فهرست مطالب
این شماره:
فلاشبک: تناقض/ مقایسهی وحشتناک/ «عشق، خاک صحنه و آنها که خمیازه میکشند...»/ ترک مجله/ خدا را شکر/ عقلانیت/ یک نگاه و چند نکته.../ هرکس فیلم خودش را میسازد
خشت و آینه: پیر و میکده/ از ماست که بر ماست/ سه دبلیو و یک دات کام... / نقد و نوندونی/ نامها و واژهها
همه مشغول کارند: گزارشهای بیستوچهارمین جشنوارهی بینالمللی فیلم فجر:
چشمانداز جشنواره/ مراسم آغاز و پایان/ برگزیدگان داوران جشنواره و جایزههای جنبی/ برگزیدگان جشنواره از نگاه نویسندگان ماهنامة فیلم و…
یادداشتهایی دربارهی فیلمهای ایرانی جشنواره و نکتههایی در حاشیه: دار و ندار سینمای ایران (نیما حسنینسب)/ چند میگیری فیلم نسازی؟ (پرویز نوری)/ مراسم دفن یک پاترول سالم در تپههای لواسان (آیدین آغداشلو)/ مردن از فرطِ نمردن (جهانبخش نورایی)/ مشاهدات پراکنده (شاهرخ دولکو)/ نیمهی پر، نیمهی خالی (حسین معززینیا)/ یادداشت های 24 (محسن بیگآقا)/ ده بند (مهرزاد دانش)/ دودوتا بیستوچهارتا (آنتونیا شرکا)/ وقتی همه خواب بودند (سعید قطبیزاده)/ در زندگی فیلمهایی هست که… (شهزاد رحمتی)/ سال متوسطها (ناصر صفاریان)/ در لحظهی بودن (کاوه کاویان)/ حاج کاظم هنوز به راهش ادامه میدهد (ارسیا تقوا)/ غم بیوفایی یار (تهماسب صلحجو)/ نگاهی از دریچهی صدا و موسیقی به برخی از فیلمهای جشنواره (مانی پتگر)/ مصاف تیرگی و نور (تورج زاهدی) و چهارشنبهسوری فیلم منتخب ماهنامهی سینمایی فیلم
رویدادها:
فیلمهای تازه: نیوهمانگ – نیمهی ماه (بهمن قبادی)، روز باران (اسماعیل براری)، سنگ، کاغذ، قیچی (سعید سهیلی)، افسانهی شادیها - روزهای نازنین (علی قویتن)، آفتاب بر همه یکسان میتابد (عباس رافعی)، خدا نزدیک است (علی وزیریان)/ برگزیدگان جشنوارههای زنان و سوادآموزی/ کانون فیلم معناگرا در ایران و آمریکا/ درگذشت غلامرضا طباطبایی، سیروس اعوانی و عباس سعیدی
خبرهای کوتاه: رییس جدید کانون کارگردانان/ معاون فرهنگی جدید بنیاد فارابی/ مدیرکل جدید همکاریهای سمعی و بصری/ کانون فیلم موزهی قرآن/ هفتهی فیلم کرج/ فیلمهای عاشورایی/ کشف سیدیهای غیرمجاز/ بحث اکران/ صدور پروانهی ساخت برای چهار پروژهی سینمایی/ شورای مرکزی انجمن منشی صحنهها/ انجمن مستندسازان/ گشایش سایت موزهی سینما/ برگزیدگان جشنوارهی فیلم صد
بازگشت از دیگرسو: نخستین سالروز زنده ماندن رضا شریفی
