: سیوهفت میلیارد تومان بودجهی دولت برای ساختوساز سینمایی داستان یك شهر: گزارش بیست و دومین جشنوارهی فیلم كودك و نوجوان (همدان، اول تا ششم تیر) اشاره به دور: انتشار «راهنمای سینمای ایران»/ كارگاه فیلمنامهنویسی در دبی/ آرشیو فیلم بلژیك و سینمای ایران/ بزرگداشت بهمن قبادی در نیویورك/ فیلمهای ایرانی در جشنوارهها و مراكز فرهنگی جهان/ جایزهها، داوریها و بزرگداشتها/ حمایت دولت كرهی جنوبی از پخش جهانی فیلمهای كرهای/ كاهش تماشاگر در اروپا/ اتحادیهی پنج جشنوارهی مستند درسی در خرد عشق ورزیدن: گزارشی از تمرین نهایی و اجرای اپرای عباس كیارستمی در فرانسه جذابیتهای سینمای ایران: گفتوگو با پیتر ریست، رییس دانشکدهی سینمایی دانشگاه کنکوردیای کانادا در تلویزیون: نوآوریهای جهانی و اینجایی در پخش تلویزیونی مسابقههای «یورو 2008»/ دربارهی توقف «مثلث شیشهای»/ سریالهای تاریخی و مردم عادی صدای آشنا: با ناهید امیریان دربارهی سالهای حضورش در دوبله/ یك فیلم، چند دوبله/ همه به جای نیكلاس كیج/ پاسخ یكی از دوبلورهای شبكه به نقد ابوالحسن تهامی یادداشتهای یك فیلمنامهنویس: مرد كه گریه نمیكند
سینمای جهان - نمای دور: فیلمهایی دربارهی گذشته، امروز را روایت می کنند/ گفتوگو با تیمور بكمامبتوف: یک روس موفق، در آمریکا/ خبرهای كوتاه: 1/2 میلیارد دلار خسارت اعتصاب فیلمنامهنویسان/ هرات صاحب یك سینمای جدید شد/ حال خوب پل نیومن/ باز هم ابوغُریب/ هتل و رستوران زنجیرهای رابرت دنیرو در ژاپن/ نیكول كیدمن علیه خشونت/ كلینت ایستوود و ادعای اسپایك لی/ جعل جرج كلونی/ پروفسور اسپیسی/ و... - نمای متوسط:به تبر دست نزنید ( ژاك ریوت)/ در بروژ (مارتین مكدونا)/ روز یوری (كیریل سربرنیكف)/ زیرنویس لازم نیست: لاژلو و ویلموش (جیمز كرسانتیس)/ گرانبها (پیر سالوادوری) - فیلمهای روز:كاتین (آندری وایدا) و گفتوگو با كارگردان/ حباب غواصی و پروانه (جولین اشنیبل) بادبادک باز: بازسازی فیلمهای قدیمی با نگاهی به یک نمونه زن خشمگین و عدالتطلب آن سالها: گفتوگوی نیمه اختصاصی با جین فاندا درگذشتگان: دربارهی دینو ریزی، براد رنفرو و هیزل كورت فاجعهی «بازار سرخ»: سانحهی تراژیك تاریخی آتشسوزی سینمای «بازار نكوكاری» در پاریس
نقد فیلم تیغزن (علیرضا داودنژاد)/ انعكاس (رضا كریمی)/ حس پنهان (مصطفی رزاقكریمی)/ ده رقمی (همایون اسعدیان)/ گفتوگو با مرتضی پورصمدی/ گزارش اكران سینمای خانگی: دربارهی زیر بامهای شهر/ ترمیناتور 2/ توفان نوح/ قاتلین پیرزن منشور: كمی نوبت عاشقی اندر باب منتقدان مغرض و بیسواد و عقدهای، و شاهكارهای كشف نشده نامهها: پاسخ به پرسشهای سینمایی خوانندگان فرهنگ بازیگران ایرانی: رضا ناجی، افشین هاشمی و نسرین مقانلو بیست سال پیش در همین ماه: نگاهی به شمارهی 66 ماهنامهی «فیلم» (مرداد 76)
سایهی خیال دربارهی پرواز بر فراز آشیانهی فاخته/ دیوانه از قفس پرید اثر خاطرهانگیز میلوش فورمن: همراه با جک نیکلسن سر صحنهی فیلم در بیمارستان ایالتی اورِگون/ زندگینامهی کن کیسی/ پرواز بر فراز آشیانهی فاخته چهگونه ساخته شد/ گفتوگوی اختصاصی با زِین کیسی، پسر کن کیسی/ گفتوگو با میلوش فورمن/ و...
