سینمای ایران خشت و آینه: یادداشتهایی از نویسندگان مجله دربارهی نكتههایی در متن و حاشیهی سینمای ایران رویدادها: فیلمهای تازه: برخورد خیلی نزدیك (اسماعیل میهندوست)، به هدفشلیك كن (محمد كتیرایی)، موجسوم (آرش سجادیحسینی)، دلخون (محمدرضا رحمانی)، حوالیاتوبان (سیاوش اسعدی)/ ساختوساز سینماها ادامه دارد: سینمای آیمكس در تهران/ جشن كانون دستیاران كارگردان/ جشنوارهی فیلم پلیس/ نمایشگاه «عكسهای تنهایی» رضا كیانیان/ دومین همایش سینما و معماری/ پیامكهای دروغین درگذشت هنرمندان سینما/ احمد آقالو (1387-1328): كاتبی كه از قلم افتاد/ رضا ارحامصدر (1387-1302): یك اصفهانی تمامعیار/ گفتوگو با قاسم قلیپور، تهیهكنندهی «آتش سبز» گپ: با داود رشیدی به بهانهی انتخاب به عنوان چهرهی ماندگار/ با ملكه رنجبر دربارهی وضعیت سینما و تلویزیون این سالها/ با مستانه مهاجر دربارهی تدوین در سینمای مستند و داستانی/ با مهرداد صدیقیان دربارهی آیندهاش در بازیگری ایستگاه دی: خبرهایی از رعنا آزادیور/ برزو ارجمند/ احمد امینی/ ژیلا ایپكچی/ بهرام توكلی/ ساسان توكلیفارسانی/ پیام دهكردی/ بهرام رادان/ مجید صباغبهروز/ رضا میركریمی/ مازیار میری سایه/ روشن: این روزهای ناصر تقوایی و بهاره رهنما دیدهبان: مروری بر رویدادهای داخلی سینمای ایران در آبانماه اشاره به دور: مستندهایی دربارهی محمود احمدینژاد/ شورای اجرایی همكاری سینمایی ایران و آسیا/ كامران شیردل استاد مدعو دانشكدهی سینمایی رم/ همكاریهای سوره و كنراد ولف/ خبرهایی از «آواز گنجشكها»/ فیلمهای ایرانی در شبكهی المنار/ «نیوه مانگ» در میان بهترینهای 2008/ مجموعهی «مزهی ایران»/ فیلمهای ایرانی در جشنوارهها و مراكز فرهنگی جهان/ جایزهها، داوریها و بزرگداشتها، از مهر تا آذر در تلویزیون: سكانسی از سریال بیگناهان/ نقد آگهیهای بازرگانی سیما/ چهار مستند از مجموعهی یك فیلم، یك تجربه صدای آشنا: دربارهی دوبلهی دخترخداحافظی/ با تورج مهرزادیان دربارهی سالهای حضورش در دوبله ماجراهای یك درخت ۲۵ ساله: جشنوارهی فیلم كوتاه تهران / كوتاهترین مسیر برای رسیدن به مقصدی نامعلوم ... با اشكهای آبیات: در ستایش نوستالژی
سینمای جهان - نمای دور: اشتیاق سینماگران هالیوود به فیلم ساختن در خارج از كشور/ گپی با باز لورمن/ خبرهای كوتاه: بالیوود و یازده سپتامبر هند/ پنجاهسالگی «زندگی شیرین»/ ماركوپولو پس از چنگیز/ سفر خیرخواهانهی بن افلك/ امیدواری سینمای اتریش/ انیمیشنهای سهبعدی دیزنی/ گسترش مولتیپلكسها/ سه بورن دیگر/ سرنوشت اسكارهای پل نیومن/ و... - نمای متوسط:سهمیمون (نوری بیلگه جیلان)/ رومئویكنارجاده (جوگال هانسراج)/ كوانتومتسكین (مارك فارستر)/ موردعجیببنجامینباتن (دیوید فینچر)/ سهمردعاقل (میكا كوریسماكی)/ سوناتتوكیو (كیوشی كوروساوا)/ ریچلازدواجمیكند (جاناتن دمی) - نمای درشت:دبلیو. W (الیور استون)، گفتوگو با استون و جاش برولین، و دربارهی تصویر رییس جمهورهای آمریكا روی پرده و صفحهی تلویزیون قاعدهی بازی: نگاهی به مقررات بخش غیرانگلیسیزبان رقابتهای اسكار سایهی خیال: مجموعهای از مطالب و گفتوگوها دربارهی كلود سوته، دنیا و شخصیتهای آثارش