اشاره به دور: عضویت ایران در فیاپف/ سینمای ایران و جشنوارهی فیلم برلین/ جایزهای دیگر برای کیارستمی/ موفقیتهای جدید انیمیشنهای کانون در فرانسه/ اعتراض تهیهکنندهی پسر مریم/ تحریم فیلمهای ایرانی توسط دالبی/ جایرهها و داوری/ سینمای ایران در عرصهی جهانی
سینمای جهان:
ــ نمای دور: اسکار 2006 در راه: خوشامدگویی به استعدادهای جدید/ گپی با مارک روتموند، کارگردان آلمانی فیلم سوفی شول از نامزدهای دریافت اسکار بهترین فیلم خارجی
خبرهای کوتاه: فیلمسازان سیاسی/ انیمیشن گلدن گلوبی/ رقیب ژاپنی هری پاتر/ فیلم ساختن با اعانه/ نمایش فیلم هندی در پاکستان/ بزرگداشت دن کیشوت/ رومبا شانگهای، منتقدپسند ولی پرتماشاگر/ نفرت از هالیوود/ سانسور و «کد داوینچی»/ اوئه بول و نفرت از هالیوود/ گوانتانامو روی پرده/ وودی آلن در اسپانیا/ کتاب دختر چاپلین دربارهی پدرش/ سال موفقیت سینمای هند
ــ نمای متوسط: دنیای نو (ترنس مالیک)/ ماهی مرکب و نهنگ (نوآ بومبک)/ دوزخ (دانیس تانوویچ)/ مجری هواشناسی (گور وربینسکی)/ هفت شمشیر (تسویی هارک)
ــ فیلمهای روز: نورث کانتری (نیکی کارو)/ امتیاز نهایی (وودی آلن)/ باغبان همیشگی (فرناندو میرییس)/ چرا میجنگیم؟ (یوجین جارکی)/ کوهستان بروکبَک ( آنگ لی) / هتل رواندا و حرفهای تری جرج کارگردانش
شمارهی 14، بولوار کاپوسین پاریس: به مناسبت هفتم دی، سالگرد تولد سینما...
نقد فیلم:
دو نقد بر یک بوس کوچولو (بهمن فرمانآرا) و نقد بازیها همراه با گفتوگو با کارگردان و دو مقاله از رضا کیانیان در بارهی تجربهی بازی در این فیلم و موضوع بحثانگیز و جنجالی شباهت شخصیت اصلی فیلم با ابراهیم گلستان/ هشتپا (علیرضا داودنژاد)/ مکس (سامان مقدم)/ گفتوگو با احمد طالبینژاد در بارهی من بنلادن نیستم/ سفری بزرگ (اسماعیل فرخی)
گزارش اکران: یک صندلی برای چهارصد نفر/ مشخصات دو فیلم/ فروش فیلمها
خشت خام: ملاحظاتی دربارة مستندهای ایرانی جشنوارهی فجر: قرار این نبوده، اما...
نامهها: پاسخهای کوتاه/ فرهنگ کوچک بازیگران جهان
بیست سال پیش در همین ماه: نگاهی به شمارهی سیوچهارم ماهنامهی فیلم (اسفند 1364)
همکاران این شماره: آیدین آغداشلو، محمد اطبایی، ملکمنصور اقصی، محسن بیگآقا، مانی پتگر، ارسیا تقوا، نیما حسنینسب، سعید خاموش، مهرزاد دانش، شاهرخ دولکو، هوشنگ راستی، شهاب رضویان، پیمان روحی، تورج زاهدی، کیکاوس زیاری، آنتونیا شرکا، ناصر صفاریان، تهماسب صلحجو، فرشید عطایی، آناهیتا قزوینیزاده، سعید قطبیزاده، هوشنگ کاوسی، کاوه کاویان، پیروز کلانتری، رضا کیانیان، علیرضا محمودی، حسین معززینیا، حسن ملکی، امید نجوان، جهانبخش نورایی، پرویز نوری.