روی جلد: گلشیفته فراهانی، محمد کاسبی و مهرداد صدیقیان در دیوار ساختهی محمدعلی طالبی (عکس از: میترا محاسنی)/ صفحهآرایی و طراحی جلد: علیرضا امكچی
چشمانداز ۳۸۱ سایهی خیال پرواز بر فراز آشیانهی فاخته: سی و چند سال بعد: شیشه را بشکن «رییس» امیر قادری: این یکی دیگر از آن تلاشهاست که آدم برای فیلمهای عمرش میكند؛ فیلمهایی که شاید دیگر به اندازهی سالهای قبل محبوب نباشند، اما بخش مهمی از این مسیر سخت پرفرازونشیب را با هم گذراندهایم. فیلمهایی که زندگی ما را نه فقط قابل تحمل، که در موردی مثل پرواز بر فراز آشیانهی فاخته، وجدآور کردهاند. و این پرونده، به کمک دوست عزیز و سختکوشم جواد رهبر، به نظرم یکی از اساسیترین كارهایی است که كردهایم. با چند گفتوگوی مستقیم اریژینال با خالقان رمان و فیلم و آدمهای مربوط به آن. از جمله پسر کن کیسی بزرگ، که حالا پس از مرگ پدر، به عنوان یک فیلمساز و حافظ منافع و آثار او، با شوق و روی باز، گفتوگو با ما را پذیرفت. و چند یادداشت از آنهایی که به نحوی با کیسی در ارتباط بودهاند (در مورد نویسندهای مثل کیسی، لابد بر زندگی و حرفهاش تأثیر گذاشتهاند). دربارهی فیلمهای پیش از دههی 1990، هر قدر هم که مشهور، نوشتههای چندانی در اینترنت وجود ندارد. اما این دفعه عشقمان به فیلم کارساز شد و اوضاع خوب پیش رفت و شانس آوردیم و یک گزارش پشت صحنهی مفصل و خواندنی تیم کاهیل از مجلهی «رولینگ استون» را پیدا کردیم که در میانهی همان سالهای پرآشوب 1970 نوشته شده، و نقدی از پالین کیل و گزارش تولید از زبان سازندگانش که از ضمیمههای نسخهی دیویدی دو دیسک کمیابش پیاده شده. از آنجا که دربارهی میلوش فورمن در این سالها زیاد نوشتهاند و خواندهایم، تلاش کردیم در این فرصت به کن کیسی و زندگیاش بیشتر بپردازیم، که معلوم نیست از این فرصتها دیگر چه موقع دست دهد.