نقد فیلم نقدهایی بر آتشسبز (محمدرضا اصلانی)، گفتوگو با كارگردان و بازیگرانش مهتاب كرامتی و پگاه آهنگرانی/ نقد مستند: میدانبیحصار (مهرداد زاهدیان) و سیانوزه (رخساره قائممقامی)/ نقد خوانندگان/ گزارش اكران سینمای خانگی: دربارهی جیببر، اتوبوسشب و حكم بازیگری: پژمان بازغی: ریسمانباز/ برندا بلتین: رازهاودروغها نامهها: پاسخهای كوتاه/ از میان نامهها منشور: در باب نمایش فیلمهای خاص معرفی و نقد كتاب: دربارهی كتاب سینمای كوئنتین تارانتینو/ توی ویترین بیست سال پیش در همین ماه: نگاهی به شمارهی 27 ماهنامهی «فیلم» (دی 7631)
در ستایش نوستالژی: ... با اشكهای آبیات ملكمنصور اقصی: میشنویم این بحث را كه: «آیا نوستالژی چیز خوبیست یا نیست؟». آیا به یاد آوردن گذشتهها با حسرت و شوق امری مثبت است یا منفی؟ آیا باید هرچه را در گذشته بوده فراموش كرد و به آینده نگریست، آیندهی تابناك!، یا فقط حال را دریابیم؟ سؤال اساساً غلط است. روشن است كه در زندگی ما هیچ چیز به قطعیت گذشته نیست، زیرا كه رخ داده و هیچ كاریش هم نمیشود كرد. از آینده بیخبریم. بسیار چیزها ممكن است رخ دهد یا ندهد، چه كسی میداند؟ ما گریزی از گذشتهمان نداریم، به ما متصل است خوب یا بد، زیبا یا زشت، باارزش یا بیارزش. حذفشدنی نیست، هرچند كه تلاش هم بكنی. در واقع به یاد آوردن گذشتهای در كودكی یا نوجوانی یا جوانی مروری بر لحظهای از تاریخ زندگی یك آدم است در یك دوره. قضاوت ارزشی نوستالژی مثل قضاوت بر تاریخ است. تاریخ خوب است یا بد؟ تاریخ نه خوب است نه بد. تاریخ وجود دارد، پر از خوبی و بدی، و قابل تغییر هم نیست. چه كسی بیگذشته است؟ این صحبت كه فقط باید به آینده نگریست و جلو رفت و گذشتهها را پس پشت نهاد و فراموش كرد، بیمعناست. در تلویزیون نگاهی به سكانسی از سریال «بیگناهان»: به درون یك ژرفنما ایرج كریمی: در سكانسی از قسمت پنجم سریال بیگناهان (احمد امینی)، جلال (داریوش فرهنگ) با كمك دوستی قدیمی به دیدار پنهانی مادر سالخورده و بیمارش میرود (او كه 25 سال پیش در پی ارتكاب قتل غیرعمد از كشور گریخته بود با بار سنگینی از احساس گناه و دلتنگی به ایران بازگشته است.) گوهر محتوایی این سكانس همین احساس گناه و خاطره است و گوهر فرمالاش عمق میدان در ـ بهویژه ـ ژرفنماهای آغاز و پایانش آن است (در طول سكانس یك یا دو بازگشت به این ژرفنما هست و در یك جا ـ كه دوستش از پشت پنجره بهش هشدار میدهد ـ ژرفای گوهرین فصل یادآوری میشود). این سكانس نمایانگر استفادهی زیباییشناختی بهجا و سنجیدهی ژرفنماست چون در تناسب دلپذیر با چیزیست كه در «ظرف»اش میگذرد. به عبارت ساده، نمونهای از تناسب فرم و محتواست. این عمق، این ژرفا، نسبت سرراستی با احساسهای مردی حسرتخوار دارد كه در پی آن همه سال دوری برگشته و تازه حسرتها و خاطرههایی دورتر از اینها هم او را به خود میكشاند تا انگار غفلتهایش را دردبارتر كند.
