برخی از سازندگان موسیقی متن، به گونهای کار میکنند که گاهی منجر به نابودی فیلم میشود؛ یعنی میخواهند تماشاگر بعد از دیدن فیلم بگویید عجب موسیقیای داشت.
البته الان بهتر شده است. موسیقی فیلم در ایران یک تجربهی ناشناخته بود و از بهترین آثار آن موقع که البته باز هم ملودیهایش زیاد بود میتوانم به کار اسفندیار منفردزاده در فیلم قیصر اشاره کنم. منفردزاده خیلی در میان مردم محبوبیت پیدا کرد. قیصر و داشآکل موسیقیهای زیبایی داشتند و ملودیک بودند و خود فیلم هم این را طلب میکرد و غیر از این هم هنوز تجربه نشده بود. در ایران، موسیقی فیلم به آن شکل وجود نداشت و بیشتر از موسیقیهای آماده استفاده میکردند. به صورت حرفهای هم کسی را نداشتیم و نداریم که تخصصش فقط در زمینهی موسیقی فیلم باشد. بهتدریج امکانی پیش آمد تا هم کارگردانان ما تجربه کنند که موسیقی را چهگونه در فیلمشان استفاده کنند و هم آهنگسازان. واقعاً جا دارد که کسی در این مورد تحقیق کند که چهگونه موسیقی در ایران تبدیل به موسیقی فیلم شد. در واقع آهنگسازان قصد نداشتند فیلم را خراب کنند بلکه فکر میکردند با موسیقی خیلی مسلط و قوی به فیلم کمک میکنند ــ در مورد بعضی فیلمها همینطور هم هست. در خارج هم به این شکل بود. مثلاً موسیقی فیلمهای هیچکاک را که میشنوید، حس میکنید که انگار به یک کنسرت ارکستر سمفونیک رفتهاید چون حجم سازهای استفادهشده بسیار زیاد است. امروز در فیلمها از موسیقی با حجم زیاد استفاده نمیشود. هیچ لزومی ندارد که از ارکستر بزرگ در فیلم استفاده شود. مثلاً شما فیلمی را میبینید که خیلی خلوت است اما موسیقیاش خیلی پرحجم است. اینها بهتدریج تجربه شد. کارگردان، خدای فیلم است و اوست که باید تصمیم بگیرد. اوست که ایده میدهد و در پایان همه چیز را سر هم میکند و چیزی به اسم فیلم به وجود میآورد، اما مسائلی مثل بودجه و وقت همیشه مزاحم کار است، وگرنه میشد کاری را دو بار انجام داد، میشد آنقدر وسواس به خرج داد تا به ایدهی بهتری رسید. در مورد کارگردان هم اینطور نیست که وقتی فیلمش را شروع میکند همه چیز مطلق باشد. میدانید چهقدر در طول کار، تغییر به وجود میآید.
میشود گفت که سینمای ایران از نظر شما، سینمایی به معنای واقعی کلمه حرفهای نیست.
سینمای ایران یک چیز انتزاعی است که دربارهاش صحبت میکنیم. کلیت سینمای ایران یک چیز است و آن سینمایی که در دنیا هم برای ما خوشبختانه افتخاراتی کسب کرده و مطرح است یک سینمای دیگر. آن سینمایی که جنبهی مصرفی دارد و مخاطب بیشتری دارد، به نظر من اصلاً سینما نیست. این ورشکستگی سینماها و موفق نبودن فیلمهای خوب در ایران، در مورد موسیقی خوب هم مصداق دارد. بخشی از آن برمیگردد به شرایط و برنامهریزیهای فرهنگی و وسایل ارتباط جمعی که باید سلیقهی مردم را ارتقا دهند تا فقط برای تفنن و سرگرمی به سینما نروند. در میان کتابها هم کتابهای سرگرم کننده، پرفروش هستند و آثار جدی مشتری چندانی ندارند. کلاُ آثار هنری خیلی خوب، مخاطبان خیلی خاص و معدود دارند. در جوامعی که دارای برنامهریزی فرهنگی خوبی هستند سعی میکنند تعداد این آدمها را بیشتر کنند. فقط کافی است که پیچ رادیو و تلویزیون خودمان را باز کنید. فکر نمیکنم از لحاظ هنری ارتقا پیدا کنید. این است که همهی دستاندرکاران هنرهای مختلف از این موضوع گله دارند. فکر کنید مجسمهسازید؛ کجای ایران میتوانید مجسمهای ببینید که ارزش هنری داشته باشد؟ در همهی شهرستانها میبینید اسب یا آهویی را به شکل باسمهای درست کردهاند و گذاشتهاند در ورودی شهر. این بیاحترامی است به هنر مجسمهسازی. شما با هر موضوعی مجسمهای بسازید مثل مجسمهی «رفتگر» که آقای محمدی ساخته است کنار پل نصر، ببینید چهقدر ارزش این کار و پیامش رساتر میشود. هنوز بخش عمدهی تماشاگران سینمای ایران باید تخمهبهدست داخل سالن سینما شوند یعنی برایشان در حکم یک جور تفریح است. حالا اگر فیلم تفریحی باشد جای ایراد ندارد. فیلمهای خوب با ساختار حرفهای بهندرت و در مدت کوتاه در سینماها نمایش داده میشوند در حالی که میبینید در کشورهای خارجی مدتها نمایش داده میشوند و روی آن صحبت میشود.