گفتوگوی اختصاصی با زِین کیسی، پسر کن کیسی: پدرم و مکمورفی، با همهی وجود زندگی کردند جواد رهبر: سرگرم جستوجوی مطالبی در مورد رمان و فیلم پرواز بر فراز آشیانهی فاخته بودم که نشانی ایمیل زین کیسی، پسر کن کیسی نویسندهی رمان، را پیدا کردم. ایمیلی فرستادم و پس از معرفی خودم، دربارهی رمان و نویسندهاش و همچنین اقتباس سینمایی آن اطلاعاتی خواستم. وسوسهی مصاحبهی با او زمانی جدی شد که خیلی سریع (کمتر از نیم ساعت) جواب رک و پوستکندهای داد: «سلام جواد، روی اینترنت اطلاعات زیادی موجود است... کن به منظور نوشتن فیلمنامه استخدام شد اما آنها از متن او استفاده نکردند و سعی داشتند پولش را هم با حقه بالا بکشند که البته تکلیف کار در دادگاه مشخص شد. پدرم هیچ وقت این فیلم را ندید.» و امضای پای ایمیل «زین ک.» بود. خودش بود. این همان کسی بود که میتوانست در مورد رمان و فیلم برای ما توضیح بدهد و زوایای تاریک آن را روشن کند. درخواست مصاحبه دادم و باز هم زود پاسخ مثبتش را برایم فرستاد. برایش نوشتم که سؤالها را برایش میفرستم تا جواب بدهد و جالب این بود که خیلی رسمی جواب داد: «من کتبی مصاحبه نمیکنم. زنگ بزنید تا صحبت کنیم.» خیلی هم خوشحال شدم. مگر از این هم بهتر میشد که به مصاحبهی مکتوب فکر کنی و طرف خودش خواستار مصاحبهی شفاهی بشود؟ با امیر قادری محورهای مصاحبه را مشخص کردیم و از زین کیسی خواستم وقت مصاحبه بدهد. در جوابم نوشت: «میدانی چارهی کار تو چیه؟ گوشی را برداری و زنگ بزنی. من معمولاً در دسترسم.» و درست همین اتفاق افتاد. روز سه شنبه هفتم خرداد گوشی را برداشتم و در همان تماس اول، این مصاحبهی تلفنی انجام شد. زین کیسی چه در حین مصاحبه و چه در مکاتباتمان رسمی اما خوشمشرب بود و در طول این مدت از هیچ کمکی دریغ نکرد. اطلاعات و عکسهای زیادی در اختیارم گذاشت و گفت که هر وقت کاری با او داشتم گوشی را بردارم و باز هم تماس بگیرم. من هم با کمال میل به او قول دادم که این کار را خواهم کرد.
همراه با جک نیکلسن سر صحنهی فیلم در بیمارستان ایالتی اورِگون: کافکا بامزه است پم کایل: لمبرت میگوید که طی انجام این کار آب خوش از گلویش پایین نرفته است: «از من خواستند 35 آدم دربوداغان یا به عبارتی 35 سیاهیلشکر پیدا کنم که حسابی عجیب و غریب باشند. آدمهای هولناکی که صرف نگاه کردن بهشان، بیننده را بترساند. خب من هم توی روزنامه آگهی دادم و نوشتم: «35 نفر سیاهیلشکر برای ساخت فیلمی نیازمندیم.» در سمت راست آگهی هم نوشتم: «آیا چهرهی شما گرگهای خاکستری را به وحشت میاندازد؟ آیا بینهایت چاقید؟ بینهایت لاغر؟ آیا مردم وقتی شما را میبینند حالشان بد میشود؟» و در زیر اینها هم نوشتم هر کسی چنین مشخصاتی دارد با من تماس بگیرد. همان روز اول انتشار آگهی حدود 150 تماس تلفنی داشتم و از همهشان میپرسیدم که به نظر خودشان چرا دارای ویژگیهای مذکور هستند. یکی گفت که دماغش توی آفساید است. مردی زنگ زد و گفت: «مادرم روانی است. میتوانید پنج روز، ده روز، یا هر چند روز که دلتان میخواهد از او در ساخت فیلم استفاده کنید و کارتان که تمام شد بیندازیدش در انبار لعنتی کشتی و درش را قفل کنید.» اشخاصی هم زنگ میزدند که شخصاً آنها را میشناختم