این دو حرف (برگزیدهی گفتارها و گفتوگوهای آيدين آغداشلو، از 1381 تا ۱۳۸۴ - با چند نوشته از سالهای دور)
از انتشارات دید. چاپ دوم: بهار 138۸، وزیری، 642 صفحه، 2000 صفحه.
• مهمترین جنبهی حضور پرثمرش، پلسازیست. آیدین آغداشلو «پل»ساز است؛ پل بنا میكند. بین گذشتهی پرباروبر فرهنگی ما و امروز. كاری بس ارجمند و تحسینبرانگیز در دورانی كه طراحان و معماران معزز جهانیسازی، كارشان تخریب پلها و كشیدن «دیوار»های بلند پیرامون فرهنگهای محلی و بومی و ملی خطهها و سرزمینهاست ـ از هر قوم و قبیله و قبلهای كه باشد ـ با هر وسیله و حیلت كه تصّور و مُیسر شود.
جلد چهارم برگزیدهی گفتارها و گفتوگوهای آیدین آغداشلو، بخشی از گزارش و شرح و تفسیر چگونگی شكل گرفتن و بنای پلیست كه به عبارتی، میتوان ترسیم شمایل تمدن ملتی كهن نامیدش: «مقالهها و مصاحبههای مجموعهی حاضر، موضوعهای مختلف و ظاهراً پراكندهای را در بر میگیرد ـ از سینما وتئاتر و باستانشناسی و هنرهای ایرانی و اسلامی و نقاشی، تا خوشنویسی وگرافیك و شعر ـ اما در باطن، مشغلهی اصلی نگارنده همیشه بازشناسی و ارزشگذاری فرهنگ و هنر گذشته و معاصر ایران و جهان بوده است و این دغدغه، مخصوصاً وقتهایی كه بیم آن میرفت موضوعی و اثری و آدمی در محاق جفا و فراموشی بغلطد و یا درست و در نگاه منصفانه بررسی شود...» (از مقدمه، صفحهی 16).
آغداشلو همچون منشور چندوجهیست؛ از هر سو كه نوری به آن تابانده شود، جلوه و جلال متفاوتی از رنگ و نقش در برابرمان شكل میگیرد. او به عنوان نقاشی چیرهدست، آثاری بدیع خلق كرده است كه ـ البته ـ تداوم ارزش و ماندگاریشان در گذر زمان محك خواهد خورد. اما پیش از آنكه به انتظار قضاوت تاریخ ـ تاریخ هنر ـ بمانیم، كه عمر ما بهآن كفاف نمیدهد، نقش مهم و مثمر ثمر او را در عرصه و رشتهی نقاشی، باید در تربیت یكیدو نسل از نقاشان باذوق دید كه دستكم، تكنیك را به كمال در محضر و مكتب او آموختهاند.
از وجهی چشمگیرتر، او به عنوان یكی از معدود كارشناسان خبرهی هنر ایرانی ـ از نگارگری و معماری و سفالگری گرفته تا كاشی و خط و تذهیب، و هر شیء باستانی در هر سبك و مكتب ـ با گفتار و نوشتههای پرمایهاش در این زمینه، سندهایی معتبر برای آثار هنری و تاریخیمان فراهم كرده است. گرد آوردن چنین اسنادی كاریست ارزنده در تاریخ هنر و فرصتی مغتنم برای گردنفرازی، اما او برخلاف رسم رایج، راه بر شرح و تفسیر و برداشت دیگر كارشناسان و مورخان هنر نمیبندد و نظرش را صرفاً پیشنهادی نهاده در طبق اخلاص قلمداد میكند: «هر اثر هنری، نگاهی دیگر و خاص را به عالم نشان میدهد. تماشای آثار هنری و نوشتن دربارهشان هم همینطور است. منتها به جای عالم، اثر را تماشا میكنیم و در این شرح تماشا، به جای همهی نگاهها به قضاوت ننشستهایم كه فقط نگاه خاص و محدود خود را بیان میكنیم، اما این به خودی خود چیز كوچك یا بدی نیست و بسا كه از این نگاههای متفرق متفاوت و متضاد، حقیقت شیئی هم از جهات مختلف دیده و سنجیده شود و در كل، معنای اصلی آن به صورتی درستتر فهمیده شود...» (یادداشتهای جشنوارهی هنر اسلامی لندن، صفحهی 62).