نگاهی به آگهیهای بازرگانی در تلویزیون: ازچیزی باید کاست، تا به چیزی افزود مسعود پورمحمد: پخش پیامهای بازرگانی در تلویزیون ایران، تاریخچهای پرماجرا و رنگارنگ دارد و حتی در سه دههی اخیر نیز شاهد تغییرات بسیار مهم و 180 درجهای در این یا آن جنبهی موضوع بودهایم. بررسی این تاریخچه بماند برای فرصت یا فرصتهایی مناسب. فعلاً درجهی اول بنا داریم به نقد و بررسی تیزرهای مطرحتر و تأثیرگذارتر بپردازیم، عوامل سازندهی تیزرها را معرفی كنیم و از شرایط ساخت و پخش آگهیهای تلویزیونی بگوییم. چارچوب خاصی را در نظر داریم كه امیدواریم طی یكیدو شماره به آن دست یابیم و روال كار جا بیفتد. بازیگری وقتی مبنای بازی یک «حالت» کلی است امیر پوریا: بازی پژمان بازغی در فیلم مهجور و هوشمندانهی ریسمانباز (مهرشاد کارخانی)، بهترین نقشآفرینی کارنامهی اوست. در نقش او، در درکی که از نقش داشته و در اجرایی که از آن ارائه میدهد، نکتهی ویژهای نهفته است که از چشم ظاهربین دور میماند. توجهی که نثار بازی بابک حمیدیان شد (از جمله جایزهی نقش مکمل در جشن سینمای ایران و رتبهی اول نظرخواهی مجله در پایان جشنوارهی پارسال) و کمتر شامل حال بازغی، ناشی از همین نکته بود. بیشک بازی حمیدیان نیز با نوع خندهها و پوزخندها، لهجهی آذری، حرکتهای شتابزدهی سر و دست که مناسب شخصیت است و آن طرز راه رفتن خاص، جایگاه ویژهی خود را دارد. مخصوصاً از این حیث که این ویژگیهای رفتاری، از سویی شخصیت را روی مرز خنگی و باارادگی نگه میدارد و از طرف دیگر، متفاوت با اجرای آرام و ترحمانگیز حمیدیان در نقشهای روستایی «جوان سفیه» (با الگوی نمونهای فیلم قدمگاه) و نقش شهری «بچه زرنگ» (با الگوی نمونهای کمتر دیدهشدهی سریال روشناییهایشهر ساختهی مسعود کرامتی) جلوه میکند. اما دلیل دیدهشدنش همان تعبیری است که بهکار بردم: متکی بر ویژگیهای «رفتاری» است. گزارش بیستو پنجمین جشنوارهی فیلم كوتاه تهران: نهالهای پاییزی سعید قطبیزاده: بیستوپنجمین جشنوارهی فیلم كوتاه طی شش روز برگزاری خود، مثل هر سال همچنانكه استعدادهای تازهای را به سینمای ایران معرفی كرد، با انتقادهایی نیز همراه بود. در دو گزارشی كه خواهید خواند به جنبههای مختلف برخی از فیلمهای امسال پرداخته شده و تاحدی میتوان پدیدههای امسال را شناخت اما از پارهای ضعفهای جشنواره كه از فرط تكرار، عادی شدهاند نمیتوان بیتفاوت گذشت. مهمترین اشكال، گنجاندن بخشهای متعدد در دل جشنواره، بیتوجه به ظرفیتها و امكانات است. این اقدام كه مشابهش را در جشنوارهی فجر هم شاهدیم، در ظاهر نوعی مانور تبلیغاتی است كه بر «اهمیت» و «بزرگی» جشنواره تأكید دارد اما عملاً تعدادی از این بخشها، بیهیچ مخاطبی، صرفاً برگزار میشوند تا برای كسانی كه از بیرون اخبار را دنبال میكنند تداعیگر چیزی باشند كه در واقع اصلاً نیستند.