یک نکتهی جالب توجه در فیلم لاکپشتها... ــ حتی نسبت به فیلمهای خارجی ــ داشتن موسیقی مستقل در تیتراژ ابتدایی و پایانی آن است. چهطور شد که چنین تصمیمی گرفتید؟
این موضوع خیلی مورد علاقهی من است. گاهی آهنگساز دوست دارد وقتی در سینما نشسته و احساس میکند که تماشاگر از دیدن فیلم لذت میبرد، در آن لذت با او سهیم شود. به نظر من در ایران این حوصله نیست. ما در چند فیلم تصمیم گرفتیم و نشد، یعنی کارگردان فکر میکرد که شدنی نیست. خیلی از سینماها اصلاً آخر فیلم را قطع میکنند.کاش میشد فیلم را تا به آخر دید. من در خارج دیدهام که تا پایان عنوانبندی همهی تماشاگران میخکوب روی صندلی نشستهاند. فیلمی خوب است که دوست نداشته باشید تمام شود؛ یعنی پس از تماشایش دیگر خودت نباشی و نتوانی از جایت بلند شوی. بههرحال تیتراژ پایانی هم بخشی از فیلم است، اما تماشاگران ایرانی از جا بلند میشوند و زمانی که جلوی دید شما را میگیرند شما هم مجبور میشوید بلند شوید. یک موقعی میگفتند در زمان نمایش فیلمهای هندی و فارسی چون از قبل مشخص بود که در پایان دو دلداده به هم میرسند، زودتر میرفتند نزدیک درهای خروجی تا پس از تماشای صحنهای که قهرمانان فیلم به هم رسیدند، آنها هم بلافاصله سالن سینما را ترک کنند! موسیقی تیتراژ پایانی میتواند چکیده و عصارهی فیلم باشد. برخی کارگردانها چنین ایدهای را نمیخواهند اما در مورد فیلم لاکپشتها... نظر من و قبادی در این مورد مشترک بود. قبادی در عین اینکه همیشه در فیلمهایش مشکلات و ناکامیهای مردم کُرد را بازگو میکند، نمیخواهد تماشاگر مأیوس از سالن سینما بیرون بیاید. یک آوای لالایی با ریتم تند کُردی در آخر فیلم شنیده میشود که متأثرتان میکند اما افسرده نمیشوید. برای فیلمی مثل لاکپشتها..که ماجرا زیاد داشته و شلوغ بوده، یک جایی باید بنشینی و درواقع فیلم را مرور کنی و در خودت ثبت کنی و تیتراژ آخر این امکان را میدهد. در اکثر فیلمهای دنیا یکی از تمهای کلی فیلم را روی تیتراژ آخر میگذارند.
در این فیلم حتی موسیقی پایانی با نامهایی که در تیتراژ میآید هماهنگ است.
این را زمانبندی کرده بودیم و آخرین نت، همراه با اسم کارگردان میآید و موسیقی قطع میشود. اینها ظرایفی است که اگر دقت شود میتواند تأثیر خوبی بگذارد.
اولین صحنهی فیلم پس از عنوانبندی، موقعی است که هنگاو (پسر بیدست) دارد مین خنثی میکند و به نظر میآید که باید موسیقی داشته باشد، اما نداشت. پیشنهاد شما بود؟
روی این صحنه موسیقی نگذاشتیم، چون آدم در آنجا باید ضربان قلب خودش را بشنود. واقعاً هیچ چیز مطلق نیست، ممکن است کسی بگوید آنجا موسیقی میخواهد و موسیقی بگذارد و خیلی خوب هم بشود. من و قبادی وقتی آن صحنه را دیدیم، متوجه شدیم آن سکوت در جاهایی مثل این استکه گوش شما پر از سکوت میشود و روی شخصیت «هنگاو» و کار حساسی که میکند متمرکز میشوید. موسیقی، یک مقداری زمانبندی و موضوع را به قول معروف لو میدهد، چون موسیقی حرکت میکند و زمینهای میسازد که باعث میشود نتیجه را حدس بزنید.