وجه كمتر دیدهشده ـ یا نادیده گرفتهشده ـ ی آغداشلو (البته ممكن است خود آدم نیز روی وجهی از خودش سایه اندازد) كه به كار مخاطب و علاقهمند سینمای نوشتاری میآید، «منتقد فیلم» بودن اوست. پیش از انقلاب تعداد منتقدان باسواد و فیلموسینماشناس و خبره اندك بود و انگشتشمار. بعد از انقلاب بر تعداد منتقدان خوب افزوده شد، ولی از گذشته تا امروز، آغداشلو در بین آنها منتقدی یكه بوده است. او تنها منتقدیست كه با دانش وسیعاش در زمینهی تاریخ هنر ایران و جهان، خاصه نقاشی و نگارگری و معماری، از منظری كاملاً متفاوت فیلمها را تحلیل میكند. هیچكس چون او نمیتوانست باری لیندون (استنلی كوبریك)، پیروسمانی (گئورگی شنگلایا)، كوه مقدس (آلكساندر جودوروفسكی)، مصایب مسیح (مل گیبسن)، اسكندر (اولیور استون) و... تا ویدئو آرت و سینمای عباس كیارستمی و علی حاتمی را چنین نقد و تحلیل و بررسی كند. باید نقدها را كامل خواند تا با جلوههای بدیع و بكر این منظر آشنا شد. تا آن فرصت، گوشهها و كرشمههایی از این نقدها را به حكم «مشك آن است كه خود ببوید...» میآورم و میگذرم: «پیروسمانی فیلم بسیار زیبا و سادهای است. ساده از حیث بافت داستانی، شكل بیان سینمایی و عاطفهای كه از راه تمركز در شخصیت محجوب و دلپذیر «پیروسمانی» ِنقاش، مستقیماً در ذهن بینندهاش باقی میماند. اما این سادگی، امر از پیش اندیشیده و طراحیشدهای است كه یكدستی و تفكیكناپذیری سبك و محتوا را فراهم میكند. و در نهایت زبردستی. هر نمای فیلم، به عمد به نحوی تركیببندی شده است كه تركیببندیهای نقاشیهای «پریمیتیف» پیروسمانی را به خاطر بیاورد. عموماً صحنهها قرینهسازی شدهاند وكادر فیلم، در تركیبی هوشمندانه، از حالتی تخت برخوردار است و با نورپردازی بیسایهروشن تند، روش سایهروشن یكنواخت و تخت نقاشان «پریمیتیف»، تقلید و تكرار شده است.» (یادداشتهای شیراز، صفحهی 104)
«كتابها را به دور اندازید (شوجی ترایاما)، نمونهی واضح یك فیلم متوسط است. فیلمی با ادعای زیاد و شگردهای محیرالعقول و رویكرد به هر فوت و فنی كه لقمه را دور سر بگرداند و آخر هم به دهان نرساند! دیدن كتابها... روشن میكند چهطور حرف ساده و پیشپاافتادهای، حتی در دستهای یك هنرمند متخیل و شعبدهباز، همچنان یك حرف پیشپاافتاده باقی میماند و تردستی نجاتبخش ادا نمیشود...» (همان، ص 117).
«جودوروفسكی، با مخارجی بسیار و كوششی طاقتفرسا، سعی میكند قصهای را تعریف كند، اما آرام آرام زبان قصهاش را فراموش میكند و چونان طاووسی نمایشگر، چتر رنگارنگ عظیمی را گرداگرد خود میگسترد. فیلم به شعبدهبازی غیب و ظاهر كردن آدمها گرفتار میآید و تنها نقطهای كه در آن قابل اتكا میماند، ردیف «تصاویر» درخشانی است از ذهن دیوانهوار و بینظام او كه پیاپی میگذرند و لحظه به لحظه هم درخشششان كمتر و كمتر میشود. جودوروفسكی فیلم را این طور میبازد.» (همان، ص 125).
«فیلم (متوسط اما مهمِ) مصایب مسیح بر پایهی تفسیر و بازسازی صحنهی تصلیب ـ و نه صحنهی رستاخیز ـ نقاشی گرونهوالد ساخته شده و بسط نمایش جزییات لحظه به لحظهی عذاب او؛ از شلاق خوردن طولانیمدتش تا فرو رفتن به تأنی میخهای صلیب بر دستان و پاهایش، تا نمایش اندام خونآلود و مجروح او، باعث میشود تا صحنههای خلسهی روحانی او در باغ جتسمانی و لحظههای حضور و وسوسه و اغوای شیطان، جایی مناسب و در خور نیابد.» (نمایش بیرحمانهی زخم، ص 424).
«... ادعای اولیور استون در تاریخی بودن نگاهش ـ در فیلمهایی مانند سالوادور، پلاتون، JFK و نیكسون ـ اغلب به ساختن نمونههایی از نوع و قبیل «افشا كن! افشا كن!» منجر میشود و چنان بیمحابا چپزدنهایش را در جامهی «روایتگری تاریخی» پنهان میكند كه لازم میشود لایههای دروغین و بخشهای به عمد فراموششده و كنار گذاشتهشدهی فیلمهایش را با دقت از هم جدا كرد تا بتوان به قصد و غرض اصلی و باطنیاش رسید...» (فاتح مغلوب، ص 431).
«سینمای كیارستمی كشدار و پر از تكرار است، اما حوصلهی آدم كنجكاو و مشتاق را سر نمیبرد چون معنایی دارد و حرفی و در كنار نمایش «واقعیت جهان»، در لایههایی درونیتر، به داوری تمام جهان» نشسته است. مانند هر هنرمند اصیل دیگری. اما اینكه منتقد، علاقه و دلبستگی و حوصلهاش را متر و معیاری از قول همه و برای همهجا فرض كند، جای افسوس دارد...» (سینمای عباس كیارستمی، ص 474).
آغداشلو نام كتاب را از غزل زیبای حافظ با مطلع «نسیم صبح سعادت بدان نشان كه تو دانی...» وام گرفته است:
من این دو حرف نوشتم چنان كه غیر ندانست/ تو هم ز روی كرامت چنان بخوان كه تو دانی
میخوانیم. «این دو حرف» همچون مجموعهی پیشین آغداشلو «از خوشیها و حسرتها»، كتابیست بالینی كه هر شب و هر وقت، بهوقت شوق و دلتنگی، با تورقاش، نگاه و سخن روشن و زلالش در ذهن و دلوجان جاری میشود و طراوت و تازگی میبخشد به هستی ما.