برگی از تاریخ، و یادی از شادروان احمد فاروقی: دلبستهی روزگار سپریشده هوشنگ كاوسی: در پایان دههی 1330 بود كه در دفتر «تئاتر تهران» در دیداری از دوست زندهیادم دكتر فتحالله والا، او جوانی با 27 سال سن یا كمی بیشتر را به من معرفی كرد، و گفت: احمد فاروقی است كه تازه از اروپا آمده، و زبان فرانسه و انگلیسی را افزون به زبان فارسی، كامل میداند، و در انگلستان در بارهی فن و هنر سینما مطالعههایی داشته است. و افزود مادرش خواهرزادهی من است، و او نوهی احمدشاه آخرین پادشاه قاجار است و به همین جهت نام جدش را به او دادهاند. من با او وارد صحبت شدم. فارسی را روان و اندكی «نوكزبانی» صحبت میكرد، و گرچه بخش بزرگی از عمرش در اروپا گذشته بود لكنتی در فارسی گفتنش شنیده نمیشد. من كه در آن اوقات در «ادارهی كل هنرهای زیبای كشور» كه بعد تبدیل به وزارت شد به كار مشغول بودم، فاروقی را به مقامات اداره معرفی كردم و قرار شد در آنجا مشغول به كار شود... سایه/ روشن ناصر تقوایی: روایت اول شخص مفرد شاپور عظیمی: «نمیدانم چرا فیلم نمیسازم! كسی نمیگوید فیلم نساز. اما نمیدانم چرا هر بار كه سراغ پروژهای میروم، انگار ناگهان همه چیز دست به دست هم میدهند كه آن كار به ثمر نرسد.» نوار طولانی به سایهرفتن تقوایی را احتمالاً باید از خیلی سالهای قبلتر، دنبال كرد یعنی از همان زمانی كه ناخداخورشید (1365) به عنوان یكی از بهترین اقتباسهای سینمایی و به قول بسیاری از دستاندركاران سینما، به عنوان یكی از حرفهایترین فیلمهای سینمای ایران، در اكران عمومی شكست خورد و با آنكه حتی جایزهی پلنگ برنز جشنوارهی لوكارنو را هم برای فیلمسازش به ارمغان آورد اما عملاً باعث شد كه او سه سال فیلم نسازد، هر چند كه ایایران (1369) هم سرنوشت بهتری نداشت: « در ناخداخورشید به نوعی مهار كار در اختیار خودم بود، در ایایران هم خودم تهیهكننده بودم، چون میخواستم آزادی عمل داشته باشم، اما مشكلات ریز و درشت از راه رسیدند، فیلم یكیدو بار خوابید و در آخر، تنها كوهی از مسائل مالی برایم به جا گذاشت.»
در گذشتگان احمد آقالو (1387-1328): انعکاس در چشمان تیزبین ياشار نورايي: آقالو نمونهی بارز هنرمندانی بود که در اوضاع کار هنری در ایران، تلاش کردند نان به نرخ روز نخورند. لغزشهای هنری او در مقایسه با همکارانش ناچیز است و اگر در فلان فیلم بیاهمیت در نقشی کوتاه ظاهر میشد، میدانستیم که دارد به خودش سوبسید میدهد تا بتواند بیدغدغه در کارهای نمایشی باارزش که ذرهای منفعت مالی برایش نداشتند حضور بیابد. در مقابل فیلمهایی در کارنامهاش دارد که بازی او را میتوان ماندگارترین عنصر آن فیلمها دانست. تحمل فیلمی مانند گاهیبهآسماننگاهکن بدون نقش و بازی آقالو سخت است و اگر تمام وسوسههایزمین، تنها فیلم حمید سمندریان، نکتهای بهیادماندنی داشته باشد، بازی آقالو است. او نقش دوم را با صدا و تحرکی فراتر از بدن لاغر و صورت استخوانیاش، به نوعی درخشش تبدیل میکرد و عملاً نقشاولیها را در سایه قرار میداد. بازیگر توانایی مانند رضا کیانیان در دو سه فیلمی که با او بازی کرد زیر سایهی حضور او قرار گرفت و بازیاش در مقابل بازی روان آقالو، مکانیکی و خشک به نظر میآمد.