جایی که کاک ستلایت در آب شیرجه میرود و بعد به نمای دور چادرها قطع میشود و بعد آگرین را میبینیم که در چادر مشغول گریه کردن است، به نظر میرسد که باید موسیقی داشته باشد اما ندارد، و اصلاً دو دقیقه هم سکوت حاکم است.
اگر قبادی به من میگفت برای این صحنه موسیقی میگذاشتم. اتفاقاً آن صدای آب و حالت وهمانگیزی که صدای زیر آب داشت، باعث شد قبادی به این نتیجه برسد که برای این صحنه موسیقی ضرورتی ندارد.
در صحنهای از فیلم از صدای ووکال یک زن استفاده کردهاید. البته در کارهای شما بیسابقه نیست و حتی در آثار غیرسینماییتان هم سالهاست از آن بهره میبرید.
اینکه صدای زن در موسیقی نباشد، چیزی است که واقعاً نمیخواهم به آن تن بدهم. تا حالا خیلی کارهایم با مشکل برخورد کرده اما حل شده است.
مثل فیلم قطعهی ناتمام.
بله، حتی ارشاد روی آن دست هم گذاشت، اما به دلیل احترامی که برایم قایل بودند مسأله را یک جوری حل کردند. اصلاً عقیده ندارم که صدای زن باید حذف شود. در فیلم گبه در صحنهای که آن مرد متوجه میشود مادرش درون چادر نیست و از او فقط گبهای به جا مانده، به ذهنم رسید که مادر کسی است که لالایی میگوید. تا حالا در هیچ جای دنیا مردی برای بچهاش لالایی نگفته؛ حتی در کشورهایی که تعصبهای مذهبی حاکم است هم زن لالایی میگوید. دیدم زیباترین آوا ــ بهخصوص وقتیکه آن گندمزار نشان داده میشود ــ صدای لالایی مادر و صدای ضربههای روی دار قالیست. در لاکپشتها... هم میبینید که بچهها به دلیل جنگ و اتفاقهایی که افتاده بهنوعی همه یتیم هستند و مادرهایشان را هم از دست دادهاند. لالاییهای کُردی هم زیاد است. در این فیلم از یکی از آن لالاییها الهام گرفته شده است.
در صحنهای که کاک ستلایت با دوچرخه میرود و آگرین هم صحبتکنان همراهش میرود، صدای ویولن از جمع سازها ــ که فکر میکنم کوارتت باشد ــ بالاست؛ به اصطلاح روست. به عمد این کار را کردید؟
اولین بار که این تم میآید، درواقع معرف یک عشق گنگ است؛ عشقی که با نگاه شروع میشود. آن ملودی که ویولن میزند بعداً به شکلهای مختلف تکرار میشود که باز هم مایهی اصلیاش از همان تم لالایی است. تصویری که از دختر نشان داده میشود و در ذهن کاک ستلایت میآید گویای یک حس عاشقانه است که به این شکل میخواسته تداعی شود.
صحنهای که کاک ستلایت و دستیارش در جاده در حال حرکت هستند و آگرین را از دور میبینند، موسیقی ندارد اما وقتی تصویر آنها کات میشود به نمای متوسط آگرین، صدای یک کلارینت باس را که تم آرامی را مینوازد میشنویم؛ تمی که با تمی که قبلاً روی تصویر آگرین آمده و با ساز زهی نواخته شده متفاوت است. این تفاوت به خاطر چیست و چرا این صحنه از اول موسیقی ندارد؟
این موسیقی یک مقدار حالت وهمآمیز دارد. قبادی برای این صحنه، سازی را میخواست که چنین صدایی داشته باشد. فهمیدم که این ساز میتواند آن را تداعی کند. موسیقی هم یک واریاسیون از آن تمی است که در تیتراژ آخر میآید، یا حتی در صحنهی روی دوچرخه باز همین تم است که دگرگون میشود. این تمها بعضی اوقات آنقدر تغییر شکل میدهند که میبینید آشناست اما متوجه نمیشوید که این همان تم است. البته به نظر من هم کوتاه است ولی به خواست قبادی از آغاز صحنه شروع نشد. برای خلق همان فضا و رنگهایی که قبلاً دربارهاش صحبت کردیم یک جاهایی از سازهای حتی سنتی منطقه مثل بالابان و یا دیوان و یا سازهای کوبهای استفاده شده که به نظرم رنگی از آن فضا را داشته باشد.