و بهشان میگفتم: «ما نمیتوانیم از تو استفاده کنیم چون به اندازهی کافی غیرعادی نیستی.» چند دیوانهی واقعی هم تماس گرفتند و گفتند که روزگاری به واسطهی جنون مرتکب جرم و به طور قانونی محکوم شده بودند اما حالا تحت درمان قرار گرفته بودند؛ هیچ کدام از آنها هم به اندازهی کافی عجیب و غریب نبودند. خانمی زنگ زد و گفت پسرش پدرسوختهای است که لنگه ندارد. گفتم: «خب، از چه نظر او شرایطی که من گفتهام دارد؟» مادر گفت: «پسرم عجیب و غریب و بسیار ترسناک است.» پیش خودم گفتم وقتی مادری در مورد پسرش چنین حرف میزند باید پسرش ارزش یک بررسی کوچک را داشته باشد. در نتیجه از او خواستم پسرش را بیاورد و او هم پسری چهارده ساله آورد که شاید بتوانم بگویم خوشقیافهترین پسر موطلایی بود که به عمرم دیده بودم. گفتم: «خانم این همان پسری است که دربارهی ویژگیهایش با من حرف زدید؟» زن گفت: «بله، ترسناک نیست؟» گفتم: «خانم جان، ما نمیتونیم از پسر شما در فیلم استفاده کنیم چون خیلی خوشچهره است.» زن طوری از اتاق رفت بیرون انگار که من جَلَبترین آدم روزگار بودم که او اصل جنس را پیشم آورده و من از آن استفاده نکردهام.
گفتوگو ی نیمه اختصاصی با جین فاندا: زن خشمگین و عدالتطلب آن سالها زاون قوکاسیان: جین فاندا یكی از فعالان سرشناس علیه جنگ ویتنام بود، و نامش با این جنگ عجین شد. شاید به همین دلیل اولین سؤالی كه در كنفرانس مطبوعاتی از او شد دربارهی اشغال عراق بود. او كه پس از فعالیتهایش علیه جنگ ویتنام و سفرش به آن کشور از طرف دستراستیهای آمریكا به خیانت به كشورش متهم شد، در اینباره میگوید: «حكومت كنونی باهوشتر شده و میداند چهگونه مردم را تحت تأثیر قرار دهد. مردم امروز با زمان جنگ ویتنام یك تفاوت عمده دارند و آن هم احساس وطنپرستی است كه پس از یازده سپتامبر در آنها ایجاد شده. امروز بسیاری، حتی آنها كه به جنگ میروند، میدانند كه جنگ غلط است. بسیاری از كسانی كه در جنگ شركت میكنند، آنهایی هستند كه امكان رفتن به دانشگاه برایشان وجود نداشته، یا از لحاظ مالی در شرایط سختی زندگی میكنند. با اینكه از ابتدا با جنگ عراق مخالف بودم ولی به خاطر انگی كه دستراستیها به من زدهاند، كه با پرچم سرخ حركت میكنم، خودم را كنار كشیده بودم، ولی سرانجام در تظاهرات ضدجنگ شركت كردم.»
گفتوگو با مرتضی پورصمدی فیلمبردار دایرهزنگی: سی كیلو روی دوش، از پلهها تا پشت بام مرتضی پورصمدی: فیلمبرداری روی دست در فیلمهای ایرانی سابقهی زیادی دارد. مازیار پرتو از مسلطترینها بود كه با دوربین سبكوزن 2C این كار را میكرد. آلادپوش هم ابزار كمكی خاصی را از خارج برای كمك به فیلمبرداری روی دست وارد كرده بود كه در فیلم به همین سادگی هم از آنها استفاده كرد؛ ابزاری كه مانع آسیب رسیدن به بدن فیلمبردار میشود. ما برای فیلمبرداری روی دست با دوربینهای 35 میلیمتری نیاز به استیدیكم داریم كه تحمل سی كیلو وزن را داشته باشد و مسئولان مربوطه هنوز وارد نكردهاند. ما نیازمند تقسیمبندی در نوع تخصص هر فیلمبردار هستیم؛ همان طور كه فیلمبرداری در زیر آب یك تخصص است. اما در كار فیلمبرداران ما این نوع تقسیمبندی وجود ندارد. همهی اینها به نگاه مسئولانهی سینمای ما برمیگردد.