نقد آتش سبز: تاریخ بینقاب جواد طوسی:آتشسبز، نوعی مواجههی تاریخی است و محمدرضا اصلانی حالا به لحاظ شرایط فرهنگی/ اجتماعی/ سیاسی این دوران، شرایط الزامآورتری را برای این مواجههی تاریخی فراهم آورده است. گویی او به عنوان خالق این اثر و راوی این مجالس هفتگانه به قدر كافی از عبرت نگرفتن ما از تاریخ دلچركین و آزردهخاطر است. شاید گفته شود كه چرا این الزام و اصرار او جدا از روایتپردازی خطی و ساده و سرراست صورت میگیرد؟ پاسخ را خودِ تاریخ در سیكل ناهمگون و غیرطبیعی و پرالتهابش، به ما میدهد. چهطور میتوان با این دورههای پر از خیانت و خون و خونریزی و سلطهطلبی و تهاجم كه هویتمندی و موجودیت و بقای خود را در جزماندیشی و ریا و تعصب و سوءاستفاده از باورها كسب كردهاند، مواجههی مستقیم و سهلالوصول داشت؟
ساخت پرزحمت، تماشای پرتكلف مهرزاد دانش: اصلانی جذابیت ذاتی افسانهی شاهنامه یا حكایتهایی همچون سنگ صبور را فدای مغلقنماییهایی كرده كه بیش از آنكه منطقی درونی داشته باشد، تحمیلی و الصاقی بودنشان پیداست. اگر كسی قبلاً با این حكایتهای اسطورهای آشنا نباشد یا مثلاً تاریخ قرن هفتم كرمان را نداند، چهگونه قرار است از ماجراهای درهمبرهمی كه فاقد عناصر قوی پیونددهندهاند، پی به اصل داستانها ببرد؟ (مثلاً در اواخر حكایت دوم، زنی سوار بر اسب مقابل خاتون ظاهر میشود و خاتون با خود زمزمه میكند: كردوجین؛ و بعد تمام. حالا منِ نوعی كه كردوجین را نمیشناسم و فیلمساز هم تلاشی نكرده تا او را معرفی كند، تكلیفم با این نمای زائد و بیفایده و ابهامزا چیست؟ یا وقتی بهرام به قلعهی هفتواد راه مییابد در یك مخزن «چیزی» میریزد و صدای شمشیر میآید و پایان ماجرا.
غیبت داستان محمد باغبانی: مشكل اصلی آتشسبز، در شیوهی اقتباس و فرم روایی فیلم است. از داستانی كه تا این حد جذاب و شیرین است، اخلاقگرایی سنتی ایرانی را نقد میكند و نگاهی روانكاوانه و سمبلیك به تاریخ و مسألهی رابطهی مرد و زن (سوژه و ابژهی میل) دارد، در آتشسبز خبری نیست، چون فیلمساز با وارد كردن اختلالهای روایی (به معنی گریز از زمان و مكان) همهی آنچه را كه میبایست برای حفظ ساختمان درامش نگه میداشت، از دست داده است. آنهایی كه داستان سنگ صبور را میدانند، فیلم یك جور عذابشان میدهد و آنهایی كه هیچ از داستان نمیدانند، جور دیگری اذیت میشوند و جالب اینكه اصلانی این دسته از ضعفهای اثرش را به جهل مخاطبش نسبت میدهد. انگار وقتی لینچ جادهیمالهالند را میساخته، از قبل به مخاطبانش هشدار داده بود كه آثار لكان را بخوانند یا برای درك فیلم بزرگراهگمشده مباحثی مربوط به هویت دوگانه یا MPD (اختلالهای شخصیت چندگانه) را مرور كنند یا كلاً بیاموزند.
گفتوگو با محمدرضا اصلانی: به یاد بیاور، این خود تویی شادمهر راستین: در كار شما مجموعهای از دالها و دلیلها وجود دارند. حال اینها بر اساس چه منطق باورپذیر یا جذابی به هم مرتبط میشوند؟ محمدرضا اصلانی: این دال باید دال بعدی را احیا كند و سپس تجدید بنا كند تا دال قابل قبولی شود و در غیر این صورت دال تكراری یا رها شده است. مشكل بزرگ این است كه ما در نقاشی به این رسیدهایم اما متأسفانه در موسیقی به اینجا نرسیدهایم. در موسیقی مقامی رسیدهایم اما در موسیقی سنتی ما فقط افقی هارمونی داریم و عمودی یا پولیفونیك نیست. در حالی كه ما الگوی انسان كامل را در همهی ادوار داشتهایم، به معنای انسان جامع. دریا. انسانی جامع و منشور كه همهی جهات و همهی ابعاد در او حی است. او پلیاسپتیس است. انسان كامل یك اندیشه است و اینكه این اندیشه به كجا ختم میشود و چه دستاوردی خلق میكند، آن دستاورد برای ما مطرح است. انسان چندبعدی برعكس انسان تكساحتی دیگر نمیتواند برده باشد چون دائم در حال نقد كردن است و خود را در فضا اجرا میكند. پرفرمانس دارد. نمیایستد و در جایی ساكن نیست. او در حركت درك میكند.