روی جلد:
هدیه تهرانی، حمید فرخنژاد و پانتهآ بهرام در چهارشنبهسوری ساختهی اصغر فرهادی
(عکس: حافظ احمدی/ طرح: علیرضا امکچی)
نگاهی به مطالب این شماره
همه مشغول کارند: سینمای ایران در جشنوارهی بیستوچهارم هم مثل سالهای قبل بود. شعارـنالهی آشنای «سال به سال دریغ از پارسال» را باز هم میشنویم و به رغم موانع و اعتراضها و گلایهها، این سینما به راهش ادامه میدهد و باز میتوان از میان این آثار، فیلمهایی را برگزید که ارزش دیدن و دفاع کردن داشته باشند ــ یا که بیش از این، تحسین مخاطب جدی برانگیزند؛ حتی اگر بسیاری از نامداران سینمای ایران غایب باشند، برخی از جوانها امیدآفریناند. در میان همین فیلمهای بلند و کوتاه و مستندی که آمادهی نمایش شدند و از صافی مجراهای رسمی و سلیقهی هیآتهای انتخاب گذشتند و بر پرده آمدند، سازندگان برخی از فیلمها یک یا چند گام به جلو برداشته بودند و بین ناآشناها و اولیها هم میشد استعدادهای تازهای یافت. شمار فیلمهایی با کیفیت متوسط و بالاتر از متوسط هم کم نبود. درجازنندگان و پسروندگان نیز مثل همیشه بودند، اما چرا نورافکنها را بر آنها بیفکنیم و چرا شعاع این نور را به سوی همین امیدها نچرخانیم؟ مگر در مجموع تولیدات سالانهی سینمای هر کشوری چند شاهکار وجود دارد که ما بابت اینکه چرا همهی فیلمهایمان شاهکار نیستند کلیت آن را نادیده بگیریم؟ اعتراض به کژیها و کاستیها البته لازم است اما صرفاً تمرکز بر آنها حتی از تحسین دربست و یکجانبه هم بیثمرتر است. درست مثل خود پدیدهی جشنوارهی فجر که...
آیدین آغداشلو: از کشفهای عمدهی کارگران مشغول کارند باید به کشف نیمهی پنهان امید روحانی ــ به عنوان یک بازیگر تمام و کمال حرفهای ــ اشاره کنم که حیف مانند ورود شهره به سینمای هالیوود قدری دیرهنگام است! والا چه بسا اگر زودتر امید روحانی را کشف میکردند یک رابرت دنیروی تمامعیار دمدستمان داشتیم. طبق معمول کارهای مانی حقیقی، بازیگران ــ حرفهای و غیرحرفهای ــ بسیار خوباند، عکاسی و تدوین درست و بیاذیت و آزار و خودنمایی است و موسیقی فیلم اهمیت و نقش چندانی ندارد...
جهانبخش نورایی: عادت کردهایم که فقط در ویترین مسابقهی جشنوارهی فجر، و هرجشنوارهی دیگری، دنبال جواهر بگردیم. در این اشتیاق شتابناک برای پیدا کردن قطعهی دلخواه از میان انبوه اصل و بدل، معمولاً از آنچه در دو قدمیمان، حتی بیخ گوشمان، میگذرد، غافل و بیخبریم. اما گاهی لطف حق مدد میکند و تصادفاً در غرفههای دیگر، حتی در میان بساط دستفروشهای کنار طلافروشی، آنچه را که جستهایم و نیافتهایم خیلی راحت پیدا میکنیم. دم صبح یکی از این یافتههای اتفاقی بود…
پرویز نوری: انگار فیلم ساختن در این دوره و زمانه نیازمند به هیچ دانش و تحصیل و تجربهای نیست. این تنها حکایت جشنوارهی فجر 24 نیست، بلکه دردی جهانی است. به سینمای کنونی دنیا نگاه کنیم که مبتلا به همین درد است. انگار سینما در یک دورهی خاص ــ پس از دههی 1370 ــ منجمد شده و دیگر از آن دوره به بعد مفهوم و کیفیت آن تغییر کرده است. امروز واقعاً نمیدانیم وقتی صحبت از سینما میشود، از چه پدیده و هنر یا صنعتی صحبت میکنیم؟ فیلم ساختن را فقط گرفتن فیلم میدانیم و آنچه دوربین به کمک فیلمبردار ضبط میکند. به زیربنای تصاویر اهمیتی نمیدهیم. زیرا سینما را سهل گرفتهایم و فیلم ساختن را...