گزارش تمرین نهایی و اجرای اپرای عباس كیارستمی در فرانسه: درسی در خرد عشق ورزیدن کیارش انوری/ صدف فروغی: روزهای پایانی ژوئن و آغاز ژوییه. اکس آن پروانس زادگاه پل سزان بزرگ، شهری کوچک واقع در جنوب فرانسه، سی کیلومتری شمال بندر مارسی، با جمعیتی در حدود 140000 نفر. گرمای طاقتفرسایش را ترنم صدای موسیقی، که همچون نسیمی خنک روح را نوازش میدهد، قابل تحمل میکند. امسال شصتمین سالگرد برگزاری جشنوارهی هنرهای لیریک (آوایی) در این شهر است. شصت سال پیش، در 23 ژوییهی 1948 ، یعنی سه سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، این جشنواره با اجرایی از اپرای همهی زنان مثل هم هستند اثر موتزارت به رهبری هانس رسباود رهبر ارکستر اتریشی، در کاخ تاریخی آرشهوشه آغاز به کار کرد. شصت سال بعد، در ژوییهی 2008، این جشنواره شصتمین سالگرد برگزاریاش را با اجرایی متفاوت از همین اپرا در همان مکان تاریخی، که حالا به تئاتر آرشهوشه تغییر نام داده به کارگردانی عباس کیارستمی جشن گرفت. حال و هوای شهر تحت تأثیر جشنواره است. بر در و دیوار و بیلبردهای تبلیغاتی پوسترهای جشنواره نصب شدهاند که نام کیارستمی به همراه کریستف روسه رهبر ارکستر فرانسوی که متولد همین شهر است، و اپرای همهی زنان مثل هم هستند که این دو با همکاری یکدیگر روی صحنه میبرند بر روی تصویر به چشم میخورد.
سینمای خانگی: فردین یا قیصر؟ بهزاد عشقی: ... به دخترم یاسمن گفتم: «چهقدر سینمای فردین خوب است! كاش هیچوقت سینمای گنج قارون در مقابل سینمای قیصر شكست نمیخورد!» دخترم حیرت كرد: «مگر تو نبودی كه همیشه از فردین و فیلم گنج قارون انتقاد میكردی؟» گفتم من باز هم سر حرف خودم هستم. فردین بازیگر چندان موجهی و سینمای گنج قارون نیز از نظر مؤلفههای هنری قابل دفاع نبود. قیصر خیلی بازیگرتر از فردین بود و سینمای قیصر از نظر هنری بهمراتب سرتر از گنج قارون بود. اما قیصر آدم میكشت و فردین هرگز دستش به خون كسی آلوده نشد. قیصر با چاقو سروكار داشت و فردین هرگز هیچ سلاح گرم یا سردی در دست نگرفت. قیصر عبوس بود و هیچوقت نمیخندید و با همه سر جنگ داشت، اما فردین همیشه میخندید و مدام آواز میخواند. قیصر از عشق و خانواده چشم میپوشید و به دنبال جنگ و قصاص و انتقامجویی میرفت، اما فردین كینهجو نبود و سرانجام پدر یا برادر خطاكارش را میبخشید و محبوبهی متمولش را نیز به سوی خود فرا میخواند. قیصر نماد عقدهها و كینورزیهایی بود كه از اعماق جامعه سر برمیآورد و خشونتهای آینده را رقم میزد و جوانی ما را بر باد میداد. اما فردین متعلق به دریاهای آبی دوران كودكی بود.