گفتوگو با مهتاب كرامتی: پنهان در آینهها هوشنگ گلمكانی: حتی اگر كسی آتشسبز را هم دوست داشته باشد و آن را شاهكار بداند، بعید است در تحلیلش بگوید كه فیلم چه بازیهای خوبی داشت. این برای شما حس خوبی دارد؟ مهتاب كرامتی: من این طوری نگاه نمیكنم. این فیلم و نقشم را دوست دارم. البته قطعاً دوست داشتم زحمتهایی كه كشیدیم به شكل دیگری دیده بشود. شاید این یك احساس خودخواهانه باشد، اما هرچه فكر میكنم میبینم دوستش دارم؛ بهخصوص صحنههای قلعه را، كه خیلی جذاب است. نهفقط بازی خودم، بلكه بازی بقیه را هم دوست دارم. تنها صحنهای كه من و پگاه با هم دیالوگ طولانی داریم، سكانس روی بام است. از اصلانی پرسیدم چرا در اغلب صحنهها ما با هم دیالوگ نداریم یا جملههایمان كوتاه است اما اینجا دیالوگمان طولانی است؟ این دیالوگها را هم كوتاه كنید. گفت نه، بپذیر كه باید همین جوری باشد.
سینمای خانگی حكم: سینمای بیخاطره بهزاد عشقی: فیلمهای مسعود كیمیایی در سالهای اخیر برای خودش صاحب مؤلفههای تكرارشونده و سبك ویژهای شده است. به گونهای كه بدون امضای كارگردان نیز، اهل فن میتوانند اثر استاد را تشخیص دهند. یك داستانك شبهپلیسی، چند صحنهی اكشن، مقدار زیادی شعار و خطابه، چند بازیگر قدیمی و نامی، چند ستارهی جوان و خوشچهره و جذاب، و البته فرزند كارگردان همچون نگینی در میان جمع. در واقع قدیمیهای خوشسابقه و نوآمدگان جذاب و زیبارو، فقط كمك میكنند تا پولاد دیده شود و بدرخشد. فیلمها معمولاً با یك صحنهی اكشن شروع میشود. در همین فیلم حكم، لیلا حاتمی و پولاد كیمیایی و بهرام رادان، نقاب به چهره میزنند و سلاح به دست میگیرند و به قصد سرقت مسلحانه وارد خانهی مرد متمولی میشوند. اما صحنههای اكشن بهسرعت رنگ میبازد و بازیگران به جای حركت و عمل و حادثهسازی جلوی دوربین ژست میگیرند و دربارهی اخلاق و جامعه و فرهنگ و مرام و رفاقت و چه و چه، شعر میبافند و سخنرانی میكنند.
نقد خوانندگان: با همراهان این صفحه تهماسب صلحجو: این قافلهی عمر عجب میگذرد...! تا چشم بر هم زدیم چهار ماه دیگر گذشت. دوباره فرصتی دست داد تا به نقد خوانندگان بپردازیم و از رهاورد ذوق و قلم شما همراهان بهرهمند شویم و سپاسگزار همراهی دوستانی باشیم كه با جدیت و پشتكار و عشق به سینما، برایمان نقد و مطلب میفرستند و سعی دارند با ارتباط پیگیرشان بر كیفیت نقدها و نوشتههای خود بیفزایند. گاهی نیز با یادداشتی دربارهی چندوچون این صفحه اظهار نظرهایی میكنند كه برایمان بسیار راهگشاست. همینجا از شما همراهان گرامی میخواهیم به پیوست نقدهایی كه مینویسید، دیدگاهتان را پیرامون این صفحه برایمان بفرستید. اگر پیشنهاد یا انتقادی دارید، یادآور شوید. بیتردید با دادوستد و مباحثهی قلمی حاصل كار ثمربخشتر خواهد شد. به هر حال مقصود شفافتر شدن این رابطه است. اگر به ارزش فرهنگی نقد اعتقاد داریم باید نقدپذیر باشیم. به نظر میرسد برخی دوستان از انتقاد میرنجند و خیلی زود مأیوس میشوند و از نوشتن برای این صفحه دست میكشند. زودرنجی و سرخوردگی با جوهرهی نقد سازگار نیست. برای رسیدن به منزلت یك منتقد شایسته، اول باید از خودمان شروع كنیم.