نیما حسنینسب: مشکل بزرگ اغلب فیلمهایمان این است که اصلاً معلوم نیست کجا میگذرند. این «کجا» هم البته مفهومی گسترده و متنوع دارد؛ گاهی به معنی شهر و منطقهی جغرافیایی است و زمانی بر هویت و شناسنامهی آدمها دلالت دارد. گاهی تصویرش در محدودهای خیلی گسترده و بزرگ (مثل شهر یا کشور) گم شده و موقعی حتی در یک خانه و یک کوچه و یک محله قابل رؤیت نیست. علاوه بر این، فیلمسازان ایرانی گاهی حتی یادشان میرود که لوکیشن فیلمها را درست و حسابی نشان بدهند و «جغرافیا»یش را بسازند…
شاهرخ دولکو: کافی است نگاهی به چهرههای هدیه تهرانی در چهارشنبهسوری و پرویز پرستویی در به نام پدر بیندازید تا ببینید هنر میرکیانی در فاصلهگذاری میان چهرههای آشنا و تکراری بازیگران با چهرهای نو و متفاوت در چه حد و اندازهای است. همین دو چهره نشاندهندهی میزان مهارت او در ارائة تصویری جدید از چهرههای قدیمی و تکراری است و این، هنری است که هنوز خیلی از گریمورهای ما از آن بوی چندانی نردهاند. اما نکتهی ظریفتر در کار میرکیانی این است که این تغییرات شگرف را تنها با کار روی جزئیات به دست میآورد. به چهرهی هدیه تهرانی نگاه کنید و…
حسین معززینیا: بعضیها میگویند نقد باید منصفانه باشد. تعریفشان هم از انصاف این است که بدیها و خوبیهای یک اثر را کنار هم در نظر بگیریم تا هم محاسن گفته شود و هم معایب. و نقدی را که تن به این قاعده ندهد، مغرضانه میدانند و یکسونگر. و نویسندهی آن نقد را به ناامیدی و بدبینی و دیدن نیمهی خالی لیوان متهم میکنند. هیچوقت معنای این جور حرف زدن را نفهمیدهام و همیشه این طور به نظرم آمده که هر فیلمی یا خوب است یا بد؛ اگر خوب است که بهتر است از برخی ضعفهایش چشمپوشی کنیم و به نکاتی بپردازیم که باعث قوام یافتن و تأثیرگذاریاش شدهاند. و اگر بد است که یکی دو صحنهی خوب و چند دیالوگ جذاب مشکلی را حل نمیکنند؛ مهم این است که در مجموع بد شده و هدر رفته و…
مهرزاد دانش: اتفاق جالب جشنوارهی امسال، از مضمون فیلمها حاصل شده است. بسیاری از فیلمها، چه تجربیها و چه متعارفیها، از یک چیز سخن میگفتند: خیانت و هوسرانی مردان. یک شب، باغ فردوس پنج بعدازظهر، شبانه، چهارشنبهسوری، قتل آنلاین، هوو، شوریده، عصر جمعه و اسب از جملهی این آثار بودند و حتی فیلمی سیاسی مثل پروندهی هاوانا نیز بخش مهمی به همین امر اختصاص پیدا کرده بود. اما جالبتر اینکه امسال اکثر زنان خوب بودند و اگر هم به وادیهایی نابهسامان میافتادند یا ریشهی شرارت به مردان برمیگشت (شوریده، قتل آنلاین، عصر جمعه، زمستان است)، یا ناشی از یک سوءتفاهم مردانه بود (بهآهستگی) و البته از همه جالبتر حضور زنان در مقام مراد و مرشد بود (سفر به هیدالو) و نیز کسانی که در مقام استدلالهای منطقی بر مردان چیرگی قطعی پیدا میکنند (آفساید)…
سعید قطبیزاده: صدای سینما صحرا خراب است. خراباندرخراب. خیلی از دیالوگها را همین جوری از دست دادیم. سرویس بهداشتیاش، اصلاً بهداشتی نیست و آب یخ دستشوییاش کف دست آدم را سوراخ میکند. سقف ورودی بالکن سمت راست چکه میکند و امروز و فرداست که به اصطلاح «شره» کند. تحمل تیزر جشنواره، آن هم روزی چهار بار کفر آدم را درمیآورد. فیلمی که رفقایمان دربارهی خاموش کردن موبایل ساختهاند، روی اعصاب راه میرود (ضمن آنکه کسی هم به توصیهی آن توجه نمیکند) و مثل همیشه تغییر برنامهی فیلمها نشان میدهد که در مهمترین رویداد فرهنگی سال، نظم چیزی است در حد شوخی. کسی که متصدی سرو نسکافه است وقت این کار را ندارد چون دارد با بازیگران فیلم هوو عکس یادگاری میاندازد. تعدادی از همکاران گرامی، به محض شروع عنوانبندی پایانی فیلمها، گلوله میکنند به سمت بوفه تا…