در کل فیلم از چند ساز استفاده کردید؟
از سازهای مختلف و حتی سنتی منطقه ــ برای آنکه رنگ و بوی آن فضا را داشته باشیم ــ استفاده کردیم؛ بعضاً از سازهای کوبهای و همینطور هم از سازهای الکترونیک.
در خراسان بیشتر موسیقی دشتی و در بختیاری بیشتر ماهور رواج دارد، اما در کردستان چون کل هفت دستگاه و پنج آواز وجود دارد، حتماُ دستتان برای ساخت موسیقی باز بود.
اتفاقاً در موسیقی این فیلم نمیتوانید کاملاً اینها را با دستگاههای ایرانی تطبیق دهید، ضمن اینکه بیربطه هم نیست. موسیقی خراسان و مناطقی که مثال میزنید، مقامهای خاص خود را دارند که میتوانیم بگوییم شباهت دارند یا نزدیک هستند به فلان دستگاه موسیقی ما، ولی روند فواصلشان تفاوت دارد. موسیقی کردستان هم به دو شکل است؛ یکی اینکه کاملاً تحت تأثیر موسیقی شهری است؛ موسیقی تهران و یا شهرستانهایی مثل اصفهان و شیراز و غیره. حتی در کردستان قدیم هم کسانی مثل سید علیاصغر که از خوانندگان بسیار مهم ایرانیست، کاملاً در دستگاه ایرانی میخواند. مقامهای کُردی، بهخصوص در مناطق کرمانشاه یا دالاهو، بهطورکلی با موسیقی سنتی متفاوتند، ولی بیگانه نیستند.
برخلاف آنچه رایج است و انتظار میرود، در این فیلم بهخوبی، نوعی آشنازدایی کردهاید از موسیقی و سازهای کُردی.
اتفاقاً وقتی ضبط میکردیم، دوست صدابردارمان گفت برای من جالب است که حتی از یک ساز کُردی هم بهطور مستقیم استفاده نمیکنی. مثلاً دوست نداشتم از ساز دف استفاده کنم، چون استفاده از آن خیلی تکراری شده است، اما بهنوعی زبان و آواز کُردی هم در موسیقی هست. در مورد آواز کُردی هم یک مقام کامل نگذاشتم.
به عنوان فردی که در زمینهی موسیقی اصیل ایرانی صاحبنظر است، چه پیشنهادی برای نزدیک کردن موسیقی اصیل ایرانی به فیلمهای ایرانی دارید؟ البته میدانم که انتقادهایی هم نسبت به موسیقی اصیل دارید.
وقتی دربارهی موسیقی اصیل ایرانی بحث میکنیم، باید یک نوع تفکیک قایل شویم. موسیقی سنتی ما درواقع یک اثر باستانی و کهن است که اتفاقاً سابقة آنهم به پیش از دورهی قاجار برمیگردد، هرچند که در آن دوره مدون شد. اگر این موسیقی را یک چیز تغییرناپذیر و ثابت درنظر بگیریم، آنوقت فقط به درد شنیده شدن میخورد، یعنی نمیتواند کاربرد تصویری داشته باشد، مگر اینکه موضوع فیلم اصلاً خود همین موسیقی یا موضوع خیلی خاص دیگری باشد. درواقع موسیقی سنتی ایرانی، موسیقی تصویریای نیست. متأسفانه ما گرچه از ملتهایی هستیم که بهشدت ادعای سنتی بودن دارند، ولی نه چیزی از آن سنتها باقی مانده و نه شناختی درمورد آنها وجود دارد. تنها چیزی که باقی مانده، تعصبیست که بهشدت روی آن تکیه میکنیم. مثلاً میگوییم «فارسی شکر است» ولی آیا تا حالا دیده یا شنیدهاید که یک گویندهی رادیو یا تلویزیون، فارسی را درست صحبت کند؟ زبانی که به کار میبرند پر از اشتباههای فاحش است. موسیقی سنتی هم که اینقدر تعصب درمورد اصالتش وجود دارد، عملاً وجود خارجی ندارد، مگر در کلاسهای درس موسیقی، آنهم درحالیکه شناخت راستینی درمورد این موسیقی و ریشههایش وجود ندارد. موسیقیدانی که چنین شناختی داشته باشد، درواقع گنجینهای عظیم در اختیار دارد. از آن گذشته، موسیقی ایرانی دربردارندهی موسیقی منطقههای مختلفیست که هریک موسیقی سنتی خاص خودشان را دارند. تلاش و اصرار برای تغییرناپذیر نگه داشتن موسیقی سنتی ایرانی، اشتباه بزرگیست و این اشتباه بهخصوص در مراکز آموزشی ما مدام تکرار میشود و صدمههای جبرانناپذیری به شناخت نسلهای جوان از این موسیقی زده؛ یعنی جزمیت و نوعی دیکتاتوری که در مورد این موسیقی اعمال میشود، در جوانان دافعه ایجاد میکند. عجیب اینجاست که این موضوع درمورد هیچیک از هنرهای دیگر وجود ندارد. مثلاً هیچکس از یک معمار ایراد نمیگیرد که چرا در بنایش عناصر سنتی و مدرن را درهم آمیخته. در زمینهی نقاشی نیز همینطور. میبینیم که خیلی از نقاشها هم این تلفیق عناصر سنتی و مدرن را در کارشان انجام میدهند. در شعر و ادبیات و تئاتر و... نیز همینطور، و هیچکس هم ایرادی از آن نمیگیرد، ولی در موسیقی این اتفاق نمیافتد.