نمای درشت دبلیو W : مرا مأیوس كردهای پسر! حمیدرضا صدر: داریل اف. زانوك، رییس استودیوی فیلمسازی فاكس قرن بیستم، پس از سقوط تجاری فیلم ویلسن (هنری كینگ، 1944) دربارهی بیستوهشتمین رییسجمهور آمریكا، گفته بود: «چرا مردم باید نفری 75 سنت برای تماشای وودرو ویلسن، كه وقتی زنده بود دو سنت برایش خرج نكردند، بپردازند؟» فیلمهای ساختهشده دربارهی رؤسای جمهور آمریكا بهندرت مورد استقبال تماشاگران قرار گرفتهاند و الیور استون هم در دبلیو. با چالش بزرگی روبهرو است. او میخواهد تصویر مطایبهآمیزی از جرج بوش دوم روی پرده ارائه دهد، در حالی كه آنچه مردم از بوش بر صفحهی تلویزیون دیدهاند به خودی خود طنزآمیز بوده و بوش بارها جلوتر از دیگران خودش را به ورطهی لودگی پرتاب كرده است.
سایهی خیال یادآوری سینمای كلود سوته امیر قادری: عجیب است که کلود سوته هیچ وقت به اندازهی فیلمسازهای همسلک و همنسل اروپاییاش مورد توجه قرار نگرفته و – به شهادت سایتهای اینترنتی – نه فقط در ایران که در سراسر جهان آثارش کمتر دیده شدهاند و غریب ماندهاند. گذشته از این حرفها سوته مؤلف بزرگ و استاد بیبدیلی است که همچون بقیهی استادان بزرگ فیلمسازی، جهان یکه و خاص خودش را با آثارش میسازد و حالا که از نو به فیلمهایش نگاه میکنیم، آنها را جزو مدرنترین نمونهها و نزدیکترینها به حال و هوای زندگی یک انسان در متروپلیسهای ابتدای قرن حاضر مییابیم. فیلمساز بزرگی که شخصیتهای دلپذیرش را با همه احساساتشان در دل شهر رها میکرد و همراه ما به تماشایشان مینشست. این مجموعه هم بیشتر یک معرفی است؛ تلاشی برای معرفی ویژگیهای حرفهای این فیلمساز صاحبسبک، صاحب سبکی سهل و ممتنع، که شاید شنیدن درسهای فیلمسازی و خواندن گفتگوها و نقدها و یادداشتهایی دربارهی او کمکی باشد، اما هیچ چیز جای تماشای فیلمهایش را نمیگیرد.
لبخند مونتان و سیگار پیکولی و غرغر رژیانی صوفیا نصراللهی: اگر قرار باشد برای فرانسه سینمای ملی تعریف کنیم، سینمایی که فرهنگ و آداب و رسوم زندگی به سبک فرانسوی را نشان دهد، فیلمهای کلود سوته در صدر این سینما قرار خواهند گرفت، از جمله ونسان، فرانسوا، پل و دیگران. میشود آن را دید و با طبقهی متوسط فرانسه آشنا شد. اینکه مشکلات و ترسها و شادیهایشان چیست. چهطور غذا میخورند. چهطور دور هم مینشینند و چهطور مهر میورزند. فیلمیست که نوشتن دربارهی آن مشکل است، بس که مثل بقیهی فیلمهای سوته ساده است و بس که دوستداشتنی است و نمیشود کاملاً توضیح داد که فیلم چه دارد که دیدنش را به تجربهی منحصر به فردی تبدیل میکند. برای آشنا شدن با فضای این فیلم، بهترین کار کمک گرفتن از یک آهنگ فرانسوی است؛ ترانهای که اتفاقاً خوانندهی آن ایو مونتان بازیگر نقش اصلی همین فیلم است. مضمون ترانه دربارهی چهار رفیق خیلی صمیمی است که صبح زود روزهای تعطیل با دوچرخههایشان از خانه بیرون میزنند و در کورهراهها گردش میکنند. همهی آنها عاشقاند و هر کدام در ذهنشان با مشکلات خودشان دست به گریبانند. آنها تا غروب با دوچرخههایشان میگردند و یاد خاطرات گذشته میکنند و غروب به خانههایشان برمیگردند، در حالی که هم از با هم بودن خوشحالاند و هم در عین حال حس مبهمی در دلهایشان دارند.