شهزاد رحمتی: حتی بازیگران درجه دو هم معمولاً در سینمای «مطبوعات» با کسی یا کسانی برخورد میکنند که با ذوق و شوق تمام ازشان امضا بگیرند؛ در جلسههای مطبوعاتی همهی فیلمها مقدار فراوانی پرسشهای بیمعنی و پرت مطرح میشود و اصولاً بخش اعظم پرسشها در همین رده جای میگیرند؛ همیشه عدهای هستند که بولتنهای روزانهی جشنواره ــ و حتی برنامهی کلی سینمای مطبوعات ــ را با حرص و ولع تمام، انگار که نان داغ خشخاشی باشد، چندتا چندتا میگیرند تا در عوض خیلیهای دیگر بینصیب بمانند. همیشه آدمهایی هستند که در جریان نمایش فیلم نهتنها تلفن همراهشان را خاموش نمیکنند بلکه با صدایی رسا به اختلاط با آنور خط میپردازند، و...
تهماسب صلحجو: سینمای ایران مثل همان «بت عیار» معروف است که هر سال به شکلی برمیآید و دل میبرد و نهان میشود تا سالی دیگر. پارسال، دور دور سینمای معناگرا بود و جشنوارهی فجر بیشترین و بهترین سیمرغهایش را نثار فیلمها و فیلمسازانی کرد که ما تماشاگران را از ورای روزمرگی به ماورای زندگی مادی میبردند تا رازهای سربهمهر هستی را حالیمان کنند و پرده از اسرار پنهان جهان معنا بردارند... و امسال، فیلمها در چم و خم اتفاقهای روزمره واماندهاند و جز شرح پریشانی خانوادهها و قصهی بیسروسامانی زنها و شوهرها و داستان همیشگی عشق و ناکامی حرف و حدیث تازهای برای گفتن ندارند و از آن معناگرایی و معنویتنمایی و خلسهی روحانی به سیاق موعود آثار برگزیدهی جشنوارهی گذشته کمتر نشانی میبینیم و بیشتر تماشاگر ملودرامهای خانوادگی و نمایش قهر و آشتی و خیانت و حسادت و عشق و ناکامی و غیره هستیم و همپای قهرمانان این فیلمها که هریک بهنوعی اسیر وسوسههای غریزهاند، رعشههای بدوی را تجربه میکنیم. شادیهای ناپایدار و خانوادههای فروپاشیده و سرنوشت رقتبار زنانی که از «جور رقیب» و «بیوفایی یار» و درد جدایی «ز دو دیده خون فشانند»، دستمایهی برخی فیلمهای شاخص جشنوارهی امسال هستند و…
هوشنگ گلمکانی: و میشود رسید به بحث مهاجرت که آن هم یکی دیگر از مایههای مهم فیلم است. فیلمساز با شاملو هماوا است که گفت «چراغم در این خانه میسوزد.» حالا اگر بحث مهاجرت را در مفهوم گستردهاش، و مایههای سیاسی و اجتماعیاش در نظر نگیریم، این موضوع در یک بوس کوچولو در حد جایگاه اهل فرهنگ و اندیشه در غربت مطرح میشود. به رغم تعبیرهای سیاسی که از چنین اظهار نظری میشود، به هر حال جدا از برخی استثناها، لااقل با مرور نامهایی که همین لبهی ذهنمان نشستهاند، می توان به این نتیجه رسید که این دسته از آدمها، در غربت حاصل چندانی ندارند. حتی اگر به مهد فرهنگ و فعالیتهای فرهنگی بروند، غریبه بودنشان آن فضا و سرزمین حاصلخیز را برایشان تبدیل به برهوت میکند. آثار فرهنگی برانگیزنده در میان حاصل کار آنها (که همان بیگانگی شمارشان را هم کاهش میدهد) کمیاب است. دلیلش هم روشن اما مفصل است. اشارههای تئوریک به این قضیه در فیلم، البته در حد همین اشاره است، اما بیتردید او با این معیار، ارزشگذاری میکند. میتوان مهاجرت را یک انتخاب شخصی، متکی بر روحیات فردی و جدا از معیار های سیاسی ارزیابی کرد، اما برای فرمانآرا، شبلی ــ از جمله ــ به دلیل ماندن در وطن شخصیت مثبت فیلم است و سعدی ــ از جمله ــ به خاطر مهاجرتش مورد نکوهش...