درگذشتگان جمال مجتهدی (1387-1299) وحید مجتهدی (1387-1325): پدر و پسرانش علیرضا محمودی: جمال مجتهدی فرزند حاج میرزامحمدصادق شاهآبادی و نوهی آیتالله شاهآبادی، در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در مكاتب باقیمانده از دوران قاجار در تهران پشت سر گذاشت. در دههی 1320 به همراه پدر وارد كار محضرداری در محضری در خیابان شاهآباد (جمهوری فعلی) شد، كه محل كار پدر بود. اولین آشنایی او با تصویر از طریق برادر بزرگش نجمالدین شكل گرفت. نجمالدین مجتهدی همان سالها مدیر و عكاس آتلیهی عكاسی در میدان شاه بود. علاقهی مجتهدی به سینما و البته زمینهی كاری پدر به او این اجازه را داد كه زمینی در كرج را به ساخت سینما اختصاص دهد. جمال مجتهدی در سال 1332 سینما شاهین را در كرج افتتاح كرد؛ سینمایی كه زمینهی ورود او به شغل مدیریت سینما را مهیا كرد. در سال 1334 مجتهدی كار خود را گسترش داد و سینما سیلوانا (ملت) را در میدان ژاله (شهدا) افتتاح كرد. سینما سیلوانا در این منطقه یكی از مهمترین سینماهای نمایشدهندهی فیلمهای ایرانی محسوب میشد. با رونق سینما و سینماداری در سالهای میانهی دههی چهل، مجتهدی هم به گسترش تعداد سینماهایش روی آورد و هم تولید فیلم را آغاز كرد. در سال 1343 سینما میامی (تهران) را در میدان شهناز (امام حسین) و سال 1346 سینما اروپا را در خیابان شاهآباد افتتاح كرد. مجتهدی با مدیریت سه سینمای مهم در سه نقطهی پرجمعیت و پر رفتوآمد تهران آن سالها به یكی از تأثیرگذارترین مدیران سینما، در اكران فیلمهای مهم ایرانی، مبدل شد.
دینو ریزی (2008-1916): فیلمسازی به سبك ایتالیایی بهروز دانشفر: این كارگردان و فیلمنامهنویس ایتالیایی به عنوان یكی از استادان سینمای كمدی كشورش، در جهان نامی آشنا بود و در دهههای 1950 و 60 با ساختن كمدیهای عامهپسند از شماری از كارگردانهای همدورهاش كه چند سالی پیش از او پا به سینمای ایتالیا گذاشته بودند، مانند جورجو سیمونلی و كامیلیو ماستروچینكه، خود را متمایز ساخت و هیچگاه هم به ساختن كمدیهای پیشپاافتادهای مانند فیلمهای چیچو اینگراسیا و فرانكو فرانكی دست نزد. در 23 دسامبر 1916 در میلان به دنیا آمد. پدرش پزشك بود، در دوازده سالگی یتیم شد و خویشان و دوستان نگهداریاش را به عهده گرفتند. پس از پایان تحصیلاتش در رشتهی پزشكی مدت كوتاهی به روانپزشكی پرداخت، اما علاقهی واقعیاش نقد فیلم و فیلمنامهنویسی بود. ورودش به سینما اتفاقی بود: در 1940 در بوتیك یكی از دوستانش با آلبرتو لاتوادا آشنا شد و لاتوادا به او گفت: «ما به یك دستیار كارگردان برای فیلم دنیای كوچك قدیمی (1941) نیاز داریم، برای شما جالب است؟» ریزی آن را به خاطر تفریح، نه به عنوان كار، پذیرفت.