به نظر شما دلیل آن چیست؟
بدون آنکه قصد توهین داشته باشم، باید بگویم که جامعهی موسیقیدانان ما با جنبههای روشنفکرانهی کارشان فاصله دارند و این فاصله باید هرچه زودتر پیموده شود. جالب این که درمیان بزرگان موسیقی گذشتهی ما این مشکل وجود نداشته. مثلاً صبا اصلاً در کارش یک آدم سنتی متعصب نبوده، یا کلنل علینقیوزیری نیز همینطور. استادان ما مثل استاد شهنازی نیز همینطور. گرچه تخصص من در زمینهی موسیقی سنتی بوده، ولی از موسیقی به مفهوم عامش لذت میبرم، ولی اگر بخواهی در کارت امروزی باشی، آماج این تعصبها قرار میگیری. این نشانهی ذهنیت واپسگرایانهای است. بنابراین موسیقی در ایران، به لحاظ تفکر، از بقیهی هنرها عقبتر است. امثال صبا و وزیری با روشنفکران دوران خودشان ارتباط تنگاتنگی داشتند. صبا برای موسیقی ایران، همان کاری را کرد که نیما یوشیج برای شعر ایران انجام داد؛ یعنی ضمن اینکه جوهرهی موسیقی ایرانی را بهتمامی حفظ کرد، ولی موسیقیای عرضه کرد که بهشدت تصویری است. وقتی قضیه را عمیقتر نگاه کنیم، متوجه میشویم که همهی اینها برمیگردد به مسأله آموزش. باید از طریق درسهای هنرستانی و دانشگاهی، شرایطی به وجود آوریم تا موسیقیدانان به عنوان هنرمند با مسایل اجتماعی و سیاسی آشنا شوند و نیز با سایر هنرها ارتباط داشته باشد. مثلاً یکی از امتیازهای دانشکدهی هنرهای زیبا (که آن موقع کاملاً در سطح بهترین دانشگاههای هنری دنیا بود) در قدیم، این بود که دانشجویان رشتههای هنری مختلف در کنار هم تحصیل میکردند و حتی سر کلاسهای همدیگر نیز میرفتند. ارتباط عمیقی بین آنها وجود داشت. ولی الان آموزش موسیقی بسیار حالت یکبعدی پیدا کرده و درنتیجه، هنرجویان هم انسانهایی یکبعدی از کار درمیآیند که ذهنشان همراه با زمان رشد نمیکند. هنرجویانی متعصب با استادان و مدیرانی متعصب که فقط نظر و سلیقهی شخصی خودشان را اعمال میکنند. همین آدمها هستند که برنامهریزیهای کلان موسیقی را تعیین میکنند و نتیجهاش را هم که میبینید. در صورتی که میبینیم در جامعهی مدرن غرب در قرن بیست و یکم، همچنان موسیقی قرون گذشته اجرا میشود و بسیار هم طرفدار دارد، در کنار انواع مدرن موسیقی. هیچیک از دو طرف هم دیگری را نفی و انکار نمیکند. از آن جالبتر اینکه نسبت به موسیقی ما هم در مقایسه با خودمان، هم توجه بیشتری نشان میدهند و هم سرمایهگذاری بیشتری انجام میدهند. این کار را هم میکنند تا وسیلهی ارتباط مردمشان با دنیا و فرهنگ و هنر دنیا را فراهم کنند. بهخصوص در بیستسی سال اخیر در این کشورها این توجه بیشتر و بیشتر شده و حتی نقدهایی که در آنجا بر موسیقی ایرانی نوشته میشود، خیلی بهتر از نقدهاییست که در کشور خودمان مینویسند. آنها دیگر به آن مرزبندیهای قدیم اعتقادی ندارند و هیچ ترسی از تهاجم فرهنگی ندارند، چون فرهنگ خودشان را قدرتمند و زنده نگه داشتهاند. هر فرهنگی در کنار فرهنگهای دیگر معنا پیدا میکند. در عوض، ما همیشه ترس از دست دادن داشتههایمان را داریم، زیرا پشتوانهی سستی دارند.