بهمن فرمانآرا: من به خاطر ارتباطهای زیادی که در طول زندگیام داشتهام، حافظهی گستردهای دارم. وقتی دربارهی فیلم یک بوس کوچولو میگویند، این شخصیت شبیه آقای X یا Y است، من میگویم شما به کلیت ماجرا نگاه کنید. از شخصیتهای ایرانی که در خارج داشتیم، بعضیها در خارج مردند، بعضیها برگشتند به ایران. اگر ارجحیتی نسبت به شخصیت شبلی دادهام به این دلیل است که کسی که در اینجا کار فرهنگی میکند نه دنیا را دارد و نه آخرت را. درست مثل آدمی که تصمیم میگیرد مرتاض شود؛ میداند که در آینده چه چیزهایی در انتظارش است، بستر پر قویی وجود ندارد. کار فرهنگی در این مملکت همیشه از دل برآمده و مسائل مالیاش همیشه خراب بوده. تنها خوانندهها وضع بهتری داشتهاند. حتی خوانندههایی هم که خیلی به آثار کلاسیک موسیقی ما کمک کردهاند، درآمدهایشان هیچ شباهتی به درآمد یک نویسنده، نقاش یا فیلمساز و غیره نداشته است...
احمد طالبینژاد در بارهی فیلمش، من بن لادن نیستم: من طی بیستواندی سال که نقد مینوشتم، بیشترین حجم نوشتههایم دربارهی فیلمهای کودک و نوجوان بود. یعنی دغدغهی اصلیام بوده و هنوز هم هست. ولی ممکن است از این به بعد نباشد، چون به نظرم شدهام کاسهی داغتر از آش. هیچکس حتی مسئولان مربوطه هم دغدغهی جدیشان سینمای کودک و نوجوان نیست. چه در مرحلهی تولید، چه در مرحلهی مهم اکران. خب آن موقع فکر کردم در حالی که بچهها از میان تولیدات سالانهی سینما سهمی ندارند، حالا که آموزش و پرورش دارد سرمایهگذاری میکند، فیلم را ببرم به سمت یک فیلم کودک و نوجوان با استفاده از الگوی «تام و جری» یا همان موش و گربهی خودمان. از طرفی یک بحث مفهومی هم داشتم. اینکه در دنیای خشنی که ما بزرگترها برای بچهها ساختهایم، چهگونه میشود از دل یک موضوع بالقوه خشن، یک فیلم ضدخشونت درآورد. هر جا حس خشنی ایجاد شده، بلافاصله تبدیلش کردهام به یک بازی کودکانه، اسلحهی قلابی، آدمهای قلابی و حتی اکشن قلابی. لطیف پس از هر خشونت ناخواستهای که انجام میدهد از بچهها عذرخواهی میکند. به نظرم حتی مَثَل اعلای خشونت در جهان معاصر هم که همان جریان القاعده و بن لادن است، یک جور شوخی یا یک جور بازی است…