تاریخ سینما فاجعهی «بازار سرخ»: سانحهی تراژیك تاریخی آتشسوزی سینمای «بازار نكوكاری» در پاریس دكتر هوشنگ كاوسی: ...دیری نگذشت كه صدای آژیر، مردم خیابان ژان گوژون و خیابان شانزاِلیزه، و بهزودی تمام ساكنان پاریس را از بروز سانحه آگاه كرد... گروههای نجات به سوی محل فاجعه میدویدند. دستگاههای قرمز با اسب، با صدای شدید زنگهایشان و نردبام و غیره آتشنشانی به محض دریافت خبر بهسرعت روانهی محل شدند و به تندی لولههای آب را به سوی شعلهی آتش كه پیش میآمد و میسوزاند گرفتند... گروهی نیز مشغول ویران كردن دیوارها شدند تا پیشرفت آتش را، درجا، متوقف سازند. ولی دیوارهایی كه از آتش، یكپارچه، مبدل به اخگر سرخ شده بودند در برابر ضربههای تبر مقاوم میماندند. طی این زمان افراد جمعیت فشرده به هم سعی داشتند از هر راهی كه میشد خود را به بیرون از بازار برسانند. عدهای دیگر را نمیشد گفت كه انسانند یا یك مشعل فروزان و بزرگ متحرك. چونكه این شكلهای به هر سو روان در سوختن بودند، پیراهن، موی سر، گوشت بدن، دستهای زغالشده، چهرههای سوختهی از شكل خارج شده، دست و پای زغالشده مانند كُندههای چوب سوخته در شومینه به نظر میآمدند! ساعت چهار و پانزده دقیقه. فقط پنج دقیقه گذشته از شروع حریق، آنانی كه توانسته بودند از آتش در امان بمانند و یا اینكه اندك جراحت از سوختگی داشتند با ابتلای ناگهان به جنون در كوچه میدویدند و زیر درشكه و كالسكه و چهارچرخ كه اسبهای آنها شیههكشان روی پاها بلند شده بودند، سعی داشتند خود را پنهان سازند...
نقد فیلم تیغزن: یک لحظه غفلت هوشنگ گلمکانی: واقعاً پس از تماشای تیغزن و احساس مغبون شدن چه میتوان گفت؟ اگر آن را فیلمساز دیگری جز داودنژاد ساخته بود، میشد راحت نادیدهاش گرفت؛ مثل خیلی فیلمهای دیگری در این سطح. اما داودنژاد که سال 56 در اوج بلاهت فیلمفارسی فیلمی مثل نازنین ساخته، کسی که در آغاز دههی 1370 فیلم شریف و زیبای نیاز را ساخت و بعد با مصایب شیرین رنگوبوی تازه و دلچسبی به سینمای تکراری آن سالها داد، بر اساس کدام تحلیل به تیغزن رسیده است؟ تیغزن نشانههایی از بهشت از آن تو (تولید خانوادگی، یلگی و رها بودن روایت)، و هوو (شوخوشنگی و بیخیالی سرخوشانه) را دارد، اما بیش از هر چیز میراثدار همان دو فیلم نفرینشدهی داودنژاد (ملاقات با طوطی و هشتپا) است که برای درک داستان و روابط شخصیتهایش جانِ آدم بالا میآید. و چه کسی منکر این است که در سینمای صنعتی، داستانگویی یک رکن اصلی است؟ تازه اگر این دو فیلم اخیر چهارتا صحنهی اکشن داشتند که لحظههایی میتوانست سر تماشاگر را شیره بمالد، تیغزن که همین را هم ندارد و کمدیاش هم به لودگی پهلو میزند.
انعکاس: وقتِ نفسِ راحت خسرو نقیبی: رضا کریمی فرزند سینمای اصلاحات است. اولین فیلمش را در سال ۷۷ ساخت که سال تولد سینمای پس از دوم خرداد محسوب میشود و سومین فیلمش را یکی دوسال پس از شروع دههی هشتاد؛ یعنی زمانی که تب سینمای اصلاحات پایین آمده و کسی دیگر برای جسارت و سوژههای داغ تره هم خرد نمیکند. با این حال، هم فیلم اول و هم فیلم سوم، جسورانه تلقی میشوند. عشق + ۲ داستان زنیست که از فرنگ برمیگردد و میخواهد عشقش را که حالا شوهر زنی دیگر است پس بگیرد و تب داستان زنی مسنتر از شوهر جوان و خوشتیپاش است که قصد میکند همراه یک نفر سوم که خیلی زود میفهمیم معشوق قدیمیاش است، گاوصندوق پدرشوهرش را خالی کنند و برای همین راهی شمال میشوند تا چند روز را سهتایی بگذرانند. میبینید؟ حالا دیگر به نظر نمیرسد قصهی زن و شوهری که هرکدام در موقعیت خیانت قرار میگیرند و بعد هم پاکدامن از مهلکه بیرون میآیند، چندان هم سوژهای نزدیک به خط قرمزها باشد. کریمی قبلتر چنان بیترمز تا ته خط رفته که انعکاس، نوشتهی محمدهادی کریمی، میتواند برایش یک داستان شهری معمولی باشد.