چه باید کرد؟
من و امثال من میتوانیم برای رفع این معضلها طرح و ایده بدهیم، ولی برنامهریزی برای آن از ما ساخته نیست و کاریست که دولت باید انجام دهد. نگاه حکومت ایران به موسیقی هنوز نگاه تعریفشدهای نیست، چون هنوز تعریفی از موسیقی ندارند. تفکیکی هم در این زمینه وجود ندارد. میبینیم که مسئولان مربوطه فقط به نازلترین انواع موسیقی توجه نشان میدهند، چون اصولاً موسیقی هنری را نمیشناسند. امکانات و درک لازم باید فراهم شود. موسیقی، شاخههای مختلف دارد و مسئولان باید این را بفهمند. هریک از این شاخهها هم متخصص خاص خود را میطلبند. متأسفانه در 25 سال اخیر افرادی در این زمینهها اعمال نظر کردهاند که اصولاً صاحب نظر نبودهاند. از طرفی، هنرمندان نیز باید به رسالت خودشان احترام بگذارند و تن به هر چیزی ندهند.
نظرتان دربارهی وضعیت نقد موسیقی فیلم در ایران چیست؟
تعداد افرادی که نقد موسیقی فیلم مینویسند، خیلی کم است و همین عدهی معدود هم خُب، شاید کارشان چندان ایدهآل نباشد. بههرحال تنوعی که درمورد منتقدان فیلم وجود دارد، درمورد منتقدان موسیقی فیلم بههیچوجه موجود نیست. البته گاهیوقتها هم نقدهای خوبی منتشر میشود، ولی اغلب افرادی که در این زمینه اظهارنظر میکنند ــ مثلاً برنامههای نقد موسیقی فیلم در رادیو فرهنگ که من معمولاً وقتی گرفتار ترافیک هستم به آن گوش میدهم ــ معیار و ملاکشان موسیقی فیلمهای خارجی است و با موسیقی فیلمهای ایرانی خیلی کمتر آشنا هستند. مشکل دیگر هم بعضی رودربایستیها و تعارفهاست. شاید هم من زیاد نخواندهام، ولی راستش کمتر نقد قابلقبولی بر موسیقی فیلمهای ایرانی خواندهام. بعضی از نقدها را افرادی نوشتهاند که در زمینهی موسیقی تخصص دارند ولی سینما را نمیشناسند. البته واقعیت این است که نشریههای سینمایی ما خیلی پیشرفتهتر از نشریههای تخصصی سایر عرصههای هنریاند. همین قضیهی «نقد کردن» در مورد سایر هنرها در کشور ما زیاد رواج پیدا نکرده و جا نیفتاده است، ولی در نقدهای سینمایی هم موسیقی کمتر از سایر عناصر فیلم مورد بررسی قرار میگیرد، چون شناخت زیادی دربارهی موسیقی وجود ندارد. البته باز هم میگویم که شاید من نخواندهام، چون بههرحال کار اصلی من هم سینما نیست و زیاد دنبال نمیکنم، ولی توصیهام به منتقدان فیلم این است که در بررسی فیلمهای ایرانی، توجه بیشتری به عنصر موسیقی فیلم و کار آهنگسازان ایرانی نشان دهند، آن هم بدون نگاه خصمانه و بیاحترامی. قطعاً این توجه باعث پیشرفت هرچه بیشتر موسیقی فیلم در ایران خواهد شد.