منشور كمی نوبت عاشقی اندر باب منتقدان مغرض و بیسواد و عقدهای، و شاهكارهای كشف نشده مصطفی جلالیفخر: شاید به یادتان مانده باشد كه از منشور قبل، یك دوست «بحثانداز» به منشورمان اضافه شد كه هم سوژهیابی میكند و هم مأمور دمیدن به آتش بحثهاست. گاهی مؤدب و مأخوذ به حیاست و گاهی هم بیپروا و سرتق. داشتم برای دومین فیلم یك دوست قدیمی نقد مینوشتم كه ناگهان پیدایش شد. به نظر میرسید كه امروز از دندهی سرتقیاش پا شده است. جوری نگاه میكرد كه انگار یك شرور سابقهدار را به چنگ آورده و یك مجلهی تخصصی هم در دست داشت: «دیگر بازی تمام شد آقایان منتقد. دست همهتان رو شد. یك فیلمساز قدیمی افشاگری كرده كه همهی منتقدهایی كه دربارهی فیلمهایش منفی نوشتهاند، ملتمس دستیار شدن یا بازیگری در فیلمهای او بودهاند و چون مورد موافقت ایشان قرار نگرفته، با نقدهایشان عقدهگشایی میكنند.» مثلاً خواست با قیافهی افشاگر حق به جانب و البته چاشنی بامزگی، بحث تازهای را باز کند. راهش كهنه و بیمزه به نظر میرسید اما به هر حال یك بحث كهنه را دوباره زنده كرد.
یادداشتهای یك فیلمنامهنویس: مرد كه گریه نمیكند فرهاد توحیدی: صبح میآید دنبالمان میرویم به كتابخانهی شهرداری. دو روز است كه ساختمان را نشانمان داده و گفته صبحها میآیم اینجا و یك فنجان بزرگ قهوه میگیرم و مینشینم و «آثارها»م! را خلق میكنم. هرچه اصرار میكنیم زیر بار نمیرود. چای میگیرد. میزی را در سهكنج بالكن قهوهخانهی كتابخانهی شهرداری نشان میدهد و میگوید پشت آن میز است كه آثارهام را مینویسم. میرویم و دور میز مینشینیم. میپرسم نمیخواهید یك سر بیایید ایران؟ میگوید نه. میپرسم چرا؟ و باز میروم بالای منبر، از اینكه بعد از این همه سال چهقدر میشناسندش. چه قدر جوان نازنین كتابخوان و مجلهخوان دوستهای نادیدهاش هستند. چهقدر دانشجوهای سینما میشناسندش. چهقدر خوب میشود كه بیاید و با این همه آدم مشتاق كه شوقشان قلب آدم را منفجر میكند، دیدار كند، چیز یادشان بدهد. بچههایی كه كتابهایش را خواندهاند، ترجمههایش را خواندهاند. و تنهایی پرهیاهو كه چهقدر پرطرفدار است. شاید اشتباه میكنم اما یك لحظه برق هالهی اشك را توی چشمهایش میبینم. شاید هم اشك توی چشمهای خودم جمع شده، اما چه فرقی میكند. اشك توی چشم هر كداممان باشد میدانیم كه «مرد كه گریه نمیكنه».